eitaa logo
حال ____دل
452 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
3.1هزار ویدیو
25 فایل
دلنوشته هایی از یه جامانده.. کپی آزاد با ذکر صلوات در تعجیل آقا صاحب الزمان💚 #اللهم_بارک_لمولانا_صاحب‌الزمان🥀 تبادل نداریم میشنویم👇 https://harfeto.timefriend.net/17053009006916
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️ کاشکی به دادم برسی / نذار بگیره تو دلم، جایِ حسینت رو کسی / سلام‌الله‌علیها @halle_dell
... واسه ... ... ... ... ... ... ... و ... چی میشه منم یه برم یعنی اینقدر بدم که دیدار نیستم ... میگن اگه کسی بهتون بد کرد شما با جواب بدید آی ... من بدم من بد شما که همیشه ، اینبار هم کنید منو کنید بیام اونجا بکشم کم چیزی نیست که ... یه مثل شما روی اون خاک گذاشته کم چیزی نیست یه ، اونجا به نیمه شب پرداخته یه واسه دوری تازه به دنیا اومدش کرده ولی واسه خاطر امنیت منو و امثال من بر نگشته یه دست برده تو تا از دفاع کنه یه رعنا واسه خاطر و جون داده یه لب تشنه یه گرسنه به ترکش خرده و تنها یه اسیر شده چند که دستاشونو و به خاک سپردنشون یه بغض داره یه دلتنگه یه ... و در آخر یکی مثل من و امثال من هیچکدوم از اینا رو ندونست دلم واسه همه چیزایی که از اونجا تعریف میکنن و من حتی یه هم ندیدم دارم اینجا بال بال میزنم ولی انگار خبری نیست ... نمیرسه ... ... دارید .. شاید اومدم و شدم بازم میگید نه ؟؟ ! شاید دیگه شدم بازم میگید نه ؟؟ شاید اونجا به خدا شدم بازم میگید نه؟؟ الو ... ؟؟؟؟ خسته ام تاریک کدر شده هوا است بالا نمی آید وقتش رسیده کنید حرف است ... اما توان قصه نیست ... ... ... @halle_dell
حال ____دل
#استوری شبمون‌یلداست😔🥀 #حاج_قاسم #دلتنگی #یلدا #حال_دل @halle_dell
و قسم به خستگی چشمانش که اللهم‌ لا‌ نعلم منه‌ الا‌ خیرا...😭🕊 🥀 فرودگاه_بغداد😔 ساعت ۱:۲۰🌨 @halle_dell
دیگر خبری نیست از بی سیم و بی سیم چی همه آن گوشه گودال به سجده رفته اند تا صبح قیامت... با خیال راحت تلفن را بردار آن سوی خط شیطان منتظر است...!😔 🥀 @halle_dell
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حال ____دل
#استوری #حسین_اصفهانیان #نجوا #حال_دل @halle_dell
وَلَقِّنِي‌كُلَّ‌سُرُورٍ.. محتاجم به دلخوشیها... و جز به آغـــوش تو آرامگهی نیست مــــرا.... 🌨 @halle_dell
🌹 دردی حواله کن که بفهمم چه میکشی؟💔 بی فایده ست ناله‌ی آقا بیا فقط😭🥀 🌨 @halle_dell
🌹 خاکریز خاطرات (از مسیر علم هم می‌توان به باغ شهادت رسید) یکی از روزهای اواخر اردیبهشت ۹۵ بود. به زیارتگاه خبر دادند مهمان ویژه‌ای در راه است. راهیان نور تمام شده و مزار شهدا، خلوت بود. طولی نکشید که ۴ خودرو سواری مشکی رنگ و مشابه به ردیف در پارکینگ زیارتگاه متوقف شدند و چند محافظ لباس شخصی با مسلسل‌های دستی یوزی، اطراف را چک کردند. برای‌مان عجیب بود. اسم و رسم مهمانان را که پرسیدیم، گفتند چند نفر از دانشمندان هسته‌ای به زیارت آمده‌اند. می‌دانستیم بیشتر نباید پرسید، اما در دلمان تحسین‌شان کردیم که بعد از داغ «علیمحمدی» و «شهریاری» و «احمدی روشن» این طور از دُرهای در صدف‌مان حفاظت می‌کنند. مهمانان با خوشرویی وارد شدند. حفاظت، سفارش کرده بود از دوربین و عکس و فیلم خبری نباشد و نبود. با طمأنینه، قبور شهدا را زیارت کردند و در مسجد زیارتگاه، نماز خواندند. آن روز، توفیق روایت شهدا به من رسید. چهره‌ای