#زاینده_رود، #زنده_رود بود تا وقتی #پهلوی ذوب آهن به اصفهان نیاورده بود.. پس از آن هم #لیبرال ها راه پهلوی را ادامه دادند.
راه اصلی نجات مرکز ایران چه اصفهان چه یزد چه کرمان و.. برچیدن کارخانه های #فولاد و #ذوب_آهن از مناطق کویری و انتقال شون به ساحل دریاهاست
#اصفهان #یزد #کوهرنگ #ذوب_آهن_اصفهان #مجلس #رئیسی #شاه #آب #کارون #کرخه #مارون #زاگرس #شهرکرد #اهوازیها #حمدان_مقدم #اقتصاد_مقاومتی #اقتصاد_اسلامی #اقتصاد_کشاورزی #کشاورزی #کشاورز #ربا #خوشبختی #توسعه #ساحل
https://www.instagram.com/p/CWl_i-UoiH4/?utm_medium=share_sheet
#زاینده_رود، #زنده_رود بود تا وقتی #پهلوی ذوب آهن به اصفهان نیاورده بود.. پس از آن هم #لیبرال ها راه پهلوی را ادامه دادند.
راه اصلی نجات مرکز ایران چه اصفهان چه یزد چه کرمان و.. برچیدن کارخانه های #فولاد و #ذوب_آهن از مناطق کویری و انتقال شون به ساحل دریاهاست
#اصفهان #یزد #کوهرنگ #ذوب_آهن_اصفهان #مجلس #رئیسی #شاه #آب #کارون #کرخه #مارون #زاگرس #شهرکرد #اهوازیها #حمدان_مقدم #اقتصاد_مقاومتی #اقتصاد_اسلامی #اقتصاد_کشاورزی #کشاورزی #کشاورز #ربا #خوشبختی #توسعه #ساحل
https://www.instagram.com/p/CWl_i-UoiH4/?utm_medium=share_sheet
نعلبندی در #اصفهان زندگی میکرد. بیست و پنج مرتبه در آن زمان رفت به #کربلا؛ سفر بیست و پنجم در راه با شخصی از #یزد #رفیق راه شد.
رفیق بین راه #مریض شد؛ نعلبند متحیر ماند چه کند؟! بگذارمش؟ چگونه جواب #سیدالشهدا را بدهم؟
ببرمش؟ چگونه با این حال برسانمش.
#وصیت کرد #مرکب من و همهی اموالی که با من است مال تو، جنازهی مرا به کربلا برسان.
#مرد یزدی جان داد، نعلبند او را به مرکب بست، افتاد بر #زمین، دوباره به مرکب بست، افتاد به زمین، مرتبه سوم افتاد به زمین، #اشک جاری شد. رو به قبر سیدالشهدا کرد، گفت: با زائرت چه کنم؟ اگر #جنازه را بگذارم جواب تو را چه بدهم؟ اگر بخواهم بیاورم قدرت ندارم.
در این گیر و دار یک مرتبه دید چهار نفر پیدا شدند سواره؛ یکی از اینها از مرکب پیاده شد، نیزه را به گودال خشک زد، یک مرتبه #آب زلال جوشید، خود اینها جنازهی این یزدی را #غسل دادند، #کفن کردند، بعد بزرگ آن چهار نفر، جلو ایستاد، بر جنازه #نماز خواند، بعد هم که نماز تمام شد، رو کرد به این نعلبند فرمود: جنازه را ببر، در #وادی_ایمن کربلا #دفن کن.
جنازه را اینبار بست، تا چشم باز کرد، دید رسیده به کربلا، بعد از بیست روز #قافله رسید. بعد این قضیه را برای مردم نقل کرد؛ مردم به او خرده گرفتند که این حرفها را چرا میزنی؟ لب فرو بست.
شبی با اهل و عیالش در #خانه نشسته بود، صدای در بلند شد؛ آمد در را باز کرد، دید مردی ایستاده، گفت: #ولی_عصر #صاحب_الزمان تو را میخواهد.
همراه او رفت؛ دید قبلهی عالم امکان در عرشه منبری است، جمعی که پای #منبر نشستند قابل احصاء نیست. صدا زد از بالای منبر: جعفر، بیا! وقتی رفت، فرمود: چرا #لب بستی؟ به مردم بگو و منتشر کن تا بدانند به زائر قبر جدّمان، #حسین_بن_علی علیهماالسلام، چه نظری داریم.
کانال دانستنی های زیبا