♦️|‹ #عکس_نوشته |‹ #شهید_جمهور
📌 ❲ درس اول شهید باید زیست ❳
📜 استاد علی صفایی حائری ↶↶
✍🏻⌝ مرگ، استمرار زندگی است و کسی که جهاد نمیکند و کوچ نمیکند برای همیشه بار خویش را به دوش نخواهد کشید. ⌞
⌝ #شهیدان_معلمند ⌞
⌝ #سید_شهیدان_خدمت ⌞
📌تولید شده در کنگره ملی شهدای دانشجومعلم
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌐کنگره ملی شهدای دانشجومعلم🍃
@halif_media
♦️|‹ #عکس_نوشته |‹ #شهید_جمهور
📜فرازی از وصیتنامهی شهید دانشجومعلم حشمت الله محسنی↶↶
✍🏻⌝درخت اسلام و انقلاب برای بارور شدن احتیاج به چنین خونهایی دارد...⌞
⌝ #خادم_الرضا ⌞
⌝ #شهیدان_معلمند ⌞
⌝ #سید_شهیدان_خدمت ⌞
📌تهیه شده در دبیرخانه استان #کرمانشاه؛ پردیس شهید رجایی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌐کنگره ملی شهدای دانشجومعلم🍃
@halif_media
2.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️|‹ #استوری_موشن |‹ #شهید_جمهور
📌 ❲ شهادت منتهای مجاهدت است ❳
📜فرازی از وصیتنامهی شهید دانشجومعلم حمید بهزادی↶↶
✍🏻⌝سخن پيامبر گونه امام است كه فرمودند ملتي كه بخواهد شرافت خودش را حفظ كند بايد علاوه بر جهاد ، استقامت در جهاد هم داشته باشد...⌞
⌝ #خادم_الرضا ⌞
⌝ #شهیدان_معلمند ⌞
⌝ #سید_شهیدان_خدمت ⌞
📌تهیه شده در کنگره ملی شهدای دانشجومعلم
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌐کنگره ملی شهدای دانشجومعلم🍃
@halif_media
2.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️|‹ #استوری_موشن|‹ #شهید_جمهور
✍🏻⌝دیدم این مشهد چرا هی بیقراری میکند
جای باران، سیل در این شهر جاری میکند
دیر فهمیـــــدم که او اندر فراق خـــادمش
عزم خود را جـزم کرده گریـه زاری میکند⌞
⌝ #خادم_الرضا ⌞
⌝ #شهیدان_معلمند ⌞
⌝ #سید_شهیدان_خدمت ⌞
📌تهیه شده در دبیرخانه استان #چهارمحال_و_بختیاری؛ پردیس شهید باهنر خواهران
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌐کنگره ملی شهدای دانشجومعلم🍃
@halif_media
29.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️|‹ #استوری_موشن |‹ #شهید_جمهور
📌 ❲ امام رضا خادمش را در آغوش گرفت ❳
✍🏻⌝امام رضا (ع) خادمش را در شب ولادت خود در آغوش گرفت و مادرش حضرت فاطمه (س) بهترین عیدی یعنی شهادت در راه خدمت را نصیب این خادم بزرگوار کرد...⌞
⌝ #خادم_الرضا ⌞
⌝ #شهیدان_معلمند ⌞
⌝ #سید_شهیدان_خدمت ⌞
📌تهیه شده در دبیرخانه استان #هرمزگان
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌐کنگره ملی شهدای دانشجومعلم🍃
@halif_media
╭•⊰◄‹☫🕊🍃›••⊱─━─━─━─━•─┈· · ·
﷽
♦️|‹ #یادداشت |‹ سِرِّ نشدنها در یک مراسم تولد / روایت یادوارهای که به سوگواره تبدیل شد
🔹دوشنبه شب، ۲۴ اردیبهشت ماه: سخت مشغول برنامهریزی جشن ولادت امامرضا علیهالسلام و تولد شهدایی بودیم برای دوشنبه مورخ ۲/۳۱، اکثر شهدای دانشجومعلم مرکزمان متولد بهار بودند.
