eitaa logo
همگــ👣ـام باشهدا
122 دنبال‌کننده
970 عکس
97 ویدیو
38 فایل
شہدا!! هواے دلم...باران نگاهتان را مے خواهد...مے شودبرمن ببارید؟! هواے دلم کہ پرشود ازباران نگاهتان...من نیزچون شمالایـ🕊ــق خواهم شد...🙂 📜اینجاییم تا همگام شویم با خوبان درگاه حق.... خــادم الشـ♡هـدا @yavar_noor313💭 🍂کپی ازمطالب کانال باذکر📿حلال
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹اول نماز را بخوانیم همیشه هرکجا که بود تا صدای اذان را میشنید نمازش رو میخواند. حتی گاهی اوقات در جلسات در حین حرف زدن بوده و تا صدای اذان به گوشش میرسید انگار ملائک در گوشش صدایش کردند به ارامی بلند میشد و از همه ما می خواست اول نماز را بخوانیم وبعد به کار ادامه میدهیم . به مادرش فوق العاده علاقه داشت ،در بسیاری از کارها به خصوص دینش از مادرش کسب تکلیف میکرد،او تمام این اعتقاد ودین و بصیرت را از مادرش گرفته بود. 📚موضوع مرتبط: #شهید_جهاد_مغنیه #شهید_بین_الملل #شهید_مقاومت #نماز_اول_وقت #خاطره 🗓مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت #10_28 #martyr #jihad
🔹 تواضع فرمانده لشگر مقدس امام حسین(ع) رفتم بیرون، برگشتم. هنوز حرف می‌زدند. پیرمرد می گفت «جوون! دستت چی شده؟ تو جبهه این طوری شدی یا مادر زادیه؟» حاج حسین خندید. آن یکی دستش را آورد بالا. گفت «این جای اون یکی رو هم پر می کنه. یه بار تو اصفهان با همین یه دست ده دوازده کیلو میوه خریدم برای مادرم. »پیرمرد ساکت بود. حوصله‌ام سر رفت. پرسیدم «پدر جان! تازه اومده‌ای لشکر؟» حواسش نبود. گفت «این، چه جوون بی تکبری بود. ازش خوشم اومد. دیدی چه طور حرفو عوض کرد؟ اسمش چیه این؟» گفتم «حاج حسین خرازی» یهو بلند شد راست نشست. گفت «حسین خرازی؟ فرمانده لشکر ۱۴ امام حسین؟» #شهید_حاج_حسین_خرازی #شادی_روحش_صلوات عطر شهدا همراه لحظه هایتان التماس دعا 📚موضوع مرتبط: #شهید_حاج_حسین_خرازی #شهید_دفاع_مقدس #خاطره 📆مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت #12_08 #jihad #martyr
آقای توسلی فرمانده دلاور فاطمیون. می‎‎گفت : در بزرگی شهید همین بس که در یک عملیات که چند گردان با هم عملیات کرده و همه گردان‎ها بجز گردان فاطمیون شکست خورده بودند، از حاج قاسم سلیمانی سوال شد که نبرد را ادامه بدهیم یا عقب‎نشینی کنیم. حاج قاسم پاسخ جالب توجهی داده و پرسیده بود: آقای توسلی در عملیات هست؟ پاسخ شنیده بود: بله به عنوان فرمانده گردان فاطمیون عمل می‎کند. حاج قاسم پاسخ داده بود: پس ادامه بدهید که انشاالله پیروزید. فردای آن روز کنار ضریح خضرت رقیه(س) دیدمش. رفتم کنارش و به دست شکسته ش بوسه زدم و بعد از احوالپرسی آرام کنارش نشستم. داشت با بغل دستیش حرف می‎زد. می‎گفت اینجا به ما و همشهری‎های ما سیم کارت نمیدهند. می‎توانی برای ما سیم کارت تهیه کنی!؟ خیلی دلم سوخت. گفتم او جانش را کف دستش گرفته و حتی از یک سیم‎کارت هم محروم است. نمی دانستم که همین مظلومیتهاست که انسان را بخدا نزدیکتر می کند. 📚موضوع مرتبط: #شهید_علیرضا_توسلی #شهید_مدافع_حرم #تیپ_فاطمیون #خاطره 📅مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت #12_09 #jihad #martyr
