eitaa logo
همدلان قرآن
1.6هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
290 فایل
✨﷽✨ 📖 رسول اکرم( ص ): ✨حاملان وحافظان قرآن مشمول رحمت خاص خدا هستند.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴نماز ریسمان نجات بخش است ✍️ سلام‌الله‌علیها از پرسید: ای پدر! کسی که نمازش را جدی نگیرد، دچار چه عذابی می‌شود؟ رسول خدا فرمود: ای فاطمه جان! هر کس نمازش را سبک بشمارد، او را دچار پانزده بلا می‌کند. ❇️ در : 1️⃣ برکت از عمرش می‌رود. 2️⃣ برکت از رزقش می‌رود . 3️⃣ چهره‌ی نیکوکارانه را از دست می‌دهد. 4️⃣ کارهای خوبش بی‌ پاداش می‌مانند. 5️⃣ دعایش به آسمان نمی‌رود. 6️⃣ از نیکوکاران به او خیری نمی‌رسد. ❇️در هنگام : 1️⃣ ذلیل از دنیا می‌رود. 2️⃣ در حال گرسنگی از دنیا می‌رود. 3️⃣ تشنه از دنیا خواهد رفت، حتی اگر آب تمام چشمه‌های دنیا را هم به او بدهند. ❇️در : 1️⃣ خداوند فرشته‌ای برای در قبرش قرار می‌دهد. 2️⃣ قبرش برای او تنگ خواهد شد. 3️⃣ گرفتار تاریکی قبر خواهد شد. ❇️در : 1️⃣ خداوند به فرشته‌ای دستور می‌دهد که او را با صورت روی زمین بکشد تا دیگران تماشا کنند. 2️⃣ محاسبه اعمالش به سختی انجام می‌شود . 3️⃣ خدا به او نگاه مهربانانه نمی‌اندازد و همیشه در عذاب خواهد بود. 📚 بحار، ج80، ص21. برای دسترسی سریعتر به سوالات قرآنی روزانه، به کانال ویژه سوالات کانال همدلان قرآن بپیوندید👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3151167949C7f4094beff
😍 یه معتادی 2 تا سیگار تو دهنش بود داشت می کشید. 🚬🚬 ازش میپرسن چرا 2 تا میکشی⁉️🤔 گفت : یکی واسه خودم یکی هم واسه رفیقم که تو زندونه😳 بعد از یه مدت می بینن اون معتاده، یه دونه میکشه، بهش میگن: حتما از زندون آزاد شده میگه نه خودم ترک کردم اینو برا رفیقم میکشم ..👇 ✍️.. بعضی از گناه هایی که انجام میدیم، شخصیه و گناهش فقط برای خودمونه. ‼️ولی بعضی از ها جوریه که اطرافیانمون رو هم درگیر میکنه. و چون ما باعث بوجود آمدن گناه هستیم 2 تا برامون نوشته میشه. ☹️ یکی گناهی که مرتکب شدیم، یکی هم زمینه چینی برای دیگران انگار وقتی خودمون داشتیم تو چاه می افتادیم دست رفیقمونم گرفتیم تا اونم تو چاه بیفته!! 📚سوره مبارکه نحل آیه ۲۵ [مستکبران] سرانجام روز، بار گناهانشان را بطور کامل و بخشی از بار گناهان کسانی که از روی بی اطلاعی گمراهشان می کنند، به دوش می کشند. ‼️آگاه باشید! بد باری است که به دوش می کشند.😭 👌مـراقب باشیم، بارکِـش گنـــاه دیگــران نباشیم . 🌷🌷🌹🌷🌹🌷 😊 تنها شرط مادربزرگم برای ازدواج با پدر بزرگم این بوده که رو ترک کنه. الان پدر بزرگم نزدیک شصت و سه ساله داره به این قول عاشقانه اش عمل میکنه و سیگار رو ترک کرده و قلیون میکشه 😐😂😂😂 🌷🌹😊🌹😭 😂 مادربزرگمو بردم دکتر ریه.... تا نشست، گفت: مادر، میکشی؟ گفت: نه، دستت درد نکنه، تازه کشیدم اومدم 😂😂😂😂 🌷🌹🌷🌹🌹🌹🌹 🌹🌷 :🌷🌹🌷🌹🌷 🌸📚به فتوای اکثرمراجع معظم تقلید بزرگ ومادر بزرگ و نوه ها واجب النفقه همدیگر هستند. 🌷🌹🌷🌹🌷🌹 🌺📚به فتوای مراجع معظم تقلید و واجب النفقه انسان نیستند. @hamdelanqoran🌸✨🌸✨ کانال همدلان قرآن✨🌸✨🌸 برای دسترسی سریعتر به سوالات قرآنی روزانه، به کانال ویژه سوالات کانال همدلان قرآن بپیوندید👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3151167949C7f4094beff 🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨
1- 💙👈گشاينده 2- 💚👈گاو ماده 3- 💙👈خانواده حضرت عمران علیه السلام 4- 💚👈زنان 5- 💙👈سفره و خوان غذا 6- 💚👈احشام و چهار پايان 7- 💙👈جائى است ميان بهشت و جهنم 8- 💚👈منابع و ثروت هاى عمومى در طبيعت 9- 💙👈بازگشت 10- 💚👈نام يكى از پيامبران 11- 💙👈نام يكى از پيامبران 12- 💚👈نام يكى از پيامبران 13- 💙👈غرش آسمان و ابر 14- 💚👈نام يكى از انبياء 15- 💙👈نام سرزمين قوم ثمود 16- 💚👈زنبور عسل 17- 💙👈حركت شبانه 18- 💚👈غار 19- 💙👈مادر حضرت عيسى 20- 💚👈رمزى است خطاب به پيامبر اسلام صلی الله علیه وسلم 21- 💙👈پيامبران 22- 💚ّ👈قصد و آهنگ و نام يكى از عبادات اسلامى كه از فروع دين است 23- 💙👈ايمان آوردگان 24- 💚👈روشنایی و روشنی 25- 💙👈جدا كننده 26- 💚👈شاعران 27- 💙👈مورچه 28- 💚👈قصّه 29- 💙👈نوعی حشره 30- 💚👈نام كشورى است 31- 💙👈نام مردی حکیم که اصلش حبشی بوده و در روزگار داود می زیسته است 32- 💚👈سجده كردن 33- 💙👈حزب ها و گروه ها 34- 💚👈نام شهری که بلقیس دختر هدهاد در کشور یمن، پادشاه آن بود. او به عقد حضرت سلیمان علیه السلام در آمد 35- 💙👈شكافنده، پديد آورنده 36- 💚👈از حروف رمز قرآن و خطاب به پيامبر 37- 💙👈به صفّ كشيده ها 38- 💚👈از حروف مقطع رمز 39- 💙👈جمع زمره: گروه ها و دسته ها 40- 💚👈ايمان آورنده 41- 💙👈بخش بخش و فصل فصل شده 42- 💚👈مشورت و هم فكرى و نظر خواهى 43- 💙👈زينت و زيور 44- 💚👈دود 45- 💙👈به زانو افتاده 46- 💚👈نام سرزمين قوم عاد در نزديكى يمن 47- 💙👈صلی الله عیله وسلم[نام پيامبر بزرگ اسلام 48- 💚👈پيروزى 49- 💙👈حجره ها و اطاق ها 50- 💚👈از حروف رمز اوائل سوره ها 51- 💙👈پراكنده كنندگان 52- 💚👈نام کوهی که حضرت موسی برای مناجات با خدا به آنجا رفت 53- 💙👈ستاره 54- 💚👈ماه 55- 💚👈بخشنده 56- 💙👈پيش آمد، حادثه 57- 💚👈آهن 58- 💙👈گفت و گو و جَدَل 59- 💚👈بيرون آمدن، بر انگيخته شدن 60- 💙👈زن امتحان شده 61- 💚👈رديف و صفّ 62- 💙👈یکی ازایام هفته 63- 💚👈دو چهره ها 64- 💙👈گول خوردگى و حسرت و خسران 65- 💚👈رها ساختن و طلاق دادن زن 66- 💙👈حرام و ممنوع ساختن 67- 💚👈فرمانروائى 68- 💙👈وسیله نوشتن 69- 💚👈آن چه سزاوار و مسلم و حقّ است 70- 💙👈نردبان ها، رتبه هاى بالا برنده 71- 💚👈از پيامبران بزرگ 72- 💙👈موجودى نامرئى با ويژگيهائى عجيب 73- 💚👈گليم به خود پيچيده 74- 💙👈جامه به خود پيچيده 75- 💚👈برخاستن 76- 💙👈روزگار، دوران 77- 💚👈فرستاده شده ها 78- 💙👈خبر 79- 💚👈آنها كه از روى