•♡•
🎐راهش اینه: بشین یک جایی که راحتی
و یک ساعتی که می دونی، دور و برت
سکوته، یک ساعت فکر کن و همه چیزایی
که تو فکرت داره اذیتت می کنه رو
بنویس. ✍🏻
•♡•
🪐مثلا:
تو درس ریاضی افت کردم
درس زبان قواعدش رو بلد نیستم
با فلان دوستم، دعوام شد و خیلی ناراحتم
از خدا خیلی دور شدم و این حالم رو بدتر کرده
و....
•♡•
و حالا دونه دونه برای هر کدوم، بنویس که
چه راه حلی به نظرت می رسه و براش
برنامه ریزی کن 👇🏻👇🏻🎯
•♡•
•♡•
🪁مثلا برای درس ریاضی، هدفم رو
میذارم امتحان بعدی که مثلا از ۱۶ بشم
۱۸ یا ۲٠.
🔍براش باید فلان قدر تمرین حل کنم📖
🔍فلان کتاب کمک درسی رو بخونم،📚
🔍از اینترنت (مثلا سایت آلا)
فیلمای آموزشی ببینم و... 🖥
. و بعد زمانی که میخوای برای هر کدوم
از این کارا بذاری رو بنویس😊
•♡•
•♡•
🕊یا برای ارتباط بهترم با خدا چه کارایی باید بکنم؟
✨ مثلا نمازامو اول وقت بخونم📿
✨با دوستایی که منو از خدا دور
می کنن، قطع ارتباط کنم🤷🏻♀️
✨سعی کنم هر روز زیارت عاشورا بخونم💚
✨هر روز یه صفحه قران بخونم 🌱
و....
قسمت شصتم🌱
متعجب از این همه دقت نظر روی بیت المال سراغ درست کردن معجون اول صبح های حمید رفتم به خاطر فعالیت زیادی که در باشگاه و حین ماموریت هایش داشت زانو درد گرفته بود هر روز صبح معجونی از آب ولرم و عسل و پودر سنجد و دارچین برایش درست می کردم دستور این طور معجون ها را از جزوات طب سنتی خودم پیدا کرده بودم از نوجوانی به خاطر علاقه ای که داشتم پیگیر طب سنتی بودم با خوردن این معجون اوضاع زانوهایش هر روز بهتر از قبل می شد موقع خداحافظی گفتم حالا که با سرویس نمیری حداقل با خودت چتر ببر زیر بارون خیس نشی گفت تو خودت می خوای بری دانشگاه چتر رو تو ببر من خیس بشم مشکلی نداره اما دوست ندارم تو زیر بارون اذیت بشی!
آن روز دفتر بسیج دانشگاه با اعضای شورا برای هماهنگی اردوهای جهادی تابستان جلسه داشتیم وقتی دیدم بحثمان به درازا کشیده به حمید پیام دادم که تا من برسم برای ناهار سالاد شیرازی درست کند جلسه که تمام شد زود سوار تاکسی شدم که به خانه برسم حسابی ضعف کرده بودم ولی تا سالاد شیرازی که حمید درست کرده بود را دیدم همه اشتهایم کور شد رنگ سالاد که کاملا زرد بود تمام خیار و گوجه ها هم وارفته بود به حمید گفتم این سالاد رو نمی خورم ! این چیزی که تو درست کردی به هر چیزی شبیه شده جز سالاد! باید بگی چرا این شکلی شده؟ سابقه آشپزی هایش برایم روشن بود آشپز خوبی بود و غذاها را خوب درست می کرد ولی قسمتی که از خودش ابتکار داشت گاهی اوقات ما را تا مرز مسمومیت پیش می برد حمید وقتی دید به سالاد لب نمی زنم شروع کرد به تعریف کردن ماجرا...
#داستان_دنباله_دار
#رمان_عاشقانه
🕊|@ham_kalam
آنوقتها نمیدانستم، نباید هیچ مسئلهای
را به حالِ خودش رها کرد.
هیچ مسئلهای خود به خود حل نمیشود،
باید با مسئله کلنجار رفت،
باید خستهاش کرد.
-ارتداد|وحیدیامینپور
#پروفایل
🕊|@ham_kalam