eitaa logo
حامدانه
874 دنبال‌کننده
229 عکس
25 ویدیو
6 فایل
«حامدانه» بخشی از دغدغه ها و نگاه های یک طلبه در جبهه فرهنگی است. قدم هایتان برچشم.. حامد تقدیری رییس ستاد ملی روایت پیشرفت کشور رئیس بنیاد ملی نوجوان و سازمان مدارس صدرا (imso.ir) ارتباط : @h_taghdiri https://eitaa.com/joinchat/2514681856C515654693b
مشاهده در ایتا
دانلود
شاید توصیف او برای ما مقدور نبوده که کمتر گفتیم. ذره ای از عظمت او را هم نمیتوان به تصویر کشید. آوردن نام محمد رسول الله اشک را بر چشمانم جاری می‌کند. هر چه می اندیشم نمیتوانم به عظمت او پی ببرم. خدایا تو با آفرینش‌ محمد، جانشین ات را روی زمین به ما نشان دادی. محمد اسوه صبر و مهربانی و خدمت بود. او برای همه ی ما ، همه ی انسان های تاریخ تلاش کرد. ما برای خوشحالی او چه کردیم؟ . استاد می گفت : از وقتی طلبه شدم همه تلاشم این بود که آقا رسول الله را خوشحال کنم. به این فکر میکردم من هرچه سختی کشیده باشم اندازه ی یک لحظه آقا رسول الله هم نمیشود و آن وقت من نام سربازی او را با دوش می کشم. استاد می گفت : شما طلبه ها هم بروید و آقا رسول را خوشحال کنید. مبادا خسته و نا امید شوید. استاد میگفت آقا رسول الله عاشق بندگان خدا بود که شد رسول الله . سرباز آقا رسول الله هم باید عاشق باشد. عاشق مسیر خدا و عاشق خلق خدا که الناس عیال الله. . راستش را بخواهید خیلی دلم برای زیارت آقا رسول الله تنگ شده است. ما در این دنیا از زیارت آقا رسول الله محروم شدیم. کاش ایشان ما را برای زیارت شان در آن دنیا بپذیرند. . نمی‌دانم ما چقدر توانستیم رضایت آقا رسول الله را فراهم کنیم. نمیدانم آقا رسول الله سربازی ما را می پذیرند؟! اما هرچه زندگی ایشان را مطالعه میکنم اطراف او پر از اولیاء خداست که عاشقانه به دور او می چرخند. عبدالمطلب، ابوطالب، آمنه، خدیجه ، زهرا و علی علیهم السلام ستاره های خیمه اویند. . تاریخ ثبت خواهد کرد که ما چقدر درس و معرفت به فرزندانمان بدهکار بودیم و ادا نکردیم. ما چقدر درگیر جبر و حساب بودیم و راه و اسوه های خلقت را معرفی نکردیم. باشد که در گام دوم انقلاب اسلامی کوتاهی هایمان را جبران کنیم و آقا رسول الله را خوشحال کنیم. . عیدتان مبارک. . میرزا حامد، هفته وحدت، میلاد آقا رسول الله بهترین بندگان خلقت . ۱۴۰۰
. عاشق ، یک وقت خلوت کردن با معشوق میخواهد. خلوتی که فقط خودش باشد و او. خلوتی که اطراف حواس او را پرت نکند و جز معشوق نبیند. خلوتی که بتواند با معشوق سخن بگوید و درد دل کند. برای معشوق اشک بریزد و بی تابی کند. . راستش را بخواهید من که فکر میکنم خدا معشوق نیست. عاشق است. اصلا از اول اشتباه فهمیده ایم. همیشه فکر میکردیم ما عاشقیم و او معشوق. آخر این چه عاشقی است که برای حرف زدن های یواشکی با او حال نداریم ، برای فراق او بی تابی نمی‌کنیم، برای رضایت او به در و دیوار نمی زنیم؟! اما از آن طرف او برای رشد ما به هر دری می زند ، همیشه به دنبال وصال و نزدیک شدن ما به خودش است و از ما به خودمان مهربانتر . آنقدر دوست مان دارد