eitaa logo
انتشارات حماسه یاران
2.7هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
757 ویدیو
29 فایل
حماسه یاران، یادآوری حماسه سازان بزرگی است که جان و مال خود را در راه دین و اعتقاد خود فدا کردند... وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ ارتباط با روابط عمومی: (پاسخگویی به سوالات) @hamasehyaran1 ارتباط با بخش فروش: @hamaseh17
مشاهده در ایتا
دانلود
انتشارات حماسه یاران
📚#فروش_ویژه کتب انتشارات #حماسه_یاران 🌹به مناسبت چهلمین سالگرد دفاع مقدس 🎁 20% درصد #تخفیف 📬#ارسال
🔸 🔹روایت زندگی _الدین از کودکی تا شهادت 🔸 ▪️312 صفحه | رقعی 20.000 تومان | با 20 درصد 16.000 تومان 🍀درباره کتاب «تنها زیر باران» روایت زندگی و شهادت سردار «مهدی زین الدین» فرمانده لشکر ۱۷ امام علی بن ابی طالب (ع)، می باشد. کتاب مذکور در برگیرنده خاطراتی منتشر نشده مربوط به زندگی و رزم و شهادت زین الدین از زبان خانواده، همسر و همرزمان وی است. 📕برشی از کتاب گفت: «اعلام کن همه جمع بشن. می‌خوام براشون صحبت کنم.» نگران گفتم: «آقامهدی حرف از موندن بزنی، خودت رو سبک کردیا. این بنده‌های خدا از بس سختی کشیدن و برای عملیات امروز و فردا شنید‌ن، خسته شد‌ن. خدانکرده حرفت رو زمین می‌زنن. شما فرمانده‌لشکری، خوب نیست اعتبارت رو از دست بدی.» یک لبخند روی لبهایش کاشت. دست روی شانه‌ام زد و گفت: «من از خدا یه آبرو گرفتم، همون رو هم خرج راه خودش می‌کنم. تو نگران نباش.» والسلام علیکم را گفته و نگفته، صدای صلوات دشت را پر کرد. در یک چشم‌به‌هم‌زدن، دورش شلوغ شد؛ شلوغ و شلوغ‌تر. از دور، هرچه چشم چرخاندم نتوانستم ببینمش. داشتم نگران می‌شدم که دیدم روی شانه بلندش کردند، بردندش توی دل جمعیت. همان‌هایی که یک‌صدا ساز رفتن می‌زدند، حالا یک‌صدا شعار می‌دادند: فرمانده‌ی آزاده، آماده‌ایم آماده. فرمانده‌ی‌ آزاده، آماده‌ایم آماده... .... بابت خریدهای بالای 80هزار تومان 🌹🌸🌺🌸🌹 | @hamasehyaran 🇮🇷
انتشارات حماسه یاران
📚#فروش_ویژه کتب انتشارات #حماسه_یاران 🌹به مناسبت چهلمین سالگرد دفاع مقدس 🎁 20% درصد #تخفیف 📬#ارسال
🔸 🔹 روایت های خواندنی از شهدای مدافع حرم از لشکر فاطمیون، تیپ زینبیون و شهدای ایرانی 🔸 ▪️248 صفحه | رقعی 18.000 تومان | با 20 درصد 14.400 تومان 🍀درباره کتاب « دم عشق دمشق » راوی زندگی 15 شهید مدافع حرم اعم از ایرانی, افغانی و پاکستانی است. این هم جواری مقدس که ابتدا در سنگرهای نبردمیدانی به وقوع پیوسته , بی تردید نشان از لطف خداوندی در تشکیل جبهه یک پارچه مقاومت است و بیانگر آن است که جهاد در راه خداوند حد و مرز جغرافیایی نمی شناسد.در این کتاب سعی شده است با نقل خاطراتی ساده و روان روایت گر منش و سیره شهیدانی باشیم که با وجود روزمرگی و غفلت های زندگی مادی امروزی مسیر تکامل و قرب الی الله را طی کردند. 