♦️♦️ دلنوشته ارسالی اعضای کانال درباره کودکان غزه
📝 کاش هیچ وقت ظلمی نبود و جنگی در نمی گرفت تا خون بیگناهان ریخته شود...
کاش انسانها بدی را تجربه نمی کردند و دلهایشان زیر بار نامردی نمی شکست...
همیشه می گفتیم دنیای کودکان بهترین و شادترین لحظات را دارد
اما این روزها دنیای کودکان فلسطینی با بدترین خاطرات و ترسناکترین صداها و هولناکترین صحنه ها رو بروست.
الهی من فدای اشکهایی که بر چهره غمگینت می نشیند...
من فدای قلب پاک ات که از سنگینی غم از دست دادن عزیزانت ، مچاله شده و بغض را به گلو و اشک را به چشمانت روانه می کند...
غصه نخور به فردایی فکر کن که انتقامت را ، خداوند از دشمنانت خواهد گرفت...
الهی...من به فدای گریه ها و فربادهایت که به گوش اهل دنیا رسیده است و همه را شریک غمت کرده...
خداوندا صبر بده تا تاب بیاورد نامردیها را، این کودک تنها....😭😭😭😭
🖍 به قلم زهرا. پ
#دلنوشته
#غزه
#فلسطین
🏠 دبیرخانه جایزه داستان حماسی
https://eitaa.com/hamasiaward
♦️♦️ دلنوشته ارسالی اعضای کانال درباره کودکان غزه
📝 لالا لالا گل یاسم
بخواب ای دختر نازم
لالا لالاگل پسته
چشمات شده خیلی خسته
لالا لالا گل آبی
دلت دریا غمت خاکی
لالا لالا گل شبنم
تو در آغوش وغرق اشکم...
با دیدن چشمان بسته ی کودکش از اینکه بالخره خوابش برد لبخندی خسته بر لبان ترک خورده اش نشست.
آرام در جایش تکانی خورد و کمر خشک شده اش را از دیوار سرد بیمارستان جدا کرد.
صدای هق هق زن میانسال کناری اش دلش را ریش کرد طوری که به اون انگاهی انداخت و به زبان مادری اش گفت:
-غصه نخور خواهر...فرزندت در راه خدایِ حسینِ فاطمه رفته است!
خدایی که مارا میبیند و هوایمان را دارد.
حرف هایش کمی دلِ مادرِ رنج کشیده را آرام کرد.
طوری که سرش را به دیوار تکیه داد و چشمان مشکی رنگش را به هم فشرد.
لبانش را با زبان تر کرد و گفت:
جوانِ رعنایم فدای حسین و آل حسین.
اما خواهر...دلم طاقت ندارد. من یک مادرم ودرد یک مادر رافقط مادر میفهمد.
تو درد مرا میفهمی و حال مرا توانی درک کنی. جوانم رفته و خبری ازش ندارم.
جوانم رفته و من به یاد دل خانم ام البنین میگریم.
آنقدر میگریم تا چشمانم کم سو و چشمه ی اشکم خشک شود.
من تازه میفهمم غم بی فرزندی را. حال آنکه هنوز خبری قطعی پرکشیدن و جایزه اش را ندادند.
بغض در گلوی مادر کودک چنبره زد و به یاد مظلومیت شهدا و جوانان پرپر شده اشک ریخت.به یاد آورد همسر و برادرش نیز الان در حال جنگ با انسان نماهایی هستند که ظالمیت در خون آنها جریان دارد.
شب به نیمه نرسیده بود و چشمان خسته ی مادران چشم انتظار به دنبال سرپناهی اطراف را جستجو میکرد و او نیز کودکش را سفت در آغوش گرفته بود و خوشحال از خبر و صحبت های رضایتمند پزشک از روند بهبود فرزندش.
بیمارستان شلوغ شده و مردم بیپناه به آنجا پناه آورده بودند.
کودکان از خستگی و گرسنگی و گریه ی زیاد به خواب رفتند و کسی چه میدانست این آخرین گریه ی آنهاست...؟!
ساک کودکش که حاوی دودست
لباس فرزندش بود را روزی زمین گذاشت و سر کودکش را بر آن قرار داد.
سر دخترکش را تنظیم کرد و کنارش همچنان سفت اورا بغل کرده و به خواب رفت.
حال خوبی داشت.حالی شبیه رها شدن...
حسی شبیه به آزادی...حسی فارغ از تمام غم ها و دلتنگی همسر و برادر،چشمانش را بست.بطت و به آرامی به خواب رفت.
رد لبخندش هنوز بر لبانش جلوه گری میکرد و عطر خون را پخش میکرد.
ساعتی نگذشته بود که صدایی مهیب و...
صدای بلند ترسناک و گرمای سوزان آتشی که اینبار بیگناه و مظلوم را در خود سوزاند...
صدای گریه ی نوزادان و کودکان و قربانیان زخمی؛و صدای لالایی مادری که دیگر نمیخواند...شاید خوب میدانست چه میشود و کودکش را سخت در آغوشش فشرده بود؟!!
مادر رفت و کودکش نیز با خود پرواز کرد.
آن شب فرشته ها از بیمارستان پرکشیدند و رفتند.
رفتند تا راز دل با خدا بگویند.
رفتند تا گله ی ظالمان را به خدای عدالت ببرند.
رفتند تا...
رفتند تا شاید از خدا بخواهند روز موعودی را برساند که وعده اش امید را در دلها زنده میکند.
نوشتم به یاد فرشته های پرکشیده ی غزه ای که لبخندشان لبخند خونین بود و عطر خون داشت...
و خواهم نوشت به یاد مظلومان فلسطینی که به آه و غم مظلومیتش خون باید گریست.
من خواهم نوشت از غم شمایی که رفتید و پرواز جانسوزتان قلبم را تکه تکه میکند.
آسوده به نزد خدا پرواز کنید.
ما مظلومیتتان را خواهیم گفت...میگوییم تا تمام جهانیان بدانند و بشناسند حِماسِ پُر از حماسه ی غزه را.
✍فاطمه رضائی
به یاد مظلومان غزه
بیمارستان المعمدانی
۱۴۰۲/۰۷/۲۷ ساعت:۲۱:۵۰
#دلنوشته
#غزه
#فلسطین
🏠 دبیرخانه جایزه داستان حماسی
https://eitaa.com/hamasiaward