eitaa logo
🌷 یاد یاران 🌷
241 دنبال‌کننده
890 عکس
1.2هزار ویدیو
9 فایل
راه ارتباطی با مدیر @HAMED13512
مشاهده در ایتا
دانلود
نامه کوتاهی از در تاریخ ۱۷ آذرماه ۱۳۶۴ خطاب به بسمه تعالی سلام علیکم برادر محسن فلاح طول عمر و پیروزی شما رزمندگان عزیز را از خداوند متعال آرزومندم و از شما عزیزان می‌خواهم تا دعا کنید بنده و امثال من هم، ذره‌ای مثل شماها شویم. برادر فلاح از اینکه آن روز از رفتن به جبهه شما اطلاع نداشتم؛ انشاالله می‌بخشید. منوچهر و دیگر عزیزان را دست پایشان را می‌بوسم. قربان شما مرتضی شعبانی ۶۴/۹/۱۷ امضا پی‌نوشت: الف: چند روز بعد فتحعلی خود را در عملیات والفجر۸ به محسن فلاح رساند و ۲۸ بهمن ۱۳۶۴ فتحعلی از زانو گلوله خورد و محسن با تنی مجروح به اسارت بعثی‌ها درآمد. ب: منظور منوچهر شعبانی است که در همین تاریخ مجروح شده و به اسارت تن داد. ج: مرتضی شعبانی در تاریخ ۳۰دی ۱۳۶۶ در سمت معاون گروهان در عملیات بیت‌المقدس۲ به شهادت رسید. د: محسن و منوچهر هر دو چند سال بعد از آزادی از چنگال بعثیون به شهادت رسیدند. ه: این نامه در حاشیه نامه شهید فتحعلی رستمی در پشت لوحه نگهبانی پایگاه شهید یعقوبی خطاب به شهید محسن فلاح نوشته شده است. والسلام علی الشهدا و الصدیقین ۱۶ اسفند ۱۴۰۱ @hamedrzaieyadyaran
"روضه‌ی وضو" قبل از عملیات‌های کربلای۴و۵ گردان156 لشکر انصارالحسین علیه­السلام در هتل کاروانسرای آبادان مستقر بود. هتل دو طبقه بود و برای در امان ماندن از اصابت توپ و خمپاره، اسکان نیروها در طبقه دوم ممنوع بود. حدود ۳۰ اتاق در طبقه اول بود که در هر کدام ۷-۸ نفر ساکن بودیم. هتل دو کازیو داشت که در یکی از آنها گروهان نینوا و در دیگری یکی از دسته‌های گروهان عاشورا مستقر بود. و کاباره‌ی هتل، عبادتگاه و محل برگزاری نماز و دعا شده بود. حاج‌علی شعبانی روحانی گردان بعد از نماز جماعت سخن دل می‌گفت و بقیه ناله سر می‌دادند و از بُن دندان می‌گریستند. گویی اشک‌ها در پشت پلک‌ها به کمین یک بهانه بودند؛ گاهی این بهانه عاشورا بود و گاه مصائب زینب بود و گاه قبر مفقودالاثر پیامبر. آنقدر خدا نزدیک بود که به کوچک‌ترین بهانه‌ای، اشک‌ها در دامن می‌چکید. گاهی حاج‌آقا شعبانی احکام می‌گفت. یک روز بین نماز ظهر و‌ عصر، حاج‌آقا از وضو گفت: «وقتی که فرد نگاهش به آب می‌افتد باید بگوید: بِسْمِ اللهِ وَ بِاللهِ وَ الْحَمْدُللهِ الَّذی جَعَلَ الْماءَ طَهُوراً وَ لَمْ یَجْعَلْهُ نَجِسا» همین که حاج‌آقا کلمه «آب» را به زبان جاری کرد؛ بغض گلویش را فشرد و بعد همه گردان بغض کردند و لحظه‌ای بعد صدای هق‌هق و ناله‌های بسیجیان گردان ۱۵۶ در کاباره‌ی هتل پیچید و روضه وضو و آب، همه را به صحرای عطشناک کربلا برد. لایوم کیومک یا اباعبدالله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
المصور :اش صار معك يا عمو اش صار الطفل : كنت نايم المصور : اش صار صار قصف الطفل : اي المصور : كنت نايم وصار قصف ؟ الطفل . اي المسعف : خلص خلص القصف ليش خايف خلص القصف بدك أبوك ؟ الطفل : اي ....ويبكي <<<<<<<<<<< عکاس: چی شده عمو؟ چی شد کودک: خواب بودم عکاس: چی شد؟ بمباران شد؟ کودک: بله عکاس: موقع بمباران خواب بودی؟ کودک: بله پرستار: بمباران تمام شد، چرا می ترسی، بمباران تمام شده است پدرت را میخواهی؟ بچه بله...و از ترس گریه می کند.