📕برشی از کتاب نماز صبحش را که خواند,صورت بچه ها را آرام بوسید. گفت: زهرا دعا کن شهید بشم. دم در رفتم بدرقه اش و کاسه آب را خالی کردم پشت سرش. یک آن احساس کردم این آخرین باری است که حسین را آنطور می بینم. وقتی تماس می گرفت می گفت: « زهرا خرابه شام که می گن اینجاست, غربت اینجا دلت رو به درد می یاره.» دوست هایش می گفتند: دور هم که جمع می شدیم , حسین می رفت روی تپه و زیارت عاشورا می خواند. کم حرف می زد. گاهی سر به سرش می گذاشتیم, می گفت: اگه می خواید خدا بهتون نگاه کنه , کم حرف بزنید. امیر علی که مریض شد, کاسه صبرم لبریز شد. گفتم : کی برمی گردی؟ من دیگه تحمل ندارم. گفت: صبر داشته باش! عملیات داریم , من شاید هیچ وقت برنگردم.... بابت خریدهای بالای 80هزار تومان 🌹🌸🌺🌸🌹 | @hamasehyaran 🇮🇷
انتشارات حماسه یاران
📚#فروش_ویژه کتب انتشارات #حماسه_یاران 🌹به مناسبت چهلمین سالگرد دفاع مقدس 🎁 20% درصد #تخفیف 📬#ارسال
🔸 🔹 کارنامه لشکر 17 علی بن ابی طالب علیه السلام 🔸 ▪️812 صفحه | وزیری 68.000 تومان | با 20 درصد 54.400 تومان 🍀درباره کتاب کتاب مهران تا مجنون ، جلد دوم از مجموعه کتاب های نبرد انقلابی است، این کتاب کارنامه عملیاتی لشکر ۱۷ علی ابن ابیطالب (علیه السلام) می باشد که سالهای ۱۳۶۲ و ۱۳۶۳ را روایت می کند. 📕برشی از کتاب « نیروهای پیاده دشمن در پناه تانک‌ها و با تمرکز آتش خودشان بر روی مواضع ما، پیش می‌آمدند. جنگ شدیدی درگرفته بود. یک‌طرف گلوله‌ها و ترکش‌های سرخ و آتشین بودند که سینه‌ها را می‌شکافتند و دست‌ها و سرها را قطع می‌کردند و آن‌طرف مردانی پولادین که مرگ و آتش را به بازی گرفته بودند و حیات ابدی را در مجاهدت و ایثار جان خودشان جستجو می‌کردند. در این وضعیت، فرمانده گردان، به حسین‌خانی جانشین خود که در نزدیکی پل می‌جنگید بی‌سیم زد و توصیه کرد، بچه‌ها با آرپی‌جی جلوی تانک‌های دشمن را بگیرند که به داخل جزیره نفوذ نکنند. حسین‌خانی با صدایی رسا و مقتدرانه گفت: “با همه‌ی وجود ایستاده‌ایم! هرچند آخرین گلوله‌ام را هم الان شلیک کردم و دیگر گلوله‌ای برایم نمانده!” بعد ‌از این مکالمه، دیگر صدای او را نشنیدیم تا اینکه بی‌سیم‌چی‌اش پیام داد حسین‌خانی شهید شده.» بابت خریدهای بالای 80هزار تومان 🌹🌸🌺🌸🌹 | @hamasehyaran 🇮🇷
انتشارات حماسه یاران
📚#فروش_ویژه کتب انتشارات #حماسه_یاران 🌹به مناسبت چهلمین سالگرد دفاع مقدس 🎁 20% درصد #تخفیف 📬#ارسال