قوت مى كشند 80- 💙👈چهره در هم كشيد 81- 💚👈 هم پيچيده شدن 82- 💙👈شكافته شدن 83- 💚👈كم فروشان 84- 💙👈دو شقه شدن و شكاف برداشتن 85- 💚👈برج ها 86- 💙👈ستاره ظاهر شونده 87- 💚👈برتر 88- 💙👈فرا گيرنده 89- 💚👈سپيده دم 90- 💙👈شهر 91- 💚👈خورشيد 92- 💙👈شب 93- 💚👈نور و روشنائى 94- 💙👈گشاده شدن، وسيع شدن 95- 💚👈انجير 96- 💙👈خون بسته، زالو، كرم 97- 💚👈اندازه، سنجش، ارزش 98- 💙👈دليل روشن و حجت آشكار 99- 💚👈لرزش و زلزله 100- 💙👈دوندگان 101- 💚👈كوبنده 102- 💙👈افتخار به زيادى ثروت و عزّت 103- 💚👈زمان، بعد از ظهر، فشار و ... 104- 💙👈عيب جو و طعنه زن 105- 💚👈نوعی حیوان 106- 💙👈الفت دادن 107- 💚👈ظرف غذا 108- 💙👈خير فراوان 109- 💚👈كافرها 110- 💙👈يارى 111- 💚👈شكسته باد 112- 💙👈خالص كردن 113- 💚👈صبح 114- 💙👈مردم  @hamdelanqoran🌸✨🌸✨ کانال همدلان قرآن✨🌸✨🌸 برای دسترسی سریعتر به سوالات قرآنی روزانه، به کانال ویژه سوالات کانال همدلان قرآن بپیوندید👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3151167949C7f4094beff 🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨
💢 🌹 💠 در را که پشت سرش بست صدای مغرب بلند شد و شاید برای همین انقدر سریع رفت تا افطار در خانه نباشد. دیگر شیره توتی هم در خانه نبود، امشب فقط چند تکه نان بود و عباس رفت تا سهم ما بیشتر شود. 💠 رفت اما خیالش راحت بود که یوسف از گرسنگی دست و پا نمی‌زند زیرا با اشک زمین به فریادمان رسیده بود. چند روز پیش بازوی همت جوانان شهر به کار افتاد و با حفر چاه به رسیدند. هر چند آب چاه، تلخ و شور بود اما از طعم تلف شدن شیرین‌تر بود که حداقل یوسف کمتر ضجه می‌زد و عباس با لبِ تَر به معرکه برمی‌گشت. 💠 سر سفره افطار حواسم بود زخم گوشه پیشانی‌ام را با موهایم بپوشانم تا کسی نبیند اما زخم دلم قابل پوشاندن نبود و می‌ترسیدم اشک از چشمانم چکه کند که به آشپزخانه رفتم. پس از یک روز روزه‌داری تنها چند لقمه نان خورده بودم و حالا دلم نه از گرسنگی که از برای حیدر ضعف می‌رفت. 💠 خلوت آشپزخانه فرصت خوبی بود تا کام دلم را از کلام شیرینش تَر کنم که با شنیدن صدایش تماس گرفتم، اما باز هم موبایلش خاموش بود. گوشی در دستم ماند و وقتی کنارم نبود باید با عکسش درددل می‌کردم که قطرات اشکم روی صفحه گوشی و تصویر صورت ماهش می‌چکید. 💠 چند روز از شروع می‌گذشت و در گیر و دار جنگ فرصت هم‌صحبتی‌مان کاملاً از دست رفته بود. عباس دلداری‌ام می‌داد در شرایط عملیات نمی‌تواند موبایلش را شارژ کند و من دیگر طاقت این تنهایی طولانی را نداشتم. 💠 همانطورکه پشتم به کابینت بود، لیز خوردم و کف آشپزخانه روی زمین نشستم که صدای زنگ گوشی بلند شد. حتی اینکه حیدر پشت خط باشد، دلم را می‌لرزاند. شماره ناآشنا بود و دلم خیالبافی کرد حیدر با خط دیگری تماس گرفته که مشتاقانه جواب دادم :«بله؟» اما نه تنها آنچه دلم می‌خواست نشد که دلم از جا کنده شد :«پسرعموت اینجاس، می‌خوای باهاش حرف بزنی؟» 