🌷 یاد یاران 🌷
♦️مقام والای شهید مرتضی شعبانی 🔹نیرو‌های گردان 159 زهیر از بچه‌های اسدآباد پس از استقرار چند روزه در پادگان تیپ ۳۲۸لشکر ۲۸ کردستان با شروع عملیات بیت المقدس۲ در تاریخ ۲۶ دی‌ماه ۱۳۶۶ وارد منطقۀ عملیاتی شد. برف سنگینی در حال باریدن بود و قرار شد که گردان در منطقه‌ای به نام مقر شهید شکری پور در حالت آماده باش، موقتاً مستقر شود. مقر شهید شکری‌پور کمی بعد از پل سیدالشهدا و داخل خاک عراق به سمت شهر ماووت بود. قرار بر این شد که نیروهای گردان در گروه‌های حدود 12 نفره چادرهایی برپا کنند و منتظر دستور حرکت از قرارگاه باشند. برف‌ها را کنار زدیم. از طرف تدارکات لشکر به هر چادر یک گونی بزرگ محتوی کاه دادند تا برای جلوگیری از رطوبت و سرما، در کف زمین یخی و برفی بریزیم و روی آن برزنت کشیده و چادر را روی آن عَلم کنیم. من و پسرعموی عزیزم شهید مرتضی شعبانی هم مشغول به برپایی چادر بودیم. چادر را عَلم کردیم و قرار شد دو نفر از دوستان، کف چادر کاه بریزند و بعد برزنت و پتو داخل آن پهن کرده تا از شر سرما و سرماخوردگی در امان مانده و صحیح و سالم وارد عملیات شویم. در این فاصله پسر عمو از من خواست تا کمی از کتاب «گنجینةالاسرار» را برایش بخوانم. عاشق اشعار این کتاب بود. جبرئیل آمد که ای سلطان عشق یکه تاز عرصۀ میدان عشق من ز سوی حق سلام آورده‌ام هم تهیت هم پیام آورده‌ام اشک از دیدگانش جاری و کاملا منقلب شده بود تا رسیدم به این بیت. جبرئیلا! رفتنت زین جا نکوست پرده کم شو در میان ما و دوست ◼️در این حال یکی از بچه‌هایی که مشغول پهن کردن کاه‌ها به کف چادر بود؛ با صدای بلند کلمه‌ای از دهانش پرید که باعث آشفتگی مرتضی شد. ـ «اَه. اَه. شانس ما را ببین»! پسر عمو از او پرسید چه شد که گفتی«اَه»؟ دوست ما اشاره کرد به مدفوع گاو و به اصطلاح خود اسدآبادی‌ها(لاس). پسر عمو بی‌وقفه و با تندی برگشت گفت: ـ آیا دیدن پهن گاو، اَه گفتن دارد؟! پسرجان! توبه کن! توبه کن! ما، در عالم خلقت، در عالم هستی«اَه» نداریم. همین چیزی که الان شما با دیدنش «اَه» گفتی، چیزی است که به عنوان کود موجب غنی شدن خاک و زمین شده و بعد از آن سبزه و درخت و انواع میوه‌ها و نباتات رشد می‌کند و بعد شما می‌خوری و میگی« بَه بَه». پس به اون «بَه بَه» فکرکن نه به «اَه اَه» الان! اطرافیان همه نگاهشان به سمت من بود. منی که روحانی گردان بودم. منتظر بودند تا نظر مرا هم بدانند ولی من واقعاً بیشتر از آنان متحیر بودم. متحیر از این که چه نگاه عجیبی است که