..
شماره یک بمب های خود را روی هدف رها میکند . اینک نوبت غفور است که تیرهای خشم ملت ایران را بر سر دشمن فرود آورد. سرهنگ با شیرجه روی هدف با دقت فراوان بمب هایش را رها میکند.
دود غلیظ ناشی از سوختن تانکهای دشمن فضا را پر کرده بود. ناگهان هواپیما تکان شدیدی میخورد و ثانیه هایی بعد با یک تکان شدید دیگر به بالا پرتاب میشود. خلبان کابین عقب متوجه نشان دهنده دور موتور سمت راست میشود که عقربه آن به صفر می رسد و موتور سمت راست از کار میافتد.
چراغ های قرمز چشمک زن همراه با بوقهای ممتد نشان از وضعیت وخیم جنگنده می داد. غفور همچنان ساکت و مصمم به سمت مرز پرواز میکرد. او مصمم بود به هر شکل ممکن از مرز عبور نماید. بعد از گذشتن جنگنده از بهمنشیر وارد مرزهای ایران میشوند که غفور روی رادیو اعلام میکند که هواپیمایش مورد اصابت موشک قرار گرفته و یکی از موتورها از کار افتاده، هیدرولیک هواپیما هم دیگر جواب نمیدهد، با این شرایط به پایگاه نمیرسیم و باید هواپیما را ترک کنیم.
سرعت هواپیما زیاد و ارتفاع آن کم بود. در این شرایط امکان اجکت وجود نداشت. سرهنگ جدی با خلبان کابین عقب صحبت میکند که آماده باش ارتفاع میگیریم و سپس بیرون میپریم. غفور هواپیما را به ارتفاع 3000 پایی میرساند اکنون 50 کیلومتر از مرز فاصله دارند. ناگهان هواپیما از کنترل غفور خارج میشود و شروع به کم کردن ارتفاع مینماید. سرهنگ به خلبان کابین عقب میگوید آماده اجکت باش و سپس ضامن را میکشد و هر دو خلبان در حدود کیلومتر 7 جاده ماهشهر - آبادان از هواپیما خارج می شوند
ستوان خلجی به سلامت به زمین میرسد ولی از ناحیه گردن و دست زخمی میشود و به دنبال غفور میگردد. از دور دودی را مشاهده میکند که نمایانگر محل سقوط هواپیماست. کمی که جلوتر میرود چتر سرهنگ غفور جدی را میبیند. بدن ستوان یخ میزند. چند متر آن طرفتر غفور را میبیند. وای خدای من صندلیش جدا نشده است و کمربندهایش هنوز بسته است.
در نگاه اول خلجی فکر میکنم غفور بیهوش شده. صدایش میزند غفور غفور. همزمان با دست به صورت غفور میزند. نبضش را میگیرد ولی قلب غفور از تپیدن ایستاده است. غفور نفس نمیکشد. ستوان ناگهان متوجه سینه غفور میشود که بالا آمده مچ پایش هم در اثر برخورد با زمین شکسته است. بی اختیار به زمین میافتد غفور بال کشیده بود و پرواز دیگری را آغاز نموده بود.
منطقه خیلی ناامن بود و ستوان باید منطقه را ترک میکرد ولی با پیکر غفور باید چه کار میکرد. نمیتوانست او را همان جا رها کند.
در همین افکار بود که متوجه دو ماشین جیپ شده که به طرف آنها میآمدند پیش خود تصور نمود که شاید عراقی باشند کلت کمری را برداشت تا با آنها مبارزه کند ولی هیچ پناهگاهی وجود نداشت او داخل یک بیابان مسطح سقوط کرده بود.
ماشین ها در 500 متری خلجی ایستادند و نفراتی از آن پیاده شدند و اسلحههایشان را به طرف او گرفتند. کمی جلوتر رفت که یکی از آنها به فارسی گفت جلو نیا! خوشحال از این که آنها ایرانی هستند فریاد زد من هم ایرانی هستم و به طرف آنها دوید که ناگهان یکی از آنها تیر هوایی شلیک کرد و گفت : بخواب روی زمین.
ستوان کارت خود را از جیبش بیرون آورد و گفت من خلبان ایرانی هستم دوستم هم شهید شده است نفرات جلو آمدند و او را در آغوش کشیدند و همگی کنار غفور نشستند و فاتحهای برای او تلاوت کردند.
شهید سرتیپ خلبان غفور جدی هفدهم آبان سال 1359 به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
پیکر پاک شهید سرتیپ خلبان غفور جدی از بوشهر به تهران و از آنجا با یک فروند هواپیمای سی 130 به تبریز منتقل شد
📚موضوع مرتبط:
#شهید_غفور_جدی
#شهید_دفاع_مقدس
#معرفی_شهید
📆مناسبت مرتبط:
تاریخ شهادت
#08_17
#jihad
#martyr