『 شعر شما
شب خوش✋🏻🌙 』
#شعر
﹝میگفت بدن مال خودم است! به توچه
با موی رنگ کرده به میدان و کوچه بود
این هست زندگیِّ خودم! تو نباش هیز
چشمت ببند گفت و ز میدان برفت زود
در طول راه، آمران کمتری بدید
لبخند زد که بَه چه شجاعم! چقدر خوب
فردا روَم به مانتوی کوتاه در نبرد
زن زندگی مرا زده بیرون ز چهارچوب
هربار او بدون روسری بدون شال
با مانتوی کوتاه تر ز قبل شاد بود
وَ بخش مهمی ز همین شادی دلش
کمبود و نبود آمر و گشت ارشاد بود
هر چادری ای که میگذشت از کنار او
یک ترس از تذکر آمر به دلش بود
وقتی که میگذشت او بدون تفاوت
با شادی و لبخند، ز او میگذشت زود
این واقعه تکرار شد کسی محل نداد
هر روز شد لباس هاش کوچک و چسبان
یک شال روی گردن و با یک بلیز جیغ
با خنده به معروف، گرفت صد هزار جان
یک روز در میانه ی شیراز، آمری
گفت ای عزیز حجاب را بپوش خدا بگفت
رفت و گذشت آمر معروف. کم نذاشت
وَ جز تذکر مهربان، چیزکی نگفت ﹞
•┈┈┅┅┅┅┅┅•┅┅┅┅┅┅┈┈•
〘🎙⊰🇮🇷❤️⊱🎙|@HAMED_ZAMANI_IR 〙
#مامانمو_نزنید
#شیراز
『 شعر شما
شب خوش✋🏻🌙 』
#شعر
﹝ آن دخترک که در گذشته بین جمعیت
راحت بُد از تذکر و تکرار نهی ها
سرشار خشم شد وَ به همراه همسرش
با بغض و کینه حمله ور شدند جدا جدا
آن مرد که چه عرض کنم لشکری ز کین
که دید راه راحتی هر دو گشته سد
از جا پرید و جست به بانوی آمر و
در پیش چشم دخترکش، مادرش بزد
دختر که شاهد ماجرا بود، زار زد
با گریه گفت مادر من را نزنیدش
نامرد، فحش داد و دوباره شروع کرد
او گفت از نبرد، مادرم ببریدش
این واقعه، تکرار شد میان کوچه ها
مادر...پسر...غلاف و کبودی و ضرب و شتم
مسمار و دود و امر به معروف و آتش و
لبخند قنفذ و زدن و شادی از ستم
بانو میان کوچه فتاده و معجرش
در پشت درب سوخته لبریز خون شده
قنفذ ز هتک حرمت بانوی عالمین
شاد است و از شادیْش غرق جنون شده
بازآمده در این زمانِ حال، دخترک
با گریه گفت رها بکن این مادر مرا
همسر که شال داشت به گردن، کمک بکرد
وَ زد به بازوی او چه محکم و با صدا﹞
•┈┈┅┅┅┅┅┅•┅┅┅┅┅┅┈┈•
〘🎙⊰🇮🇷❤️⊱🎙|@HAMED_ZAMANI_IR 〙
#مامانمو_نزنید
#شیراز
『 شعر شما
شب خوش✋🏻🌙 』
#شعر
﹝مردم، دوباره غرق تماشا و هیچ کس
عکس العمل نشان نداده و جری شدند
با بی تفاوتی و نگاه، هر کدامشان
همراه و حامی از برای کفر و کین بُدند
با هر زدن، کشیدن چادر و فحش بد
با بی تفاوتی شریک کارشان شدند
پاشد ز جا برای حمایت ز او کسی
مردم، به وقت دیدن او، شادترین بُدند
شد حامی از برای همان بانوی جوان
با دیدنش، سپاه خدا جمع تر شده
مردم بیامدند کمک، مرد رنگ باخت
نامرد ز سیل مردم غیور، حزین شده
یک مرد زنگ زد به پلیس، او فرار کرد
مردی دگر دوید و گرفتش به دست خود
همراهشان زنان غیور آمدند به خط
هتاکِ بانوی آمر، گرفته اند زود
تحویلشان بداد به زندان و بعد از آن
رفتند سمت دخترک و مادر غمین
مادر میان خاک فتاده ست و دخترش...