🔸 🔹 خاطرات شهدا در موضوع خواستگاری، عقد، عروسی و معیارهای انتخاب همسر 🔸 ▪️80 صفحه | رقعی 8.000 تومان | با 20 درصد 5.400 تومان 🍀درباره کتاب بد نیست فرصتی بگذاریم و با رسم و رسوم مختلف مردم آشنا شویم. بعدش هم بیاییم رسم شهدا را با آنها مقایسه کنیم. ببینیم شهدا مراسم عقد و عروسی شان چطور بود، خرید عقدشان، جهیزیه و مهریه شان. وقتی مقایسه ها تمام شد باید ببینیم چقدر علاقه به شهدا داریم و چقدر می خواهیم شبیه به آنها زندگی کنیم. اینجا ابتدای راه است... 📕برشی از کتاب بله برون و عقدمان یکی شد; روز ولادت پپیامبر اکرم صلی الله علیه و آله برایم یک گردنبند طلا آوردند و یک حلقه نامزدی. با یک لباس سفید نشستم سر سفره عقد. صیغه عقد که خوانده شد, دیدم دنبال چیزی می گردد. ـ اینجا مهر دارید؟ ـ مهر می خوای چیکار؟ مگه نماز نخوندی؟ ـ حالا تو یه مهر بده. ـ تا نگی برای چی می خوای, نمی دم. ـ می خوام نماز شکر بخونم, که بهم همسر عطا کرده, اونم روز تولد رسول الله. بابت خریدهای بالای 80هزار تومان 🌹🌸🌺🌸🌹 | @hamasehyaran 🇮🇷
انتشارات حماسه یاران
📚#فروش_ویژه کتب انتشارات #حماسه_یاران 🌹به مناسبت چهلمین سالگرد دفاع مقدس 🎁 20% درصد #تخفیف 📬#ارسال
🔸 🔹 🔸 ▪️164 صفحه | پالتویی 10.000 تومان | با 20 درصد 8000 تومان 🍀درباره کتاب اقتصاد مقاومتی نه یک مهمانی است و نه یک دوره ریاضتی! اقتصاد مقاومتی، اقتصادی است همراه با مقاومت در مقابل کارشکنی و خبانت دشمن... کتاب خاکریز دربردارنده بیش از 100 خاطره از سیره شهیدان انقلاب و دفاع مقدس مرتبط با اقتصاد مقاومتی است. خاطرات، ذیل مؤلفه‌هایی چون اصلاح الگوی مصرف، استفاده حداکثری از زمان، منابع و امکانات، مدیریت جهادی و... به رشته تحریر در آمده که از سخنان رهبر انقلاب اسلامی در زمینه اقتصاد مقاومتی اقتباس‌شده است. از ویژگی‌های این اثر درج مشخصات هر شهید در کنار خاطره و استفاده از سخنان رهبری در میان خاطره‌هاست که موجب فهم بیشتر خواننده از آن‌ها خواهد بود. بابت خریدهای بالای 80هزار تومان 🌹🌸🌺🌸🌹 | @hamasehyaran 🇮🇷
انتشارات حماسه یاران
📚#فروش_ویژه کتب انتشارات #حماسه_یاران 🌹به مناسبت چهلمین سالگرد دفاع مقدس 🎁 20% درصد #تخفیف 📬#ارسال
🔸 🔹 روایت زندگی اشرف سادات منتظری مادر 🔸 ▪️264 صفحه | رقعی 30.000 تومان | با 20 درصد 24.000 تومان 🍀درباره کتاب 🌺 ؛ روایت خواندنی و جذاب زندگی زنی است که یک شب در روضه امام حسین علیه السلام 🚩 با خود عهد بست شعار «یا لیتنا کنا معک» را عملی کند. او بعد از آن در تمامی مراحل زندگی اش چه در روزهای انقلاب، چه در سالهای دفاع مقدس به ویژه آن زمان که فرزندش را در راه حفظ مکتب اباعبدالله علیه السلام فدا کرد نشان داد هیچ گاه عمل به تکلیفش را از یاد نبرده است. 🌸 روایتگر حیات زنی صبور و باصلابت، مومن و انقلابی، پرتلاش و آتش به اختیار است. اگر می‌خواهید بدانید تکلیف‌تان در قبال اسلام و انقلاب تا چه حد است حتما این کتاب را بخوانید. 🍀 در این کتاب ماجرای عجیب شفای مادر را نیز خواهید خواند. شفا با پارچه معطری که سیدالشهدا علیه السلام از بهشت برای او فرستاد. 📚 ؛ روایتی جذاب و خواندنی از زندگی اشرف سادات منتظری ، مادر است ، که بکوشیده تصویری کوتاه و مختصر از یک عمر زندگی و ولایت‌پذیری و فرمان‌برداری زنی را نمایش دهد که در تاریخ انقلاب رشد کرد و اثرگذار شد. بابت خریدهای بالای 80هزار تومان 🌹🌸🌺🌸🌹 | @hamasehyaran 🇮🇷 https://pay.eitaa.com/v/?link=G3H9D
 📖 داستان زیبای دو رفیق  دو شهید .... همہ جا معروف شده بودن بہ باهم بودن ؛ تو جبهه حتی اگہ از هم جدا شونم میڪردن آخرش ناخواستہ و تصادفی دوباره برمیگشتن پیش هم ...! خبر شهادت علی رو ڪه اوردن ، مادرِ محمد هم دو دستی تو سرش میزد و میگفت : بچم اول همه فڪر میڪردن علی رو هم مثل بچش میدونہ بہ خاطر همین داره اینجوری گریہ میڪنہ . بهش گفتن مادر تو الان باید قوی باشی ، تو هنوز زانوهات محڪمہ ، تو باید ننہ علی رو دلداری بدی . همونجوری ڪه های های اشڪ می ریخت گفت : زانوهای محڪمم ڪجا بود ؟ اگه علی شهید شده مطمئنم محمد منم شهید شده اونا محالہ از هم جدا بشن . 🔹 عهد بستن آخہ مادر ... عهد بستن ڪه بدون هم پیش سیدالشهدا نرن ....! مأمور سپاهی ڪه خبر اورده بود ڪنار دیوار مونده بود و بہ اسمی ڪه روی پاڪت بعدی نوشتہ شده بود خیره مونده بود .... نوشتہ بود  ...! نشر بمناسبت ✍ پ.ن : خدایا بہ حق شهدا ... دلم یہ: رفیق خدایی میخواد.♥️ @hamasehyaran | حماسه_یاران#
📚 کتب انتشارات 🌹به مناسبت چهلمین سالگرد دفاع مقدس 🎁 20% درصد 📬 بابت خریدهای بالای 80هزار تومان 🛒 خرید اینترنتی: www.hamasehyaran.ir 📱 خرید پیامکی: ارسال «فروش ویژه» به سامانه 3000191717 📞 خرید تلفنی: تماس با 025377480511 | @hamasehyaran🇮🇷
♥️ یڪی از بچه‌ها به شوخی پتو رو پرت ڪرد طرفم . اسلحه از دوشم افتاد و خورد تو سر ڪاوه . ڪم مونده بود سڪته ڪنم ؛ سر محمود شڪسته بود و داشت خون می‌آمد . با خودم گفتم : الانه ڪه یه برخورد ناجوری با من ڪنه . چون خودم رو بی‌تقصیر می‌دونستم ، آماده شدم ڪه اگر حرفی ، چیزی گفت ، جوابش رو بدم . دیدم یه دستمال از تو جیبش در آورد ، گذاشت رو زخم سرش و بعد از سالن رفت بیرون ! این برخورد از صد تا سیلی برام سخت‌تر بود ! در حالی ڪه دلم می‌سوخت ، با ناراحتی گفتم : آخه یه حرفی بزن ، همونطور ڪه می‌خندید گفت : مگه چی شده ؟ گفتم : من زدم سرت رو شڪستم ، تو حتی نگاه نڪردی ببینی ڪار ڪی بوده ! همونطور ڪه خون‌ها رو پاڪ می‌ڪرد ، گفت : این جا ڪردستانه ، از این خون‌ها باید ریخته بشه ، این ڪه چیزی نیست . چنان من رو شیفته خودش ڪرد ڪه بعدها اگه می‌گفت : بمیر ، می‌مردم . @hamasehayaran |
♨️ توصیه جالب رتبه ۱ کنکور تجربی به مردم ایران 🔸مادرش میگوید: یکی از دوستان احمدرضا از شمال با منزل همسایه مان تماس گرفت، احمدرضا رفت و بعد از چند دقیقه برگشت. 🔹پرسیدم احمدرضا که بود؟ گفت: یکی از دوستانم بود. پرسیدم: چکار داشت؟ گفت: هیچی، خبر قبول شدنم را در دانشگاه داد. 🔸گفتم: چی؟! گفت: می گوید رتبه اول کنکور را کسب کرده ای! 🔹من و پدرش با ذوق زدگی گفتیم: رتبه اول؟؟ پس چرا خوشحال نیستی؟؟! 🔸احمدرضا گفت: اتفاق خاصی نیفتاده است که بخواهم خوشحال شوم! در همان حال آستین ها را بالا زد، وضو گرفت و رفت مسجد... 🔹یادم هست با اینکه دانشگاه قبول شده بود، همراه عموی بزرگش می رفت بنّایی، می گفتم احمدرضا تو الان پزشکی قبول شده ای، چه احتیاجی هست که به بنّایی بروی؟! 🔸می گفت: می خواهم ببینم کارگرها چقدر زحمت می کشند! می خواهم سختی کارشان را لمس کنم... 🔺شهید احمدرضا احدی 🔻رتبه یک رشته تجربی کنکور ۶۴، دانشجوی نمونه رشته پزشکی دانشگاه شهید بهشتی تهران 💡شهید احمدرضا احدی آخرین وصیت خود را در چند جمله کوتاه خطاب به همه مردم و مسئولین اینگونه خلاصه کرده است: «بسم الله الرحمن الرحیم؛ فقط نگذارید حرف امام (ولی فقیه) روی زمین بماند! همین» 📒 قسمتی از آخرین دست نوشته این شهید بزرگوار قبل از شهادت: چه کسي مي تواند اين معادله را حل کند؟ هواپيمايي با يک و نيم برابر سرعت صوت از ارتفاع ده متري سطح زمين، ماشين لندکروزي را که با سرعت درجاده مهران–دهلران حرکت مينمايد، مورد اصابت موشک قرار ميدهد؛ اگر از مقاومت هوا صرف نظر شود، معلوم کنيد کدام تن مي سوزد؟ کدام سر مي پرد؟ چگونه بايد اجساد را از درون اين آهن پاره له شده بيرون کشيد؟ چگونه بايد آنها را غسل داد؟ چگونه بخنديم و نگاه آن عزيزان را فراموش کنيم؟ چگونه مى توانيم در شهرمان بمانيم و فقط درس بخوانيم؟ چگونه مى توانيم درها را به روى خود ببنديم و چون موش در انبار کلمات کهنه کتاب لانه بگيريم؟! کدام مسئله را حل مى کنى؟ براي کدام امتحان درس مى خوانى؟! به چه اميد نفس مى کشى؟ کيف و کلاسورت را از چه پر مى کنى؟ از خيال؟ از کتاب؟ از لقب شامخ دکتر؟؟ کدام اضطراب جانت را مى خورد؟ دير رسيدن به اتوبوس، دير رسيدن سر کلاس، نمره گرفتن؟ دلت را به چه چيز بسته اى؟ به مدرک؟ به ماشين؟ به قبول شدن در حوزه فوق دکتری...؟؟ ❤️ شادی روح بزرگ و پرافتخارش صلوات @hamasehyaran |
📖 | سهم صفحه‌های دفاع مقدس از نشر کشور چقدر است. | @hamasehyaran🇮🇷
🔻عکسی از مادر یک شهید که جهانی شد ــــــــــــ🕊🖤ــــــــــــــ مادر شهید شاهین باقری: 🔹شاهین در عملیات خیبر در جزیره مجنون مفقود شد، ۱۱ سال از فرزندم خبری نداشتم و هر لحظه منتظر بازگشتش بودم تا جایی که هرگاه کسی درب خانه را می‌زد به گمان بازگشت شاهین به سمت درب می‌دویدم و هر بار بیش از قبل ناامید می‌شدم. 