eitaa logo
هَم کَلام🕊️
3.3هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
10 فایل
با من هَم کَلام شو تو دردات رو بگو من روش مَرهَم میذارم🌿 اینجا پاتوق نوجوونای باانگیزس✨ هر چه می خواهد دل تنگت بگو رفیق🫂🫀🤍 https://daigo.ir/secret/3726010416 @fatemeh_tajeryan تبلیغاتمون👇🏻 https://eitaa.com/hamkalamtab کپی؟⑤صلوات براظهوراقا
مشاهده در ایتا
دانلود
• رفیق جانم حق داری، نی نی ها علاوه بر این که خیییلی شیرینن، سر و صدای زیادی هم دارن. اما خوب راه کار داره 👇🏻👇🏻 ٠
•♡• ببین قشنگ جان 🎐 شما روزایی که از مدسه بر می گردی حدود دو الی سه ساعت مثلا لازمه که درس بخونی،برای این دو سه ساعت🙇🏻‍♀️ ۱) اول اینکه یه برنامه ریزی داشته باش تا بهتر به همه کارات برسی🎯( رو بخون) ۲) بعدش اگه تونستی این زمان رو برو کتاب خونه تا بهتر بتونی تمرکز کنی 👩🏻‍🏫 ۳)اگر هم امکان کتابخونه رفتن نداری میتونی از این گوش گیر های کوچولو بخری و داخل گوشت بذاری (پشت سر هم نذار چون به گوش آسیب می زنه) 🔇 ۴) اگر باز هم نشد، تو اینترنت سرچ کن، نویز سفید و زمان مطالعه ات پخش کن تا صدای اطراف رو متوجه نشی🧏 •♡•
•♡• و این که انگار بیشتر از این که خود فشار درس اذیتت کنه، افکارت و این که باید حتما خیلی فشرده درس بخونم وگرنه فلان میشه و بهمان میشه، داره اذیتت می کنه. خیلی به افکارت بها نده. طبیعت ذهن منه که فکر منفی ببافه و فاجعه بسازه که همه دوستام دارن می خونن و من عقبم و این داستانا. هر کسی متاسب با شرایط خودش مشکلاتی داره پس خودتو مقایسه نکن و بدون که اغلب فکرای منفی من تبدیل به واقعیت نمیشن پس خیلی بهشون اهمیت نده و از بازی کردن با داداش ِشیرین عسلت لذت ببر که این زمانا زود میگذرن و دیگه تکرار نمیشن 😌👌🏻 •♡•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•♡• آرامش ظاهری ِ زندگی بقیه رو نبین، خیلی ها با چالش های خیلی سختی مواجه هستن و مثل خودت دارن تمام تلاششون رو می کنن 👌🏻😊 •♡•
قسمت پنجاه و هشت چهارم اردیبهشت روز تولد حمید تا غروب کلاس داشتم از دانشگاه که بیرون آمدم طبق معمول سراغ عطر فروشی رفتم بعد از خرید عطر کیکی که از قبل سفارش داده بودم راتحویل گرفتم و راهی خانه شدم یک کیک سبز رنگ طرح قلب ،که روی آن نوشته بودم: حمید جان تولدت مبارک! خانه که رسیدم حمید وسط پذیرایی پتو انداخته بود و خواب بود کیک را روی میز گذاشتم و لامپ را روشن کردم نگاهم به دست هایش افتاد که به خاطر کار با کابل ها و دکل های مخابرات پاره پاره و خشک شده بود به خاطر مسئولیتش در قسمت مخابرات سپاه همه سر و کارش باسیم های جنگی زمخت و کابل های فشارقوی بود معمول بیشتر ساعت کاری جلوی آفتاب بود برای همین صورتش آفتاب سوخته می شد وقتی به خانه می رسید از شدت خستگی ناهار را که می خورد از پا می افتاد دست ها و پاهایش را که دیدم دلم سوخت رفتم روزنامه آوردم و زیر پاهایش انداختم همان طور که خواب بود کف پا و دست هایش را کرم زدم و روی صورتش ماست ماسک ماست و خیار گذاشتم که اثر ضد آفتاب سوختگی بهتر شود آن قدر خسته بود که متوجه نشد، از کرم زدن خوشش نمی آمد، با این حال من مرتب این کار را می کردم که پوست دست ها و پاهایش بیشتر از این خراب نشود کمی که گذشت بیدار شد کیک تولد را که دید خیلی خوشحال شد گفت اول صبح که پیامک تبریک از بانک اومد پیش خودم گفتم حتما فرزانه یادش رفته و الا تبریک می گفت امان نداد که از این مراسم کوچک خودمانی عکس بیندازند تا چشمش به کیک افتاد اول یک تکه بزرگ از کیک برداشت و خورد بعد چاقو را گذاشت روی کیک و گفت مثلا ما به این کیک دست نزدیم حالا عکس بگیر !
[☁️♡🪐] نجنگی، نمیرسی تمام...! 🕊|@ham_kalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا