eitaa logo
شاپ کالا
10.9هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.3هزار ویدیو
1 فایل
شاپ کالا متنوع ترین و کاربردی ترین و بروز ترین کالا های بازار را از ما بخواهید جهت ثبت سفارش : 👇 @Admin_ShopKalaa
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 🌷 (۲ / ۱) ! 🌷یک روز بعدازظهر زمستان سال ۱۳۶۱ از سربالایی با تجهیزات کامل عبور می‌کردیم که وسط کوچه ۳ نفر از منزلی بیرون آمدند و شروع به تیراندازی کردند. ما پشت سر آن‌ها بودیم و در جلوی آن‌ها؛ بالای کوچه چهار نفر از خواهران بسیجی به طرف سپاه می‌آمدند. ضد انقلاب یکی از آن‌ها را زخمی کرد. ما هم بی‌جواب نگذاشتیم و با تیر یکی از آن‌ها کشته شد. یک نفر را به طرف سپاه فرستادیم تا کمک بیاورد و ما خواهران را به اجبار داخل یکی از منازل نزدیک بردیم و نگهبانی دادیم. 🌷بلافاصله نیروی کمکی آمد و ما را نجات داد. با نیروهای کمکی رفتیم و درب آن منزل گروهک را زدیم. خون زیادی در کوچه و جلوی درب بر زمین ریخته بود. درب را خانمی باز کرد. گفتیم بگو بیرون بیایند. گفت: کسی این‌جا نیست گفتیم: پس این همه خون چیست جلوی در خانه شما؟ اظهار داشت: گوسفند کشته‌ایم باور ندارید بیایید داخل. چون داخل چند نفر مسلح بودند مسئول ما اجازه ورود نداد و برگشتیم. در اسفند ماه همان سال بنده به گردان ضربت جندالله سپاه سقز منتقل شدم. 🌷بعدازظهر روز سوم برف خیلی زیادی باریده بود. ۲ گروهان جهت عملیات پاک‌سازی به یکی از روستاهای جنوب شرقی سقز عازم شدیم. ما را سوار تویوتا نمودند. بعد از چند کیلومتر به علت برف زیاد توان حرکت از ماشین‌ها گرفته شد. ناچار با چند دستگاه تراکتور ما را سوار تریلر آن‌ها نمودند و به محل درگیری رسیدیم. ابتدا ما آن‌ها را از روستا بیرون و به ارتفاعات عقب بردیم. نزدیک غروب در یک هوای خیلی سرد جنگ برعکس شد و آن‌ها ما را به داخل کوچه‌های روستا کشاندند. ما منطقه را.... .... @hamechydon
🌷 🌷 .... 🌷شب عملیات مسلم بن عقیل (علیه السلام) اوضاع خیلی به هم ریخته بود و نیرو‌ها شدیداً مشغول اجرای دستورات فرماندهان خود بودند. در همین گیر و دار، ناگهان چشمم به همت افتاد. دیدم ساکت و آرام همین‌طور که به آسمان نگاه می‌کند، اشک می‌ریزد. تعجب کردم. گفتم: «حتماً مشغول راز و نیاز با خداست و داره از خدا برای پیروزی توی عملیات کمک می‌گیره.» به هر حال کنجکاوی باعث شد که بروم سراغش، از او پرسیدم: «چیه حاجی چرا گریه می‌کنی؟ به آسمان اشاره کرد و گفت: «به ماه نگاه کن.» 🌷نگاهی به ماه انداختم و گفتم: «خب، چی شده؟» گفت: «ماه لحظه به لحظه بچه‌ها رو همراهی می‌کنه. هرجا اونا توی دید دشمن قرار می‌گیرن، ماه میره زیر ابر و جایی که از دید دشمن بیرون میان و نیاز به روشنایی دارن، ماه میاد و همه جارو روشن می‌کنه. می‌بینی لطف خدا رو که چطور شامل حال ما می‌شه؟ حالا فهمیدی برا چی اشکم در اومده؟» او رفت و این امداد غیبی را از پشت بی‌سیم به اطلاع فرمانده گردان‌ها هم رساند و آن‌ها را متوجه حرکت ابر و ماه کرد. دقایقی بعد صدای گریه‌ی همه‌ی آن‌ها ار پشت بی‌سیم شنیده می‌شد. 🌹خاطره ای به یاد سردار خيبر شهید حاج محمدابراهیم همت منبع: باشگاه خبرنگاران جوان @hamechydon