پسرعموی من دارد. پسرعمویی که ظاهر امر آهنگری ساده است و تحصیلات آنچنانی هم ندارد. من مبهوت کلام او شدم و فقط سکوت کردم امّا شدیداً با خودم درگیر شدم تا اینکه بالاخره عملیات انجام شد و پسر عمو همانطور که این عملیات را برای خودش «عملیات سرنوشت‌ساز» پیش‌بینی می‌کرد؛ به شهادت رسید و من مجروح شدم. مدتی گذشت امّا ذهن من نمی‌توانست بی‌خیال این اتفاق و کلام پسر عمو باشد. کسی را هم پیدا نمی‌کردم که از او این مسئله را بپرسم که واقعاً آیا ما در عالم هستی«اَه» نداریم و همه چیز« ‌بَه بَه» است؟ شاید سال‌ها بود که به دنبال ‌آدمی می‌گشتم که بتوانم این مسئله را از نظر معنوی و عرفانی برایم تعبیر و ترجمه کند تا اینکه توفیقی دست یافت تا در بحث‌های «اشارات» که خدمت مرحوم حضرت علامه حسن‌زادۀ آملی داشتم، فرصت گفتگویی کوتاه در محضرش پیدا کنم و سوال را از ایشان بپرسم. ـ به نظر شما این درسته ما«اَه» نداریم و همه چیز «بَه بَه» است؟! علامه نگاه عجیبی به من انداخت پس از تأملی کوتاه فرمودند: ـ این حرف، حرف چه کسی است؟ ماجرا را برای حضرت استاد تعریف کردم و ایشان وقتی متوجه شدند که صاحب این کلام به مقام شهادت رسیده و من پسرعموی او هستم، با حسرت فرمودند: ـ حیف! حیف که متاسفانه من الان حال و روز خوبی ندارم و نمیتوانم سفرهای سنگین را متحمل بشوم! اما تردید نکنید، تردید نکنید که ایشان قطعاً از اولیاءالله هستند و شما مدیون من هستید با توجه اینکه نسبت فامیلی دارید، هر وقت که به زیارت قبر این شهید بزرگوار رفتید، نائب‌الزیارۀ من باشید! پی‌نوشت: الف): این متن را بر اساس مصاحبه‌ای با حاج آقا علی شعبانی روحانی گردان 159 زهیر از لشکر 32 انصارالحسین علیه‌السلام نگذاشته‌ام. ب): مرتضی شعبانی متولد ۱۳۳۳ اسدآباد در پشت جبهه آهنگری می‌کرد و پس از بارها حضور در جبهه در تاریخ ۳۰ دی‌ماه ۱۳۶۶ در عملیات بیت‌المقدس۲ در منطقه ماووت عراق به شهادت رسید. شهید شعبانی در این عملیات معاون یکی از گروهان‌های گردان ۱۵۹زهیر از لشکر انصارالحسین علیه‌السلام بود. 🌹 @hamedrzaieyadyaran
اعلان خودفروشی بازیگرِ دیوث و زن‌نمایِ ایران‌فروش، محمد صادقی در حمایت از حمله رژیم اشغالگر قدس به کنسولگری ایران در دمشق. این دیوثِ بی‌وطن، با درج تصویری از ساختمان تخریب‌شده‌ی ساختمان کنسولگری ایران و نوشتن عبارت "بیش باد" در صفحه اینستاگرام خود، سرسپردگی‌اش را به رژیم کودک‌کش اسراییل اعلام کرده است. لعنت خدا و لعنت فرشتگان خدا و لعنت أنبياء و شهدا و صالحين بر اين خبيث باد.