💠 صدایی غریبه که نیشخندش از پشت تلفن هم پیدا بود و خبر داشت من از حیدر بی‌خبرم! انگار صدایم هم از در انتهای گلویم پنهان شده بود که نتوانستم حرفی بزنم و او در همین فرصت، کار دلم را ساخت :«البته فکر نکنم بتونه حرف بزنه، بذار ببینم!» لحظه‌ای سکوت، صدای ضربه‌ای و ناله‌ای که از درد فریاد کشید. 💠 ناله حیدر قلبم را از هم پاره کرد و او فهمید چه بلایی سرم آورده که با تازیانه به جان دلم افتاد :«شنیدی؟ در همین حد می‌تونه حرف بزنه! قسم خورده بودم سرش رو برات میارم، اما حالا خودت انتخاب کن چی دوست داری برات بیارم!» احساس نمی‌کردم، یقین داشتم قلبم آتش گرفته و به‌جای نفس، خاکستر از گلویم بالا می‌آمد که به حالت خفگی افتادم. 💠 ناله حیدر همچنان شنیده می‌شد، عزیز دلم درد می‌کشید و کاری از دستم برنمی‌آمد که با هر نفس جانم به گلو می‌رسید و زبان عدنان مثل مار نیشم می‌زد :«پس چرا حرف نمی‌زنی؟ نترس! من فقط می‌خوام بابت اون روز تو باغ با این تسویه حساب کنم، ذره ذره زجرش میدم تا بمیره!» از جان به لب رسیده من چیزی نمانده بود جز هجوم نفس‌های بریده‌ای که در گوشی می‌پیچید و عدنان می‌شنید که مستانه خندید و اضطرارم را به تمسخر گرفت :«از اینکه دارم هردوتون رو زجر میدم لذت می‌برم!» 💠 و با تهدیدی وحشیانه به دلم تیر خلاص زد :«این کافر منه و خونش حلال! می‌خوام زجرکشش کنم!» ارتباط را قطع کرد، اما ناله حیدر همچنان در گوشم بود. جانی که به گلویم رسیده بود، برنمی‌گشت و نفسی که در سینه مانده بود، بالا نمی‌آمد. 💠 دستم را به لبه کابینت گرفتم تا بتوانم بلند شوم و دیگر توانی به تنم نبود که قامتم از زانو شکست و با صورت به زمین خوردم. پیشانی‌ام دوباره سر باز کرد و جریان گرم را روی صورتم حس کردم. از تصور زجرکُش شدن حیدر در دریای درد دست و پا می‌زدم و دلم می‌خواست من جای او بدهم. 💠 همه به آشپزخانه ریخته و خیال می‌کردند سرم اینجا شکسته و نمی‌دانستند دلم در هم شکسته و این خون، خونابه است که از جراحت جانم جاری شده است. عصر، حیدر با من بود که این زخم حریفم نشد و حالا شاهد زجرکشیدن عشقم بودم که همین پیشانی شکسته جانم شده بود. 💠 ضعف روزه‌داری، حجم خونی که از دست می‌دادم و عدنان کارم را طوری ساخت که راهی درمانگاه شدم، اما درمانگاه دیگر برای مجروحین شهر هم جا نداشت. گوشه حیاط درمانگاه سر زانو نشسته بودم، عمو و زن‌عمو هر سمتی می‌رفتند تا برای خونریزی زخم پیشانی‌ام مرهمی پیدا کنند و من می‌دیدم درمانگاه شده است... ادامه دارد .. @hamdelanqoran🌸✨🌸✨ کانال همدلان قرآن✨🌸✨🌸 برای دسترسی سریعتر به سوالات قرآنی روزانه، به کانال ویژه سوالات کانال همدلان قرآن بپیوندید👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3151167949C7f4094beff 🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