🔹هرگاه کاروانی از شهدا به تهران می‌آمد به امید اینکه خبری از فرزندم بگیرم به استقبال شهدا می‌رفتم. یک روز زمستانی هنگامی که برف هم شدید می‌بارید متوجه شدم کاروانی از شهدا به تهران آمده فوراً به سمت آن کاروان رفتم. در همین حال عکسی از من در کنار ماشین حمل شهدا گرفته شد که این عکس در رسانه‌های داخلی و خارجی بازتاب زیادی داشت. 🔹شاهین ۱۲ اسفند‌ ۶۲ در جزیره مجنون به شهادت رسید و پیکرش هم در باتلاق‌های این جزیره ماند، اما بلاخره پس از ۱۱ سال به من خبر دادند که پیکر فرزندت بازگشته؛ وقتی برای دریافت پیکر شاهین رفتم تنها چند کیلو استخوان تحویلم دادند و آن روز به یاد روز تولدش افتادم که تنها ۳ کیلو داشت و آن روز هم ۳ کیلو از استخوان‌هایش را تحویلم دادند. نثار ارواح مطهر همه شهیدان ومادارنی که با صبر وزینب گونه خود درس ایمان، شجاعت، ایثار را به رخ کشیدند، صلوات وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ @hamasehyaran |
🌹هیچ کس دلش نمی‌آمد از سردار جدا شود ✍همسر شهید مسرور می‌گوید: پاییز سال گذشته به همراه خانواده‌های شهدای مدافع حرم کشور و تعدادی از خانواده‌های شهدای دفاع مقدس و امنیت با حضرت آقا دیدار داشتیم. در هتل محل اقامت برنامه‌ای تدارک دیده بودند. بنده هم همراه پدر و مادر همسرم و همسر شهید توفیقی سر یک میز که جلو سالن و نزدیک در بود نشسته بودیم. سرم پایین بود که یک لحظه دیدم همسر شهید توفیقی با هیجان بلند شد و گفت وای! سرم را بلند کردم و دیدم سردار بدون هیچ‌گونه هیئت همراه، با لباس شخصی و ساده با چهره‌ای نورانی و مهربان در اوج فروتنی و تواضع و در عین حال پرابهت در چند قدمی‌مان تنها با یک آقای جوان ایستاده‌اند. همه مبهوت شده بودند، هیچ کس از آمدن سردار خبر نداشت. همین که خانواده‌ها سردار را دیدند در عرض چند ثانیه اطراف سردار جمع شدند، به گونه‌ای که از فشار جمعیت میز‌های جلو به عقب کشیده می‌شدند. شاید در حدود ۴۵ دقیقه و شاید بیشتر همین گونه بود. هر چه مسئولان برنامه اصرار می‌کردند بنشینید خود سردار بر سر میزهایتان می‌آیند هیچ کس دلش نمی‌آمد از سردار جدا شود. فرزندان شهدا انگار پدرشان را دیده باشند. شاید هر کس جای سردار بود از این فشار جمعیت و این اوضاع خسته می‌شد و حداقل در‌خواست می‌کرد کمی ‌اطرافش را خلوت کنند تا فشار کمتر شود؛ اما سردار با لبخندی بر لب و چهره‌ای مهربان دست تک‌تک‌شان را می‌گرفت و فرزندان شهدا را در آغوش می‌کشید و هیچ‌گونه اعتراضی هم نمی‌کرد. بالاخره با هزار زحمت چند نفر از مسئولان دور سردار را گرفتند. تا ایشان به جایگاه سخنرانی بروند. سردار بسم الله گفتند و شروع به صحبت کردند، در بین سخنانشان هم از نحوه انتخاب نام مدافعان حرم برای رزمندگان سوریه گفتند. بعد از اتمام صحبت‌هایشان باز جمعیت به دنبال سردار دویدند. فرزندان شهدا دلشان نمی‌آمد از پدرشان جدا شوند؛ حتی تا زمانی‌ که سردار در ماشین نشسته بودند فرزندان کوچک شهدا را به ایشان می‌دادند و سردار با مهربانی آن‌ها را در آغوش می‌گرفت، می‌بوسیدشان و با تک تک آن‌ها عکس گرفت و از آن‌ها می‌خواست برایش دعا کنند. @hamasehyaran |