ازدواج با دختری کچل و باتقوا! سال ۱۳۶۰ دبیرستان آیت‌الله طالقانی در پایه دوم تجربی با محمدرضا اسفندیاری در یک کلاس بودم. معلم بینش دینی ما آقای رمضانی معلم مردی خوش‌مشرب و خوش‌کلام بود که برای تدریس از همدان به اسد آباد می‌آمد. یک روز که داشت برایمان از تقوا می‌گفت گریزی به بحث شیرین ازدواج زد و سؤالی سخت از بچه‌های کلاس پرسید. _ خب بچه‌ها حالا که با کلیات تقوا آشنا شدید؛ به من جواب بدهید؛ اگر به قصد ازدواج، با دو دختر زیبا روبرو شوید که یکی از آنها در نهایتِ تقوا قرار دارد و کچل است و دیگری گیسوانی بلند دارد و از نظر تقوا، شخصیتی متزلزل دارد؛ از شما چه کسی حاضر است با آن دختر کچل ازدواج کند؟! همه‌ی بچه‌ها برای طفره رفتن از جواب سرشان را پایین انداخته بودند و زیر لب می‌خندیدند که در این میان، ناگهان دست محمد رضا بالا رفت و سکوت سنگین کلاس را شکست. -آقا، ما! تابستان همان‌سال، صبحگاه ۱۱شهریور ۱۳۶۰ محمدرضا اسفندیاری به همراه ۱۲تن از دوستانش در ارتفاعات قراویز سرپل‌ذهاب به شهادت رسید و در بهشت اعلی بر خوان بی‌کران الهی نشست.
بسیجی عارف، شهید مرتضی شعبانی متولد: اسدآباد محله قلعه بالا ۱۳۳۰ تحصیلات: ششم ابتدایی شغل در پشت جبهه: آهنگر رسته خدمتی در جبهه: معاون گروهان سوم از گردان ۱۵۹ زُهَیر لشکر انصارالحسین علیه‌السلام شهادت: عملیات بیت‌المقدس۲ کردستان عراق ۱۳۶۶/۱۰/۳۰ عارف کامل مرحوم حضرت آیت‌الله حسن‌زاده آملی رضوان‌الله تعالی علیه پس از شنیدن خاطره‌‌ای از بسیجی شهید مرتضی‌شعبانی به وجد آمد و از راوی این خاطره (مرحوم علی شعبانی) می‌پرسد؛ این آقا الآن کجاست و کارش چیست؟ در جواب می‌شنود که او در پشت جبهه آهنگر بود و .... در جبهه رزمنده و در عملیات آخر فرمانده بود که به شهادت رسید. حضرت آیت‌الله در فقدان شهید شعبانی آهی می‌کشد و می‌فرماید: «او عارفی حقیقی بوده؛ هر بار بر مزارش رفتی از جانب من نائب‌الزیارةباش؛ مدیونی اگر نباشی!» پی‌نوشت: شرح کامل خاطره در صفحه بعد آمده است. 🌹🌴🌴🌴🌴 @hamedrzaieyadyaran
حضرت علامه حسن‌زاده آملی رضوان‌الله علیه پس از شنیدن خاطره‌ای از شهید مرتضی شعبانی می‌فرمایند؛ «او [شهید مرتضی شعبانی] عارفی حقیقی بوده؛ هر بار بر مزارش رفتی از جانب من نائب‌الزیارةباش؛ مدیونی اگر نباشی!» و اما شرح کامل خاطره که از مصاحبه با مرحوم علی شعبانی استخراج شده است: قبل از ورود به منطقه عملیاتی بیت‌المقدس۲، گردان ۱۵۹ اسدآباد همدان صبح روز ۲۶دی‌ماه ۱۳۶۶ پس از خروج از مرز و عبور از پل سیدالشهدا در منطقه‌ای بنام مقر شهید شکری‌پور مستقر شد. برف به شدت می‌بارید. قرار شد برای در امان ماندن از سرما و برف، چادرها را برپا کنیم. برادر اسحاق الوندی فرمانده گروهان سوم بود و برادر مرتضی شعبانی معاونش. حدود