که زمان حرف زدن های یواشکی برایمان گذاشته و تا توانسته در آن برکت و رحمت ایجاد کرده. حالا فکر کنید واقعا ما عاشقیم یا او ؟! . خوب که فکر میکنم ، بی خود نبوده که بزرگان راه سعادت را می دانستند. نه به خاطر ثوابش که ما با این همه بدهکاری راه به جایی نمی بریم. بلکه به خاطر عاشقی اش. نیمه های شب، زمان خلوت با معشوق است که من او را عاشق میدانم و از عشق خودم خجالت میکشم. ما برای حرف زدن با هر مسئول و رئیسی ساعتها وقت صرف می‌کنیم اما حواس مان نیست ارباب خلقت نه تنها به ما وقت اختصاصی داده که گفته من عاشق آمدن شما هستم. . آقا ، من شکایت دارم. از خدا شکایت دارم. آخر این چه پایی است که به من عطا کرده؟! این چه نفسی است که من دارم؟! چرا مسیر عاشقی را درک نمی کند. چرا برای رسیدن به معشوق نمی دود ؟! چرا فریاد نمی زند : "إلهي رضاً برضاك، تسليماً لأمرك، صَبراً عَلى‏ قَضائِك، یا رَبِّ لا معبود سواك، يا غياثَ المستغيثين» . من چه کنم از خودم؟ به کجا پناه برم از فراق معشوق عاشق. . چقدر شب‌های عاشقی را از دست می‌دهیم و حواس مان نیست. خدا زمان های عاشقی ، یواشکی ، دو نفره تون با معشوق هستی را برایتان زیاد کند. . میرزا حامد ، به بهانه میلاد بهترین عاشق هستی آقا رسول الله که در مسیر معشوقش از همه جان مایه گذاشت
. اشک امانم را بریده بود. تازه فهمیده بودم باید برای زندگی ام تصمیم بگیرم. به حساب آن سالها دوم دبیرستان بودم و هنوز محاسنم در نیامده بود. استاد فیزیک جلویم ایستاده بود و با عتاب من را از حال و هوای طلبگی برحذر می داشت. به خیال خودش میخواست هدایتم کند. من هم بیرون کلاس و سر به زیر همینطور اشک می ریختم. الان که فکر میکنم شاید یک حس غربت داشتم. حس سکوت.. . هنوز چند ماه از عتاب استاد نگذشته بود. وسط سال بود و من هر روز بی تاب تر می شدم. آمدم قم. حرم را که دیدم پاهایم سست شد. به ضریح که رسیدم صورتم خیس بود. خواستم عمه جان برایم مادری کند و من را به قم بپذیرد. . چند ماه بعد چمدان به دست، به همراه دو پتو و یک ساعت رومیزی برای بیدار شدن به آرزوی نوجوانی ام رسیدم و در نزدیکی حرم حضرت در قم ، طلبه شدم. . خیلی وقت ها دلم برای پدر و مادرم تنگ میشد. دست خودم که نبود. در روزهای درسی تهران هم نمی شد رفت. این وقت ها دلمان به حرم گرم بود. که عمه جان هستند و مهمانشان می شویم. . برای ازدواج خواستم پا درمیانی کنند. خواستم خودشان از خانواده خودشان روزی ام کنند. خواستم خودشان انتخاب کنند. هنوز یک ماه نشده بود داماد سادات شدم. . در همه سفر های تبلیغی پاکت خالی به حرم می بردم. می گفتم من مدیر گروهم. پاکت را من آوردم. شما پرش کنید. همیشه پاکت پر بود. . فرزند اولمان که از دست رفت من سوریه بودم و همسرم تنها. این فراق درد را بیشتر می کرد. دلم را به گوشه زینبیه گره زدم و برگشتم. وقتی برگشتم از حضرت معصومه خواستم کمک مان کند. یکسال بعد آقا علیرضا به دنیا آمده بود. . اینها بخشی از هزاران توجه حضرت به من رو سیاه است. راستش را بخواهید حضرت معصومه سلام الله علیها برای ما همه چیز است. عطر و یاد فاطمه س است. پناهگاه و قرار است. بهشت روی زمین است. ما حضرت را جور دیگر شناختیم. خدا رحمت کند پدر آیت الله مرعشی را که به او گفتند اگر میخواهی فاطمه زهرا سلام الله علیها را زیارت کنی ، به زیارت فاطمه معصومه برو. . عمه جان به دل های در بیابان مانده و شوره زده ما عنایتی کن. تو ما را پاک و معصومه کن ای پاکترین ... . شب وفات حضرت معصومه س ، قم المقدسه ، آبان ۱۴۰۰