متین، آرام و سر به زیر بین قبور مطهر شهدا ایستاد و شنید. آفتاب اواخر اردیبهشت خوزستان، دانه‌های عرق را بر صورت و پیشانی سرخ و سفیدش نشانده بود. خجالت کشیدم روایت را طولانی کنم، اما ایشان مشتاق بیشتر شنیدن بود. حرف‌ها که تمام شد و آماده رفتن شدند، همان طور که دستم را می‌فشردند، گفتند: «این شهدا و حیات طیبه‌شان نشان می‌دهد که از مسیر علم هم می‌توان به باغ شهادت رسید.» قرار بود ناهار را مهمان یکی از روستاهای نزدیک زیارتگاه باشند. خیلی اصرار کردند همراهشان بروم، تشکر کردم و نرفتم! آن روز نفهمیدیم چه کسی به مهمانی شهدا آمده بود تا فردای شهادت‌شان که یکی از خادمان زیارتگاه از روی کنجکاوی و بعد هم تماس و پیگیری با برخی از همراهان مطلع آن سفر خبر داد که آن روز به یاد ماندنی اردیبهشتی را در محضر «دانشمند شهید دکتر محسن فخری‌زاده» بوده‌ایم و داغ‌مان دوچندان شد. این است عاقبت آدم‌های نابی که سفید زندگی کردند و سرخ رفتند؛ پس از گمنامی نباید ترسید که اولین گام برای رسیدن است؛ برای شبیه شدن به برای رسیدن به باغ شهادت. کاش امثال شهید فخری‌زاده برای‌مان دعا کنند که از عاقبت‌شان جا نمانیم. راوی: میلاد کریمی🖋 نثار ارواح مطهر دانشمند هسته‌ای و دفاعی دکتر "حاج محسن فخری‌زاده" و "شهدای کربلای هویزه" ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @halle_dell
حال ____دل
#استوری امروز‌اینجا‌ به‌یاد‌غربت‌فرزندان‌زهراس گریستم ونماز‌حاجت‌‌برای‌حاجات‌فرزند‌غریبشون‌خوندم😔🍂
🔻طلائیه! با من سخن بگو و پرده از رازی بردار كه سالها تو و خداي تو شاهد آن بوده ايد. 🌟طلائيه چقدر غمگيني !آن روز سرافراز و امروز سر به زيرانداخته ای. با كسي سخن نمي گويي و سكوت پيشه كرده اي. اما سكوت تو بالاترين فرياد است و خفتگان را بيدار می کند.. اينجا همه از سكوت تو مي گويند و من از سكونتي كه در تو يافته ام و تا امروز چقدر از تو و از رازهاي سر به مهرت، از تو و مردان بي ادعايت كه مس وجود را به طلاي ناب شهادت معامله كردند، دور بوده ام. چه احساس حقيري است در من كه توان شنيدن قصه هاي پرغصه ات را ندارم. 📍من در اين سرزمين حتي به قمقمه هاي عطشان سلام مي دهم و سراغ عباس هاي تشنه لب را از آنان مي گيرم 🥀 @halle_dell
حال ____دل
#استوری امروز‌اینجا‌ به‌یاد‌غربت‌فرزندان‌زهراس گریستم ونماز‌حاجت‌‌برای‌حاجات‌فرزند‌غریبشون‌خوندم😔🍂
چقدر دلمون تنگ غروبای طلائیه‌ست اونجا‌یی‌که‌حتا‌غروب‌خورشید‌هم‌رنگ‌طلا وخون‌میداد. جاییکه‌گوشیامونم‌خط‌نمیداد،ارتباطمون‌با‌تمام‌دنیا‌قطع‌شده‌بود‌واون‌لحظه‌بود‌که‌سیم‌ها‌وصل‌به‌😭 انگار‌شهدا‌یکی‌یه‌دعوتنامه‌خصوصی‌برامون‌فرستاده‌بودند‌ومارا‌اونجا‌کشونده‌بودند. دلم‌جاموند،قلمم‌جاموند...😔🥀 🕊 @halle_dell
آن کسیکه قامتش رعنا بود شاه مـا مسیحیان عیسی بود همه عمرو زندگیش معما بود گفت درگهواره سخن عیسی بود اوک ه جسمش زنور آسمانی بود آفریدش خدا زنور عیسی بود سالروز ولادت حضرت عیسی علیه‌السلام را به همه دوستان مسیحی تبریک و شاد باش عرض میکنیم🕊😍🎈 @halle_dell
