eitaa logo
🌷 یاد یاران 🌷
242 دنبال‌کننده
817 عکس
1.1هزار ویدیو
9 فایل
راه ارتباطی با مدیر @HAMED13512
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند باید که عشق را به شما اقتدا کنند بی دردهای خفته به مرداب عافیت باید حساب خویش ز مردان جدا کنند 🌷👇 @hamedrzaieyadyaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
30.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️گروه سرود پدر دختری❤️ 👌 ❤️ چقدر حس خوبی نسبت به ایجاد می‌کنه؛ البته خیلی غیرمستقیم👌 واقعاً جای این دست کارها در صدا و سیما خالی هست 🌹👇@hamedrzaieyadyaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فکه سال ۶۱ گردان مقداد نفراول شهیدحاج منصورحاج امینی ونفر دوم شهیدمحمدرضا کارور هردونفر به دوربین نگاه میکنند. 🌹👇 @hamedrzaieyadyaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 قول شهید همت به مادر سردار شهید محمدرضاکارور چه بود؟ شهید محمدرضا کارور از نخبه‌های دفاع مقدس که در بیشتر عملیات‌ها همراه شهید همت بود. هنگامی که خبر شهادتش را به شهید همت دادند، او گفت: با شهادت محمد رضا کارور کمر من شکست. مادر شهید کارور در خاطرات خود نقل می‌کند که شهید همت دربحبوحه عملیات خیبر با او تماس گرفته و این مادر را دلداری داده و به او قول داده که تا پیکر فرزندش را پیدا نکند از منطقه بازنخواهد گشت. این در حالی است که هنوز پیکر این شهید پیدا نشده و جزو مفقودالاثرهاست! با این وجود شهید همت به قول خود عمل کرد، زیرا به فاصله چند روز پس از شهادت کارور، او نیز به آرزوی خود یعنی شهادت رسید.🕊 شهید کارور در چهارم اسفند سال ۱۳۶۲ به درجه رفیع شهادت نائل گردید و شهید همت نیز در هفده اسفند همان سال و به فاصله سیزده روز از شهید کارور آسمانی شد و پیکر پاک شهیدکارور همچنان مهمان جزیره مجنون @hamedrzaieyadyaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌 این روایتگری زیبا ‏رو از دست ندید . رزمنده ای که شرمنده ی شد ... 💔 @hamedrzaieyadyaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊 🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 @hamedrzaieyadyaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌 قسمت یازدهم ❌ نگوییم: آنتیک ✅ بگوییم: عتیقه ✍مجسمه آنتیک خریدم← مجسمه عتیقه خریدم😊 @hamedrzaieyadyaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸 میگن تو عملیات کربلای ۵ بیسیمچی ما داشت خط عراقی ها و مکالمه سپهبد ماهر عبدالرشید یعنی اصلی‌ترین و اسطوره‌ای ترین فرمانده میدانی عراق که پدر زن فرزند صدام ملعون هم بود رو با یکی از فرماندهان زیر دستش شنود می کرد که حاج حسین سررسید و پرسید: «چی دارن میگن؟» بیسیمچی گفت: «حاجی، ماهر عبدالرشید داره به نیروهایش میگه‌من سه شبه که نخوابیدم و امشب می خوام برم بخوابم و شما جای من باشید.» 