#داستان
کلاغی که مامور خدا بود!
آقای شیخ حسین انصاریان میفرمود:یه روز جمعه با دوستان رفتیم کوه دوستان یه آبگوشت و چای روی هیزم درست کردن. سفره ناهار چیده شد ماست، سبزی،نون .دوتا از دوستان رفتن دیگ آبگوشتی رو بیارن که یه کلاغی از راه رسید رو سر این دیگ و یه فضله ای انداخت تو دیگ آبگوشتی..
گفت اون روز اردو برای ما شد زهر مار،توکوه گشنه بودیم همه ماست و سبزی خوردیم.خیلی سخت گذشت و خیلی هم رفقا تف و لعن کلاغ کردن گاهی هم میخندیدن ولی در اصل ناراحت بودن. وقت رفتن دوتا از رفقا رفتن دیگ رو خالی کنن، دیدیم دیگ که خالی کردن یه 🦂عقرب سیاهی ته دیگ هست!و اگر خدا این کلاغ رو نرسانده بود ما این آبگوشت رو میخوردیم و همه مون میمردیم کسی هم نبود.اگر اون عقرب را ندیده بودن هنوز هم میگفتن یه روز رفتیم کوه خدا حالمونو گرفت..حالتو نگرفت، جونت رو نجات داد!خدا میدونه این بلاهایی که تو زندگی ما هست پشت پرده چیه.
امام حسن عسکری فرمودند: هیچ گرفتاری و بلایی نیست مگر آن که نعمتی از خداوند آن را در میان گرفته است.
چقدر به خدا حسن ظن داریم؟!
https://eitaa.com/hamechizestan313
#داستان
🔹ازدواج دوم🔹🙄🙄
مردي ازدواج مجدد ميكنه و وقتي زن متوجه ميشه به روي خودش نمياره و خودش رو به بي اطلاعي ميزنه.
🍀شرايط زندگي روز به روز بهتر ميشه و ١٦ سال به خوبي و خوشي زندگي ميكنند.
مرد ميميره و بعد از مراسم، خانواده مرد تو خونه جمع ميشن و ميخوان موضوع ازدواج مجدد مرحوم رو به خانم بگن.
زن هم خيلي عادي و بيخيال بهشون نگاه ميكنه.
بالاخره پدرشوهرش مياد ميگه دخترم، ميخوام موضوع مهمي رو باهات درميون بگذارم، فقط ازت خواهش ميكنم منطقي باش و شرايط رو از اين كه هست سخت تر نكن.
🔹 زن ميپرسه ميخواي در مورد ازدواج دوم شوهرم صحبت كني؟
همه با تعجب ميگن مگه تو ميدونستي؟
ميگه از همون ابتدا فهميدم ولي به روي خودم نياوردم، چون اگه اون روز دعوا راه مينداختم .....
✨شبهامون رو تقسيم ميكرد
✨خرجي خونه رو تقسيم ميكرد
✨ تا ازم ناراحت ميشد ميرفت پيش اون يكي
من هم خودم رو به بي اطلاعي زدم و درنتيجه:
هرشب كنارم بود
از اين ميترسيد كه متوجه بشم خرجي خونه بيشتر شد
و مرتب برام هديه ميخريد
هميشه دنبال راضي كردنم بود و ميترسيد پيش من لو بره
♻️اصلاً بهترين سالهای زندگیم همونهايي بود كه اون ازدواج مجدد كرده بود و من مثل ملكه زندگي ميكردم و شوهرم مثل مرگ ازم ميترسيد.
از اين بهتر چي بخوام؟
❌ميگن شيطون كتاباشو جمع كرده رفته پيشش براي يك دوره آموزش فشرده .... 😉😉😊😊😊
@hamechizestan313
#داستان
🚨 زندگی دیگران را نابود نکنیم.
🔘 جوانی از رفیقش پرسید:
کجا کار میکنی؟
پیش فلانی.
ماهانه چند میگیری؟
۴ میلیون تومان
همهش همین؟
۴میلیون؟ چطوری زندهای تو؟ صاحب کار قدر تو رو نمیدونه، خیلی کمه!
یواش یواش از شغلش دلسرد شد و درخواست حقوق بیشتر کرد، صاحب کار هم قبول نکرد و اخراجش کرد، قبلا شغل داشت، اما حالا بیکار است.
🔘 زنی بچهای را به دنیا آورد، زن دیگری گفت:
به مناسبت تولد بچهتون، شوهرت برات چی خرید؟
هیچی!
مگه میشه ؟! یعنی تو براش هیچ ارزشی نداری؟!
بمب را انداخت و رفت.
ظهر که شوهر به خانه آمد، دید که زنش عصبانی است و... کار به دعوا کشید و تمام.
🔘 پدری در نهایت خوشبختی است، یکی میرسد و میگوید:
پسرت چرا بهت سر نمیزند؟ یعنی آنقدر مشغوله که وقت نمیکنه؟! و با این حرف، صفای قلب پدر را تیره و تار میکند.
👈 این است، سخن گفتن به زبان شیطان.
در طول روز خیلی سؤالها را ممکن است از همدیگر بپرسیم؛
چرا نخریدی؟
چرا نداری؟
یه النگو نداری بندازی دستت؟
چهطور این زندگی را تحمل میکنی؟
چهطوری فلانی را تحمل میکنی؟
چطور اجازه میدهی؟
📌 ممکن است هدفمان صرفا کسب اطلاع باشد، یا از روی کنجکاوی یا فضولی و...، باشد، اما نمیدانیم چه آتشی به جان شنونده میاندازیم!
📌 شر نندازید تو زندگی مردم.
واقعا خیلی چیزا به ما ربطی نداره!
کور، وارد خانهٔ مردم شویم
و کَر از آنجا بیرون بیاییم.
مُفسد نباشيم.
⬛️🏴 @hamechizestan313