. همه ما یک حاج قاسم بالقوه هستیم و حواس مان نیست. آنقدر درگیر روزها و ساعتهای زندگی می شویم، که خودمان را هم فراموش می‌کنیم. فراموش می‌کنیم چقدر آمرلی ها در درون ماست که باید از محاصره نجات پیدا کند. فراموش کرده ایم که باید طلای خالص شویم تا به قیمت برسیم . حاج قاسم یک عکس و یک سالگرد نیست که فکر میکنیم خب مراتب احترام را به جا آوردیم و باز روز از نو ، روزی از نو . حاج قاسم یک راه است. یک مکتب و مدرسه است. وقتی حاج قاسم را دیدیم و شب کمتر خوابیدیم و بیشتر مطالعه کردیم، وقتی وارد جهاد فرهنگی و تربیتی شدیم و از فراز و فرودهایش خسته نشدیم و داد ناامیدی نزدیم ، یعنی کمی ، آن هم کمی داریم حاج قاسمی می شویم. وقتی یک عمر اینطور زندگی کردیم و بهره ی ما از لذت های دنیا همان چند ساعت خواب هایی بود که ناخودآگاه رفتیم، آن وقت حاج قاسمی می شویم. . راستی یادم نرفته حاج قاسم ما قبل از اینکه مجاهد باشد ، مربی بود. مربی رشد و تعالی انسان ها. حاج قاسم معلم کلاس انقلاب اسلامی بود. حاج قاسم هنوز هم معلم است فقط کلاسش غیرحضوری شده و ما غافلیم. . صبح که می‌شود باز یادمان می‌رود و سر در عشرتکده دنیا میکنیم و به علفزار پر زرق و برق دنیا مست می شویم. غافل از اینکه هر کدام از ما یک حاج قاسم بالقوه ایم. روزی تاریخ شهادت خواهد داد که این انقلاب اسلامی چقدر حاج قاسم داشت و دارد که جان و دل به این راه باخته اند ، اگر ما حواس مان باشد. خدایا ما را شرمنده تاریخ انقلاب اسلامی نکن. . جبهه دختران انقلاب اسلامی مکتب پر برکت حاج قاسم است و کاری خواهد کرد کارستان. ما به اینها افتخار می‌کنیم. انشاالله... . آذر ۱۴۰۰
پدر بزرگ می‌گه صله رحم فقط برای زنده ها نیست. آخر هفته ها که میشه دست یکی از بچه ها یا نوه ها رو میگیره و زیارت اهل قبور شروع میشه. قبرستان های قم رو یکی یکی می چرخیم و آخر سر به زیارت علمای مدفون در حرم می رسیم. دارم فکر میکنم خوش به حال پدر و مادر پدر بزرگ که اینقدر پسرش بهشون سر می زنه. الان که پسرها به پدر و مادرهای زنده شون هم سر نمی زنند. . قبرستان ها کلاس درس است. کلاس درسی که ما یادمان رفته برای آن باید برنامه داشته باشیم. برنامه ای با فرزندان مان که آنها هم یاد بگیرند. یادمان رفته هر هفته برای اموات خیرات کنیم. یادمان رفته ثواب زیارت ها و کارهای خوب مان را بهشان هدیه کنیم. کاش در این تعطیلی کلاس ها، حواس مان به کلاس های آخرتی مان باشد. . کوچک که بودم مرحوم پدربزرگ پدری ام وقتی قم می آمد دست مان را می گرفت و یکی یکی خانه مراجع و علماء می رفتیم. هر کدام از بزرگان هم به من کودک