🔸 حاجی بهش گفت: «برو رو خطشون، می خوام با ماهر عبدالرشید حرف بزنم.» میگه به محض اینکه بیسیمچی گفت: «قال حسین خرازی»، فهمیدن و شروع کردن به فحش دادن اما حاجی ناراحت نشد از تو جیبش یک واکمن در آورد و براشون قرآن پخش کرد که میگن چند لحظه بعد ماهر عبدالرشید اومد پشت بیسیم و حاج حسین بهش گفت: «خط اول تا پنجم شما را گرفتم، سنگرهای نونی شکلتون رو هم گرفتم، دیگه هیچ مانعی جلوی من نیست و من می خوام امشب وارد بصره بشم و تو میدون شهر ببینمت!» 🔸میگه ماهر عبدالرشید با ترس و تعجب گفت: «می خوای بیای بصره چیکار کنی؟» حاج حسین جواب داد: «یک پات رو قطع کردم و می خوام بیام پای دیگرت رو هم قطع کنم!» 🔸با این حرف حاجی ترس و وحشت زیادی وجود بعثی ها و ماهر عبدالرشید را گرفت و بلافاصله هرچی مهمات داشتن رو سر بچه ها ریختند و ماهر عبدالرشید همون شب از ترس حمله بچه ها نخوابید و آرایش نیروهاش رو عوض کرد که شهید آوینی گفت: «طوفان رعب می پیچد و بر قلب مضطرب دشمن حمله می برد. فرشتگان به صفوف ما می‌پیوندند و سواد جبهه حق در چشم دشمن دو چندان می شود.» 🔸بهش گفتن حاجی چرا این حرفو زدی؟ گفت: «ما که الان تو این منطقه نیرو و امکانات خاصی نداریم و می خوایم عملیات رو هفته بعد شروع کنیم. می خواستم تحریک بشن و هرچه مهمات ذخیره کردن استفاده کنن تا ما هفته بعد راحت تر کار رو شروع کنیم.» 🔸بعدا معلوم شد که بعثی ها از هدر رفت مهمات شون تو اون هفته چه ضربه ای خوردن! چند روز بعد عملیات تاریخی کربلای ۵ شروع شد و عراق با کمبود مهمات روبرو شد و حاج حسین هم به قافله عاشورا پیوست. ♦️ شادی روح علمدار بی دست خمینی کبیر حاج حسین خرازی صلوات. 🌹👇 @hamedrzaieyadyaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سنگر خوب و قشنگی داشتیم روی دوش خود تفنگی داشتیم جنگ ما را لایق خود کرده بود جبهه ما را عاشق خود کرده بود 🌹👇 @hamedrzaieyadyaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
علی رستمی: (برگرفته از مصاحبه با شهید منوچهر شعبانی) در گرمای ظهر روز ۲۰تیرماه ۱۳۶۰ پس از آزادسازی ارتفاعات شمشی، تشنگی امان همه رزمندگان ارتش و سپاه را بریده بود. در سینه‌کش قله شمشی در شیاری حدود ۲۰ نفر پناه گرفته بودیم و گالن آب ما از نیمه کمتر شده بود. در حالی که همه بچه‌ها یکدیگر را به صرفه‌جویی دعوت کرده و تا رسیدن قاطرچی آبرسان به تحمل تشنگی دعوت می‌کردند؛ از مشاهده سر و ریش خیس میرسعید راحمی خشکم زد. تصورم این بود که راحمی با آن نصفه گالن آب، سر و صورتش را شسته است. طاقت از کف دادم و با عصبانیت تمام سرش داد کشیدم. - مرد حسابی، توی این هُرم گرما رفتی کله‌تو شستی؟! یک ساعت دیگه همه از تشنگی می‌میریم و... میرسعید دستی به ریش بلندش که هیچ شباهتی به چهره بقیه سربازان نداشت، کشید و خنده‌کنان با اشاره به نقطه‌ای سرسبز در نقطه‌ای امن از دید دشمن گفت: آقای شعبانی آنجا یک چشمه پر آبی است. آبی خنک دارد و حوضی کوچک. پیشنهاد می‌دم اگر آنجا رفتی، غسل شهادت را فراموش نکنی. وقتی چشمه را از دور دیدم، بقیه حرف‌های راحمی را نمی‌شنیدم. فی‌الفور دو تا گالن برداشتم و به سمت چشمه به راه افتادم. رفت و برگشتم شاید به ربع ساعت نکشید. وقتی برگشتم میرسعید راحمی را غرق به خون دیدم.... من شهادت می‌دهم او نیم ساعت قبل از شهادت، با آمادگی و آگاهی کامل، غسل شهادت کرده بود. نویسنده: علی رستمی 🌹👇 @hamedrzaieyadyaran