روایت اول ( قسمت دوم )
تو ایستگاه راه آهن زاهدان ، همراهان آقا به ما پیوستن
بعد از خواندن نماز و خوردن ناهار
ساعت ۱۴ با اتوبوس از زاهدان حرکت کردیم به سمت ایرانشهر
بعد از ۶ ساعت ، رسیدیم ایرانشهر و رابطین محلیمون اومدن دنبالمون
سوار ماشین رابطین شدیم ،
اول مارو بردن یک نانوایی ، این نانوایی ، یک نانوایی معمولی نبود
بیماری سلیاک در این منطقه بسیار شایع هست به همین دلیل ، گندم نمیتونن بخورن و باید نان های مخصوص بخورن
به همت خیرینه و خیرین این نانوایی در این منطقه راه اندازی شده بود و ضمن برطرف کردن یک نیاز ، کارآفرینی هم برای اهالی منطقه شده بود
بعد آقای راننده ما رو برد و چند تا از روستاهای اطراف رو بهمون نشون داد و درمورد منطقه اطلاعاتی بهمون داد
بعد هم رفت شیر خرید تا برامون #دود_پَته درست کنه
در منزل مدیر مدرسه ی پسرونه ساکن شدیم
همسرشون خیلی زحمت کشیده بودن و مهمان نوازی خودشون رو کامل نشون داده بودن
آخر شب جلسه ای برگزار شد با حضور مسئول خیرینه و تیم بانوان و آقایون و مدیر مدرسه
و درمورد برنامه ریزی های فردا صحبت شد
در جلسه ، مدیر مدرسه ی پسرانه ، طی گزارشی که از وضعیت آموزشی منطقه دادن و سطح علمی دانش آموزان گفتند ، در یکی از روستاهای اطراف ، دختران اجازه ی تحصیل نداشتن و با تلاش های ایشون ، بالاخره ۱۸ دختر توانستند ادامه ی تحصیل بدهند و الان یکیشون پایه ی دهم هست و بقیه متوسطه ی اول هستند
ادامه دارد....
#اردو_جهادی_علمی_آموزشی
#امتحانات_ترم_اول
#سیستان_و_بلوچستان
۱۴۰۱/۱۰/۱۵
@hamcelassi