هروقت حس کردیم، در کنترل واکنش‌ها و رفتارمون، اختیار چندانی نداریم، و عکس‌العمل‌هامون، در شأن ما نیستند، یا رویِ اونها تسلط نداریم ؛ یعنی؛ تسلّط‌مون بر نَفْس‌مون رو از دست دادیم. در این مواقع حتماً ؛ ۱ـ ورودی‌های نَفْس رو چک کنید؛ آیا دیدنی‌ها، شنیدنی‌ها، و بوئیدنی‌ها، خیالاتِ شما آلوده نیستند؟ ورودی‌های آلوده، خروجی‌های آلوده در پی دارند. ۲ـ خوردنی‌هایتان شبهه‌ناک یا .... نیستند؟ لقمه‌ای که حلال و طیب نیست، نَفْس را، افسارگسیخته می‌کند! ۳ ـ غذای روحتان (معارف خودشناسی، ارتباط با خدا و اهل بیت علیهم‌السلام و ... ) را بموقع صرف کرده‌اید، تا انرژی کافی برای خروجی‌های پاک داشته باشید؟ ۵ـ شاید هم، کمبود یکی از ویتامین‌ها، و مواد ضروری جسم، آرامش و کنترلِ نفس شما را مختل کرده باشد... مراقب خودمون بیشتر باشیم. @halle_dell
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انتشار نامه تکان‌دهنده شهید سلیمانی به فرزندش؛ هرگز نمی‌خواستم نظامی شوم *دیدم تجارت بکنم عاقبت آن عبارت است از مقداری سکه براق شده و چند خانه و چند ماشین.* شهید قاسم سلیمانی در نامه‌ی خود به فرزندش که برای نخستین بار منتشر شده است از چگونگی انتخاب شغل خود می‌گوید. متن نامه شهید حاج قاسم سلیمانی به فرزندش «بسم الله الرحمن الرحیم آیا این آخرین سفر من است یا تقدیرم چیز دیگری است که هر چه باشد در رضایش راضی‌ام. در این سفر برای تو می نویسم تا در دلتنگی‌های بدون من یادگاری برایت باشد. شاید هم حرف به درد بخوری در آن یافتی که به کارت آید. هر بار که ســفر را آغاز می‌کنم احساس می کنم دیگر نمی بینمتان. بارها در طول مســیر چهره‌های پر از محبتتان را یکی یکی جلوی چشمانم مجسم کرده‌ام و بارها قطرات اشکی به یادتان ریخته‌ام. دلتنگتان شده‌ام، به خدا ســپردمتان. اگر چه کمتر فرصت ابراز محبت یافته‌ام و نتوانستم آن عشق درونی خودم را به شما برسانم. اما عزیزم هرگز دیده‌ای کسی جلوی آیینه خود را ببیند و به چشمان خود بگوید دوستتان دارم، کمتر اتفاق می‌افتد اما چشمانش برایش باارزشترینند. شما چشمان منید. چه بر زبان بیاورم و چه نیاورم برایم عزیزید. بیش از بیست سال است که شما را همیشه نگران دارم و خداوند تقدیر کرده این جان پایان نپذیرد و شما همیشه خواب خوف ببینید. دخترم هر چه در این عالم فکر می کنم و کرده‌ام که بتوانم کار دیگری بکنم تا شما را کمتر نگران کنم، دیدم نمی توانم و این به دلیل علاقه‌ی من به نظامی‌گری نبوده و نیست. به دلیل شغل هم نبوده و نخواهد بود. به دلیل اجبار یا اصرار کسی نبوده است و نیست. نه دخترم من هرگز حاضر نیستم به خاطر شغل، مسئولیت، اصرار یا اجبار حتی یک لحظه شما را نگران کنم، چه برسد به حذف یا گریاندن شما. *من دیدم هرکس در این عالم راهی برای خود انتخاب کرده است یکی علم می‌آموزد و دیگری علم می‌آموزاند.* یکی تجارت می کند کسی دیگر زراعت می کند و میلیون‌ها راه یا بهتر است بگویم به عدد هر انسان یک راه وجود دارد و هر کس راهی را برای خود برگزیده است. من دیدم چه راهی را می بایست انتخاب کنم. با خود اندیشیدم و چند موضوع را مرور کردم و *از خود پرسیدم اولا طول این راه چقدر است انتهای آن‌ها کجاست، فرصت من چقدر است. و اساساً مقصد من چیست.* دیدم من موقتم و همه موقت هستند. چند روزی می مانند و می روند. بعضی‌ها چند سال برخی‌ها ده سال اما کمتر کسی به یک ‌صد سال می رسد. اما همه می روند و همه موقتند. *دیدم تجارت بکنم عاقبت آن عبارت است از مقداری سکه براق شده و چند خانه و چند ماشین.