📚موضوع مرتبط: #شهید_رضا_بخشی #شهید_مدافع_حرم #عکس_نوشته #خاطره 📅مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت #12_09 #jihad #martyr
سردار بزرگی که مورد وثوق کامل حاج قاسم سلیمانی بود و سال‎ها در سنگر مجاهدت و دفاع از ولایت بر همه سبقت گرفته بود . او که در گروه‎های جهادی با شوروی جنگیده بود و به دوستان میگفت همواره تلاشم این بوده که وارد هیچ حزب و گروه و دسته ای نشوم و مسیر جهاد را تا انتها بروم . سردار «علی رضا توسلی» فرمانده شجاع و حماسه آفرین «تیپ فاطمیون» در دفاع از حرم بانوی مقاومت «حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) فرمانده محبوب و انسان بسیار زیرک و کم حرفی بود که با اعمالش همه را شگفت زده می کرد . 📚موضوع مرتبط: #شهید_علیرضا_توسلی #شهید_مدافع_حرم #سردار_سلیمانی #خاطره 📅مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت #12_09 #jihad #martyr
🌹خاطره ای از شهید محمد حسین حمزه؛ یک بار درمسیر زیارت امام رضا (ع) به قصد دیدار ایشان و خانواده شان به منزلشان رفته بودیم. چیزی که در منزلشان بیش از همه جلب توجه می کرد؛ نمایشگاه کوچکی از پوکه ها و فشنگ ها و آثار و نمادهای دفاع مقدس بود؛ گوشه ای از خانه متعلق به این نمایشگاه بود. نزدیک اذان مغرب بود؛ خیلی راحت پیشنهاد کرد که با هم به مسجد برویم. می گفت کاری در مسجد دارد که باید برود من که خیلی کنجکاو بودم بیشتر با حسین آشنا بشنوم قبول کردم تا به مسجد برویم. هنگام و پس از نماز جماعت شاهد بودم که حسین محور توجه جوانان و نوجوانان در مسجد بود. ظاهرا بسیاری از امور فرهنگی مسجد را بر عهده داشت. او همیشه چفیه اش را گردنش می گذاشت. یادم نمی آید جایی او را با پوشش رسمی خارج از منزل بدون چفیه دیده باشم. حتی روز دامادی اش هم چفیه جزو لباسش بود. نکته ی بعدی که برایم جالب بود این بود که خیلی دقیق مسائل جاری و سیاسی را رصد می کرد و نسبت به کوچکترین تحرکی بی تفاوت نبود و موضعگیری داشت منبع : سایت دانا 📚موضوع مرتبط: 📅مناسبت مرتبط: تاریخ تولد
🎞 |برادر‌شہید‌| >>کم‌کم گرایش پیدا کرد و رفت سمت بسیج محله، غروب که می‌شد نمازش را می‌رفت آنجا می‌خواند، با بچه‌ها فعالیت می‌کرد، این فعالیت‌ها کم‌کم بالا گرفت و بالاخره رشد پیدا کرد و بابک بزرگ‌تر می‌شد. سن سربازی که فرا رسید، بالاخره آن دوره‌های بسیج فعال و این‌ها را همه را گذرانده بود، مدارک همه آنها را هم داشت، و وقتی که برای سربازی به سپاه رفت، آنجا نگاه و استعدادش بیشتر شکوفا و علاقه‌اش بیشتر شد، آن موقع من نمی‌دانستم در آن فضا چه چیزهایی را تجربه کرد، ولی الان می‌فهمم چه چیزهایی دید؛ با امثال شهید جعفرنیا و سیرت‌نیا و همنشین شد. هر کس با چنین بزرگانی همنشین باشد به نظر من، نگاهش قوی‌تر و استعدادش بیشتر می‌شود.<< ♥️