قلبش شکسته و چشمان او شده نمین
آمد ز راه، بانوی هفت آسمان و ارض
همراه گل یاس، گل نرگسم رسید
لبخند زد به روی همان آمر غیور
اشکی میان چشمه ی چشمان خود دمید
از جا بلند کرد گل یاس، مادری
با مهر نوازش بکرد دختر او را
آرام گفت دست مریزاد دخترم
زهرا به عبادتش دعا میکند تو را﹞
•┈┈┅┅┅┅┅┅•┅┅┅┅┅┅┈┈•
〘🎙⊰🇮🇷❤️⊱🎙|@HAMED_ZAMANI_IR 〙
#مامانمو_نزنید
#شیراز
『 شعر شما
شب خوش✋🏻🌙 』
#شعر
﹝در ذهن خود نشست قدم در حرم گذاشت
آرام زل زده به گنبد و به پرچمش
جاری شده سیلاب غم ز چشم های او
کمرنگ تر شده دیگر انگار هم غمش
پا شد ز جا و کوله ی خود را ببست و هی
لبخند زد به روی گل دختر خودش
از خانه اش که رفت بپاشید بر زمین
آب زلال کاسه به دستان همسرش
با گام مطمئن درون شهر راز شد
آغوش باز قلب حرم را که دید رفت
آهسته تر شده تلاطم شدید او
با غم وضو گرفت درون حرم نشست
بانگ اذان درون دلش همچو یک نسیم
آهسته چرخ زد و دلش را شکوفه کرد
لبخند زد به دخترک چادری که دید
پاشد ز جا و بر صف عشاق تکیه کرد
داغ دلش درون قنوت نماز عشق
از چشم های پر ز غمش آمد و نماند
با این امید آمده این جا ببیندش
غم های قلبش آمد و خود را زمین نشاند
با این امید آمده که یاور آورد
یاری درست مثل نور چشم شهر راز
یاور برای مهدی زهرا برای دین
آری تمام جان نمازش شده نیاز
در بین صف که ایستاده بود پر کشید
بین نماز عشق دگر غرق شادی است
زیباترین نماز برایش همین شده
غرق نسیم حق و شمیم بهاری است
نامرد پست بی شرفی آمد از برون
با شعله اش به جان گلستان ما فتاد
یک شعله گرفت بر برگ چادر سفید
یک شعله در درون قلب غنچه ها نهاد
یک شعله بی رحم رفت و رفت تا رسید
گلبرگ گل مادری و غنچه اش بسوخت
یک شعله آمد و به جان باغ گل فتاد
صیاد میزد و به زمین رنگ میفروخت
صیاد میزد و به قلب و جان این حرم
گلبرگ و غنچه ها درون خیمه ریختند
بین نماز با وضو کناره ی ضریح
رنگ عقیق سرخ یمن را بریختند
شعله به جان برگ گل او فتاده بود
لبخند زد و غرق تبسم و شور شد
آخر کنار درب حرم، مادرش بدید
کل حرم ز نور وجودش سرور شد
بوی شمیم عطر گل یاس آمد و
آهسته چرخ زد و گلستان چه جان گرفت
مادر رسید غنچه و گل را بلند کرد
قول شفاعت از دل صاحب زمان گرفت
پر زد و رفت و آخرش به آرزو رسید
پیش امام عصر خودش رو سپید شد
گلخند ناب منجی دنیا چه دیدنیست
در پیش پای مهدی زهرا شهید شد
از راه آمدند مدافعان این حرم
صیاد را گرفته و بردند بی امان
در شهر راز، همچو تمامی سرزمین
جان میدهند برای دفاع با وجودشان﹞
•┈┈┅┅┅┅┅┅•┅┅┅┅┅┅┈┈•
〘🎙⊰🇮🇷❤️⊱🎙|@HAMED_ZAMANI_IR 〙
#شیراز