📝وصیت نامه بسیار عجیب یک شهید : 🔴 به مردم بگویید امام زمان پشتوانه‌ی این انقلاب است. 🔸 بعد از جنگ، در حال تفحص در منطقه‌ی کردستان عراق بودیم که به‌طرز غیرعادی جنازه‌ی شهیدی را پیدا کردیم. 🔹از جیب شهید، یک کیف پلاستیکی در آوردم داخل کیف، وصیت‌نامه قرار داشت که کاملا سالم بود و این چیز عجیبی بود. 🔻در وصیت‌نامه نوشته بود : 🔸من سیدحسن بچه‌ی تهران و از لشکر حضرت رسول(ص) هستم... 🔹پدر و مادر عزیزم ! شهدا با اهل بیت ارتباط دارند.اهل بیت، شهدا را دعوت می‌کنند... 🔸پدر و مادر عزیزم ! من در شب حمله یعنی فردا شب به شهادت می‌رسم. جنازه‌ام هشت سال و پنج ماه و ٢۵ روز در منطقه می‌ماند. بعد از این مدت، جنازه‌ی من پیدا می‌شود و زمانی که جنازه‌ی من پیدا می‌شود، امام خمینی در بین شما نیست. 🔹این اسراری است که ائمه به من گفتند و من به شما می‌گویم. 🔸به مردم دلداری بدهید، به آن‌ها روحیه بدهید و بگویید که امام زمان (عج) پشتوانه‌ی این انقلاب است. 🔹بگویید که ما فردا شما را شفاعت می‌کنیم. 🔸بگویید که ما را فراموش نکنند. 🔺 بعد از خواندن وصیت‌نامه درباره‌ی عملیاتی که لشکر حضرت رسول (ص) آن شب انجام داده بود تحقیق کردیم، دیدیم درست در همان تاریخ بوده و هشت سال و پنج ماه و ٢۵ روز از آن گذشته است. 👤 راوی: سردارحسین کاجی 📚 کتاب خاطرات ماندگار صفحه ١٩٢ @hamsehyaran |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبح یک روز گرم تابستانی، زیر سایه چادری در هفت تپه، مأمن «لشکر خط شکن 25 کربلا» لابه‌لای تپه ماهورها، تک و تنها نشسته بودم، «نورالله ملاح» را دیدم که از دور، در طراز نرم و ملایم نور، با لبخندی از جنس سرور، به طرفم می‌آمد، سرش را از ته تراشیده بود. مهربان کنارم نشست. گفتم: پسر قشنگ شدی‌ها! عجبا چرا این روزها، بعضی از بچه‌ها موهاشون رو از ته می‌تراشند! نکنه خبرایی هست ما بی‌خبریم، عین حاجی واقعی‌ها شدی‌ها!... تقصیر که میگن همینه دیگه، نه؟ شهید ملاح دستش را روی شانه‌هایم چفت کرد و با لبخندی غریبانه گفت: سید، بذار برات از خواب دیشب بگم. تو هم از اصحاب خواب دیشب من هستی... گفتم: من! این یعنی چی؟ خواب! حالا چه خوابی دیدی؟ پسر نکنه جرعه شهادت را تو خواب نوشیدی! گفت: برو بالاتر سید، اصلاً یادت هست من همیشه بهت می‌گم که به شکل غریبانه‌ای شهید می‌شم، تو هی به من بخند، ولی دیشب به ظهور رسیدم. بشارتش را گرفتم. خندیم و گفتم: آره، تو از همین حالا سوت شهادتت رو بزن! گفت: خواب دیدم همین اطرافم، بعد یکی به‌ اسم صدام زد، نگاهی به دوربرم انداختم، صدا از تو چادر حسینه گردان می‌آمد، اما صدا یک جورایی غریبانه و خاص بود، حیرت کردم!؟ مثل اون صدا تابه‌حال هیچ کجا نشنیده بودم. آرام و بی‌تاب و بی‌قرار، گوشه چادر را کنار زدم، پر شدم از عطر ناب، در دم فرو ریختم. ناگهان اندیشه‌ای مثل یک وحی ریخت توی دلم. مقابل تکه‌ای از نور زانو زدم. مثل وقتی که مقابل ضریح آقا علی‌بن موسی‌الرضا(ع) می‌خواستم سلام بدهم، با اشک و بغض و بی‌قراری گفتم: السلام علیک یا فاطمه زهراء... حال غریبی پیدا کردم، من و حضرت زهرا(س)... حضرت فاطمه زهرا(س)، آقا امام حسن(ع) و امام حسین(ع) دو طرفش نشسته بودند. آن‌قدر مبهوت و متحیر بودم که کلامی برای گفتن نیافتم، دوباره سلام دادم، به آقا امام حسن(ع) و امام حسین(ع)، به اصحاب عاشورایی، به مولا علی(ع). حضرت زهرا(س) فرمودند: پسرانم، حسن و حسین، سلام خدا بر شما باد، ایشان (نورالله) چند روز دیگر مهمان ما خواهد بود. بعد، آقا امام حسین(ع) دست روی سرم کشیدند و من ناگهان از خواب پریدم،این بشارت بود. طولی نکشید که با رمز یا اباعبدالله الحسین(ع)، وارد عملیات شدیم و چند روز بعد در حین آزادسازی مهران، نورالله ملاح، بر بلندای قلاویزان، با اصابت مستقیم راکت هواپیمای دشمن، به شکل غریبانه‌ای، مظلومانه شهید شد، و چنان پودر شد که چیزی از جنازه‌اش باقی نماند @hamasehyaran |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺گفت خانم نریم....کربلا‼️ بچه میوفته ها‼️ ماجرای جالب شهید همت، حتما گوش کنید @hamasehyaran |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔖 فرازی از وصیت نامه ♥️ شهید تازه تفحص شده از کربلای خان طومان ،مجید سلمانیان: 🌷اینطور که حواله است، بر نمی گردم. به فضل خدا به زیارت بی بی زینب سلام الله علیها و حضرت رقیه سلام الله علیها می روم. 🌷اگر می خواهید نذری کنید فقط گناه نکنید، مثلا نذر کنید یک روز گناه نمی کنم هدیه به آقا صاحب الزمان(عج) از طرف خودم. 🌷یعنی از طرف خودتان عملی را برای سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان(عج) انجام می دهید که یکی از مجربترین کارها برای آقا است. 🌷یا اگر می خواهید برای اموات کاری انجام دهید به نیابت از آنها برای تعجیل در فرج آقا امام زمان(عج) نذر کنید. ان شاالله به حق امیرالمومنین(ع) موفق باشید، شفاعت وعده خداست و شهدا می توانند شفاعت کنند. 🌷مامان و بابا غصه نخورند چرا که شهدا «عند ربهم یرزقون» هستند و زنده اند. 🌷داریم آماده می شویم و یکی دو ساعت دیگر بعد نماز راهی هستیم. 🌷خدا به چه زیبایی حواله هایش را می دهد، خدا را شاکرم که ما را در این راه قرار داده، اوصیکم بتقوی‌الله @hamasehyaran |