🔹سهشنبه عصر، ۲۵ اردیبهشت ماه: برای برنامهریزیِ تولد شهدایی از خواهر شهید مرادی دعوت کردیم؛ نمیدانستیم، اما همان شبِ مراسم تولد شهید مرادی بود:)
چه کار میکردیم؟ شهدا نامشان با اشک گره خورده، قبول داشتیم؛ جشن ولادت بود اما قول دادیم فقط چند قطره اشک مختصر از حضار بگیریم و به هلهله و شادی بپردازیم اما هنوز هم در ذهن خودمان تزویج این شادی و غم آسمانی را قبول نکرده بودیم.
🔹چهارشنبه صبح، ۲۶ اردیبهشت ماه: هرچه کردیم بودجهمان کم آمد، نرسید به یک مولودیخوان و دو دف زنِ خانم؛ رها کردیم؛ آقای مداح با دریافت مبلغ کمتری، مولودیخوانی مراسم را تقبل کردند. گرههای کوچک و بزرگ سر راهمان سبز میشد، میدیدیم شهدا گرههارا مانند آب خوردن باز میکنند.
زنگ زدم: سلام آقایِ.... یکسری حمایل و چوبپر برای خدام هیئت جشنمون میخواستیم.
🔹شنبه صبح، ۲۹ اردیبهشت ماه: توضیح داد حمایلها رسیده اما بهتر است استفاده نکنیم چون رنگ حمایلها مشکیست و با مراسم شادیمان نمیسازد.
چرکیندل، حمایلهای مشکی را کناری گذاشتم.
انگار طلسم شده بود، این سومین باری بود که جوایز تولد شهدایی را تعویض میکردیم، سر هدایا به توافق نمیرسیدیم، کارها پیش میرفت اما همان اصلیها که کیک و هدیه بود هماهنگ نمیشد.
🔹یکشنبه ظهر، ۳۰ اردیبهشت ماه: بستنیها خریده شد و فقط بستهبندی پذیرایی مانده بود و اندکی ریزهکاری که شنیدیم بالگرد حامل رئیس جمهور و همراهانشان مفقود شده.
همچنان سخت مشغول هماهنگی مراسم بودیم اما ته دلم آشوب بود و دلم برای حرم آقا امام رضا تنگ. خسته و دامنکشان به اتاق رسیدیم، بدون حرف اضافی برقها را خاموش کردم، میخواندیم: «ای صفای قلب زارم...» و آرام در تاریکی شب اشک میریختیم...
🔹سحر دوشنبه، ۳۱ اردیبهشت ماه: بعد از نماز صبح با اضطراب سری به خبرها زدیم، همچنان نسیم سرد بیخبری میوزید اما بوی امید نمیشنیدیم. ساعت شش صبح با صدای مستاصل فاطمه بیدار شدیم، همه میدانستیم قرار است چه بشنویم. دانههای گرم اشک از گوشه کنار صورتمان میچکید...هراس، غم، مِه، فقدان، خون، شب ابری، ورزقان، باران...تمام اینها به کنار، یک هفته تلاشمان برای جشن چه میشد؟!
ظهر تصمیمان را گرفتیم، مراسم سر جایش اما برای #شهیدان_خدمت ... تا شروع مراسم با چشمهای سُرخ باریدیم و بردیم و آوردیم...حمایلهارا برداشتم، حالا فهمیدم سِرّ این سیاهیها چه بود...سِرّ غم یاد شهدا چه بود... سِرّ آن نشدنها...
و این دویدنها تحفه درویشی بود محضر امام رئوف، خادم الرضا و شهدای همراهشان...
🔸 | روایت یادواره بچههای فردوس؛ خراسان جنوبی؛ دیار آشنا با #شهید_جمهور | به قلم دانشجومعلم، عطیه اسماعیلپور
|‹ #حلیف_نیوز |‹ #استانها |‹ خراسانجنوبی
؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞
‹روابطعمومی کنگره ملی شهدای دانشجومعلم›🍃
@halif_media