🎞 |برادر‌شہید‌| >>کم‌کم گرایش پیدا کرد و رفت سمت بسیج محله، غروب که می‌شد نمازش را می‌رفت آنجا می‌خواند، با بچه‌ها فعالیت می‌کرد، این فعالیت‌ها کم‌کم بالا گرفت و بالاخره رشد پیدا کرد و بابک بزرگ‌تر می‌شد. سن سربازی که فرا رسید، بالاخره آن دوره‌های بسیج فعال و این‌ها را همه را گذرانده بود، مدارک همه آنها را هم داشت، و وقتی که برای سربازی به سپاه رفت، آنجا نگاه و استعدادش بیشتر شکوفا و علاقه‌اش بیشتر شد، آن موقع من نمی‌دانستم در آن فضا چه چیزهایی را تجربه کرد، ولی الان می‌فهمم چه چیزهایی دید؛ با امثال شهید جعفرنیا و سیرت‌نیا و همنشین شد. هر کس با چنین بزرگانی همنشین باشد به نظر من، نگاهش قوی‌تر و استعدادش بیشتر می‌شود.<< ♥️ ∞| ♡ʝσiŋ🌱↷ 『 @ham_gam 』∞♡
خاطره از زبان برادر شهید عباس آسمیه من و عباس دو فرزند خانواده هستيم. من متولد 55 هستم و او متولد 68 بود. والدين‌مان بعد از من بچه‌دار نمي‌شدند تا اينكه سال 67 مادرم خواب مي‌بيند حضرت عباس(ع) يك پارچه سبز به ايشان مي‌دهد. آن موقع ما در كرج همسايه خانواده دهباشي بوديم كه دو فرزندشان جزو شهدا هستند. مادر شهيدان دهباشي به مادرم مي‌گويد تعبير خوابت اين است كه خدا به شما يك پسر مي‌دهد. سال بعد هم عباس به دنيا مي‌آيد. اول مي‌خواهند اسمش را امير عباس بگذارند اما بعد نامش را عباس مي‌گذارند. به بركت و احترام خوابي كه مادر ديده بود. من 13 سال از او بزرگ‌تر بودم و شايد بتوانم بگويم پوشكش را هم من عوض مي‌كردم. گاهي به عباس مي‌گفتم نمي‌دانم تو را بيشتر دوست دارم يا دخترم را.  📚موضوع مرتبط: 📅مناسبت مرتبط: تاریخ تولد
🎞 دوسال پیش‌شب‌پنجم‌محرم‌بود،حسین گفت‌میای‌بریم‌هیئت ؟دعوتم‌ڪردن باید برم‌بخونم...گفتم بریم باخودم‌فڪ ڪردم‌شایدیه هیئت بزرگ ومعروفیه‌ڪه یه‌شب‌محرم‌رو وقت میذاره‌ومیره اونجاوقتی رسیدیم جلوی‌هیئت به ماگفتن هنوزشروع نشده..حسین،گفت مشڪلی نداره ما منتظرمیمونیم تاشروع‌شه ...نیم ساعتی توماشین نشستیم وحسین شعرهاشوورق‌میزدوتمرین میڪرد ... وقتی‌داخل هیئت‌شدیم جاخوردم ، دیدم ڪلاسه چهارنفرنشستن‌ویڪ نفرمشغول قران‌خوندنه ...بعداز قرائت قران‌حسین رفت‌وشروع‌ڪردبه خوندن زیارت‌عاشوراوروضه‌چشم‌هاشوبسته بودومیخوندبه‌جمعیت و،هم هیچ‌ڪاری نداشت.برگشتنی‌گفتم‌حاج حسین‌شمامیدونستی اینجا انقدخلوته ؟گفت‌بله من‌هرسال قول دادم‌یه شب‌بیام اینجاروضه بخونم .گاهی تو این‌مجالس‌خلوت ڪه‌معروفم‌نیستن یه عنایاتی به‌آدم‌میشه‌ڪه هیچ‌جاهمچین چیزی پیدانمیشه .. ذاڪر با اخلاص شهید |.•°🥀 🥀🥀🥀🥀🥀