* اما آن‌ها هیچ تأثیری بر سرنوشت من در این مسیر ندارد. فکر کردم برای شــما زندگی کنم دیدم برایم خیلی مهم‌اید و ارزشمندید به طوری که اگر به شما درد برسد همه‌ی وجودم را درد فرا می‌گیرد. اگر بر شما مشکلی وارد شود من خودم را در میان شــعله‌های آتش می بینم. اگر شما روزی ترکم کنید بند بند وجودم فرو می ریزد. اما دیدم چگونه می توانم حلال این خوف و نگرانی‌هایم باشم. دیدم من باید به کسی متصل شوم که این مهم مرا علاج کند و او جز خدا نیست. این ارزش و گنجی که شما گل‌های وجودم هســتید با ثروت و قدرت قابل حفظ کردن نیست. وگرنه باید ثروتمندان و قدرتمندان از مــردن خود جلوگیــری کنند و یا ثروت و قدرتشــان مانع مرض‌های صعب‌العلاجشان شود و از در بسترافتادگی جلوگیری نماید. من خدا را انتخاب کرده ام و راه او را. اولین بار است که به این جمله اعتراف می‌کنــم؛ هرگز نمی خواســتم نظامی شــوم، هرگز از مدرج شــدن خوشــم نمی‌آمد. من کلمه‌ی زیبای قاسم را که از دهان پاک آن بسیجی پاسدار شهید برمی خاست بر هیچ منصبی ترجیح نمی دهم. دوست داشتم و دارم قاسم بدون پسوند یا پیشوندی باشم. لذا وصیت کردم روی قبرم فقط بنویسید سرباز قاسم، آن هم نه قاسم سلیمانی که گنده‌گویی است و بار خورجین را سنگین می کند. عزیزم از خدا خواستم همه‌ی شریان‌های وجودم را و همه‌ی مویرگهایم را مملو از عشق به خودش کند. وجودم را لبریز از عشق خودش کند. این راه را انتخاب نکردم که آدم بکشم، تو میدانی من قادر به دیدن بریدن سر مرغی هم نیستم. من اگر سلاح به دست گرفته‌ام برای ایستادن در مقابل آدمکشان است نه برای آدم کشتن. خود را سرباز در خانه هر مسلمانی می بینم که در معرض خطر است و دوست دارم خداوند این قدرت را به من بدهد که بتوانم از تمام مظلومان عالم دفاع کنم. نه برای اسلام عزیز جان بدهم که جانم قابل آن را ندارد، نه برای شیعه‌ی مظلوم که ناقابلتر از آنم، نه نه... بلکه برای آن طفل وحشت‌زده بی‌پناهی که هیچ ملجأیی برایش نیست، برای آن زن بچه‌به‌سینه چسبانده هراسان و برای آن آواره در حال فرار و تعقیب، که خطی خون پشت سر خود بر جای گذاشته است می جنگم. عزیزم من متعلق به آن سپاهی هستم که نمی خوابد و نباید بخوابد. تا د
یگران در آرامش بخوابند. بگذار آرامش من فدای آرامش آنان بشود و بخوابند. دختر عزیزم شما در خانه من در امان و با عزت و افتخار زندگی می کنید. چه کنم برای آن دختر بی پناهی که هیچ فریادرسی ندارد و آن طفل گریان که هیچ چیز... که هیچ چیز ندارد و همه چیز خود را از دست داده است. پس شما مرا نذر خود کنید و به او واگذار نمایید. بگذارید بروم، بروم و بروم. چگونه می توانم بمانم در حالی که همه قافله من رفته است و من جا مانده‌ام. دخترم خیلی خسته‌ام. سی سال است که نخوابیده‌ام اما دیگر نمی خواهم بخوابم. من در چشمان خود نمک می ریزم که پلک‌هایم جرأت بر هم آمدن نداشته باشــد تا نکند در غفلت من آن طفل بی‌پناه را سر ببرند. وقتی فکر می کنم آن دختر هراسان تویی، نرجس اســت، زینب است و آن نوجوان و جوان در مسلخ خوابانده که در حال سربریده شدن است حسینم و رضایم است از من چه توقعی دارید؟ نظاره‌گر باشم، بیخیال باشم، تاجر باشم؟ نه من نمی توانم اینگونه زندگی بکنم. والسلام علیکم و رحمت الله» @halle_dell
*انقدرۍ ڪھ تلاش برا خراب ڪردن بقیـھ مـےڪنیم ، تلاش واسـھ بھتر شدن خودمون میڪردین بـھ یِ جـایۍ رسیده بودیم!* 😐👌 @halle_dell
حال ____دل
یگران در آرامش بخوابند. بگذار آرامش من فدای آرامش آنان بشود و بخوابند. دختر عزیزم شما در خانه من د
باید اصلاً شهید می‌شد او تا به مردانگی مثل باشد و همیشه برای قاسم‌ها مرگ شیرین‌تر از عسل باشد😔👌🥀 @halle_dell