eitaa logo
هَم کَلام🕊️
3.2هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
10 فایل
با من هَم کَلام شو تو دردات رو بگو من روش مَرهَم میذارم🌿 اینجا پاتوق نوجوونای باانگیزس✨ هر چه می خواهد دل تنگت بگو رفیق🫂🫀🤍 https://daigo.ir/secret/3726010416 @fatemeh_tajeryan تبلیغاتمون👇🏻 https://eitaa.com/hamkalamtab کپی؟⑤صلوات براظهوراقا
مشاهده در ایتا
دانلود
6.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️پدر:قوی ترین مرد زندگی هر آدم ❤️ 🕊|@ham_kalam
🍃 اَللَّهُمَّ‌ فَارْحَمْ‌ قَلْبِی… هوای‌دلم‌‌راداشته‌باش...☁✨ بریم نماز 🙏🏻 🕊|@ham_kalam
⁉️سوال شما 🕊|@ham_kalam
. 🌈چند تا نکته بگم بهت: .
. 🪴اول این که: رفیق از نمراتت که میگی، معلومه جواب تلاش و زحماتت رو گرفتی. مثلا ریاضی رو نگاه نکن ۱۶ شدی، به خودت بگو من تلاش کردم و بهترین نمره کلاس شدم 💪🏻😌 .
🌈دوم این که، یکی از نکات مهمی که برای موفقیت تو امتحانا هست، خواب کافیه. اگه خواب کافی نداشته باشی تمرکزت میاد پایین .
🌈سوم این که شاید تو امتحان بی دقتی می کنی که نتیجه پایین تر از تلاشت می گیری
هَم کَلام🕊️
💛شما جزو برنامه ریز ترین افراد هستید ،اما یه سری اشکالات اساسی هم دارید که درموردش حرف می زنیم #نک
. 🌈و شاید هم برنامه ریزی مناسب برای درس خوندنت نداری که نتیجه دلخواه رو نمی گیری .
خانه ما در کوچه‌ای بود که یک سمت آن به خیابان نواب و سمت دیگرش به خیابان هادی آباد منتهی می‌شد. اکثر خانه‌ها یک یا دو طبقه بودند خانه‌های قدیمی که اگر وسط ظهر در کوچه راه می‌رفتی از اکثرشون بوی ناب غذاهای اصیل ایرانی از قورمه سبزی گرفته تا آبگوشت تا هفت خانه آن طرف‌تر می‌پیچید بویی که هوش از سر آدم می‌برد. زندگی خوب پیش می‌رفت همه چیز بر وفق مراد بود از کنار هم بودن سرخوش بودیم اولین روزی بود که بعد از عروسی می‌خواست سر کار برود. از خواب بیدارش کردم تا نمازش را بخواند و با هم صبحانه بخوریم معمولا نماز شب و صبحش را به هم متصل می‌کرد سفره صبحانه را با سلیقه پهن کرده بودم و منتظر حمید بودم تا با هم صبحانه را بخوریم. و بعد او را راهی کنم نماز صبح و تعقیباتش خیلی طولانی شد جوری که وقتی برای صبحانه خوردن نمانده بود چند باری صدایش کردم و دنبالش رفتم تا زودتر بیاید پای سفره ولی دست بردار نبود سر سجاده نشسته بود پای تعقیبات وقتی دیدم خبری نشد محض شوخی هم که شد آب پاشو برداشتم و لباس‌هایش را خیس کردم بعد هم با موبایل شروع کردم به فیلمبرداری کارو به جایی رساندم که حمید در حالی که سعی می‌کرد خنده‌اش را پنهان کند من را داخل پذیرایی فرستاد و در اتاق را قفل کرد. عاقبت رضایت داد و بیرون آمد ساعت ۶:۲۵ دقیقه لباسش را پوشید تا عازم محل کارش بشود براش آیت الکرسی خواندم بعد هم تا در حیاط بدرقه‌اش کردم گفتم حمید جان وقتی رسیدی حتماً تک بنداز یا پیامک بده تا خیالم راحت بشه که به سلامت رسیدی حواله ساعت ۹ صبح زنگ زد حالم را که جویا شد به شوخی گفت خواب بسه پاشو برای من ناهار بزار.