ده چادر سهم گروهان ما بود. زمین حاشیه جاده منتهی به شهر ماووت عراق مملو‌ از برف بود و قرار شد چادرها را آنجا برپا کنیم. کف هر چادر را با یک گونی مملو از فضولات خشک حیوانی پوشانده و روی آن یک برزنت انداختیم. چادر را روی آن برپا کرده و بعد روی آن پتو کشیدیم و خلاصه آنکه جان نیروها را از شر کولاکی که‌ پس از برف می‌آمد حفظ کردیم. آن روز در حین خالی کردن گونی فضولات حیوانی یکی از بسیجیان، مشاهده‌ی تکه‌ای از فضولات خیس برایش چندش آور شده و با ترشرویی فریاد زد: «اُه, اٌه ؛ شانس ما را می‌بینی؟! توی گونی ما لاس گاو ریختن؛ حالم به‌هم خورد!» مرتضی شعبانی با شنیدن این جمله از همسنگر خود سخت آشفته شد. حرف‌هایی زد که‌ اگر غیر از او بود، بیشتر به مزاح شبیه بود تا ارائه یک درس و نصیحت اخلاقی. مرتضی گفت: استغفرالله، استغفرالله! برادر جان مرا ببخش، ولی همین لاس که‌ تو از دیدن آن حالت به هم می‌خورد و ابروهایت را کج و معوج می‌کند؛ از انعام الهی است و چه بسا اگر من و تو نتوانیم شکر این‌گونه نعمت‌ها را به‌جا بیاوریم، دچار کفران نعمت و موجب قهر الهی شویم. همین فضولات خاک را غنی می‌کند و درختان و سبزی‌ها را تغذیه می‌کند. همین فضولات ما را از شر سرما نجات می‌دهد؛ ... تا دیر نشده استغفرالله بگو؛ چه بسا امشب یا فردا شهید شویم و فرصت توبه نداشته باشیم! آن اتفاق و این سخنان برای ما یک کلاس و یک درس بود. کلاسی که‌ استاد آن (پس از چهار روز تحمل سختی‌های کولاک و برف در ارتفاعات ماووت و نبرد با دشمن بعثی) شهد شیرین شهادت را سر کشید و به ملاقات رفیق اعلی شتافت. کمتر از ۴روز بعد، مرتضی از کردستان عراق به بهشت رفت و مرا پس از مجروح شدن، روانه بیمارستان کردند. پس از بهبودی نسبی دوباره به حوزه علمیه قم برگشتم. در کلاس فلسفه، مبحث «اشارات» حضرت علامه حسن‌زاده آملی شرکت داشتم و نمی‌دانم چه شد که‌ ماجرای آن اتفاق قبل از عملیات بیت‌المقدس۲ به ذهنم آمد و با اجازه حضرت استاد برایش نقل کردم. آیت‌الله حسن‌زاده آملی پس از شنیدن این خاطره‌ از شهید مرتضی‌شعبانی به وجد آمد و از من پرسید این آقا الآن کجاست و کارش چیست؟ در جواب گفتم او در پشت جبهه آهنگر بود و در جبهه رزمنده و در عملیات آخر فرمانده بود و شهید شد. حضرت آهی کشید و فرمود: «او عارفی حقیقی بوده؛ هر بار بر مزارش رفتی از جانب من نائب‌الزیارةباش؛ مدیونی اگر نباشی!» پی‌نوشت: الف:) بسیجی شهید مرتضی شعبانی/ متولد: اسدآباد محله قلعه بالا ۱۳۳۰ / تحصیلات: ششم ابتدایی/ شغل در پشت جبهه: آهنگر/ رسته خدمتی در جبهه: معاون گروهان سوم از گردان ۱۵۹ زُهَیر لشکر انصارالحسین علیه‌السلام/ شهادت: عملیات بیت‌المقدس۲ کردستان عراق ۱۳۶۶/۱۰/۳۰ ب): گوشه‌ای از مصاحبه با آقای علی شعبانی، روحانی گردان ۱۵۹ زهیر در عملیات بیت‌المقدس۲ که توسط اینجانب علی رستمی ساعت ۱۵ نهم بهمن۱۳۹۵ در اسدآباد انجام شده است. ج): این خاطره پس از تدوین به رویت و تایید راوی خاطره رسید. 🌹🌴🌴🌴🌴 @hamedrzaieyadyaran
67.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رژیم اشغالگر قدس، دارای بمب هسته‌ای و قوی‌ترین ارتش خاورمیانه که در جنگی ۶روزه بر همه اعراب پیروز شد؛ دارای هیمنه‌ای عجیب در جهان به خصوص در نزد حاکمان عرب و مسلمان خاورمیانه است. در کمال بهت جهانی، جمهوری اسلامی ایران در پاسخ به قلدری این رژیم در منطقه و ترور رئیس دفتر سیاسی حماس در تهران و نسل‌کشی در غزه و لبنان بعد از ترور سیدِ جبهه مقاومت اسلامی روحانی مجاهد شهید سیدحسن نصرالله اعلی‌الله‌مقامه در دومین مرحله از هجوم موشکی به پایگاه‌های این سگِ هار در خاورمیانه، ابهتش را در هم ریخت. به برکت فضای مجازی تمامی جهان شاهدِ اصابت صدها موشک به قلب رژیم خونخوار صهیونیستی بوده و این رژیم با همه دستگاه‌های رسانه توفیقی در تکذیب و کوچک‌نمایی این هجوم نداشت. موشک‌باران اراضی اشغالی توسط ایران، موجی از شور و شعف در بین مستضعفین جهان و مسلمانان خاورمیانه ایجاد کرد و با بالارفتن توقع‌شان از حاکمان خوش‌گذران و عیاش، برخی از آنان را وادار به اراجیف‌گویی و کوچک‌نمایی این اتفاق وا داشته است. شنیدن تحلیل این کارشناس عرب برای همه سودمند است. 🌹 @hamedrzaieyadyaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از مجموع بیش از ۴۳هزار شهید یک سال گذشته در نوار غزه، بیش از ۱۲هزارشان کودک و نوزاد هستند. اینها تنها امیدشان به فضل خداست و هیچ چشمداشتی به سازمان ملل و اتحادیه اروپا ندارند. سازمان مللی که رئیس آن توسط قاتل این کودکان، تهدید به قتل می‌شود. و اما اتحادیه اروپا! ۴۳هزار انسان در غزه کشته شدند و حق را به اسرائیل دادند ولی دیروز ایران را به دلیل اعدام یک جاسوس محکوم و تحریم کردند! جز مقاومت در برابر این قلدران ظالم و بی‌همه‌چیز، راهی باقی نمانده و اگر راهی هست که هست، شکایت به بارگاه باعظمت الهی و استعانت از اوست. اللَّهُمَّ إِنَّا نَشْکو إِلَیْک فَقْدَ نَبِیِّنَا وَ غَیْبَهَ وَلِیِّنَا وَ کثْرَهَ عَدُوِّنَا وَ قِلَّهَ عَدَدِنَا وَ شِدَّهَ الْفِتَنِ بِنَا وَ تَظَاهُرَ الزَّمَانِ عَلَیْنَا... بارالها ما به درگاه تو شکایت می کنیم از فقدان پیغمبرت و از غیبت امام ما و بسیاری دشمن ما و کمی عدد ما و فتنه های سخت بر ما و غلبه محیط روزگار بر ما پس درود بر محمد و آلش فرست و ما را در همه این امور یاری کن به فتح عاجلی از جانب خود و برطرف ساختن رنج و سختی و نصرت با اقتدار و عزت و سلطنت حقه که تو آشکار گردانی و رحمتی از توجهت که بر همه ما شامل گردد. پی‌نوشت: دبستان یکی از مدارس غزه.