توصیه می کردند و زیارت بزرگان و تلمذ پای درس ایشان را یاد می گرفتیم. بزرگان که مرحوم می شدند، پدر بزرگ هر شب جمعه سر مزار شان می رفت و برای هر کدام سوره یاسین و الرحمان می خواند و به ایشان هدیه می کرد. پدر بزرگ می‌گفت : شبی نبود که هدیه سوره ها را تقدیم بزرگان کنم و آن شب به خوابم نیایند و تشکر نکنند. . سبک زندگی هایمان آنقدر تغییر کرده که این کارها برایمان عجیب است. این خواب دیدن های مرحوم پدر بزرگ را کرامت می دانیم در حالی که برای قدیمی ها حادثه عادی زندگی بود. الان که فکر میکنم این ماییم که اموات باید به زیارت مان بیایند و زیارت اهل قبور دل ها کنند و فاتحه ای نثار مان کنند بلکه دل های مرده مان زنده شود. شب جمعه برای دل هایمان دعا کنیم. @hamedtaghdiri
اولش که صدای فضلیت و فطرت نبود، فقط یک موج بود. یک موج جدید در کنار رادیو های دیگه. اما از همان اول موج رادیو خونه ما ثابت شد روی . مادرم همیشه رادیوش روشن بود و توفیق اجباری ما استفاده از برنامه های رادیو معارف بود. . از زمان شروع زندگی مشترکمان این رادیو روشن شد. تقریبا هیچ وقت خاموش نیست. حتی شب ها هم تا صبح روشن است. وقتی هم که مسافرت می رویم هم خاموش نمیشود. مگر اینکه برق برود. میگیم نکنه دزدی خونه ما بیاد و یک دفعه از رادیو چیزی بشنوه و استفاده کنه. سوار ماشین هم میشیم همش رادیو معارف است. خلاصه همه خانواده ما برنامه های رادیو معارف رو حفظ شدند. . اینها رو گفتم که یک تجربه بهتون منتقل کنم. ما توی شلوغی های زندگی گم شده ایم و شاید کمتر فرصت می‌کنیم مطالعه کنیم. در حالیکه معارف زیادی در دین هست که ما نیاز داریم با آنها آشنا بشیم. شبهات و سوالات اعتقادی خودمان و اطرافیان ما دارند، سوالات تاریخی داریم، مسائل تربیتی داریم، دلمان میخواهد از قرآن و تفسیر آن بیشتر بدانیم و ده ها نیاز دیگر. همه ی اینها را میتوان در برنامه های صوتی رادیو معارف پیدا کرد. حقیقتا اگر چند سال مشتری برنامه پاسخ به سوالات اعتقادی استاد محمدی باشید و پاسخ های کوتاه، روان و مستدل ایشون رو بشنوید دیگه کمتر شبهه ای درون شما میماند . هر کدام از اساتید و برنامه ها کاری می‌کند کارستان. . چند شب پیش تا صبح خواب آیت الله جوادی آملی را می دیدم. خواب می‌دیم که دارم از ایشون در درس سوال میکنم. بیدار شدم دیدم رادیو روشنه و داره درس خارج ایشون رو پخش می‌کنه . خلاصه رادیو توی خواب ما هم اثر داره. . خلاصه که این رادیو ما سیزده سالی است همیشه می خواند و برای ما مدرسه شده. تجربه رادیو معارف برای آنهایی که می‌خواهند خانواده شون با معارف دین آشنا بشن ، تجربه ی خیلی خوبی است. پس از این مدرسه صوتی غفلت نکنید. @hamedtaghdiri https://eitaa.com/joinchat/2514681856C515654693b
برای همسرم . این نوشته را روی هزار بار با خودم تکرار میکنم، صدبار مشق کرده ام و دیدم بهترین وقت است در ایام فاطمیه در کنار شهدای گمنام منتشرش کنم. . روزی که داماد سادات شدم گفتم منت دختر فاطمه را میکشم. کاری میکنم زندگی اش سراسر آرامش باشد. کاری میکنم کارستان. . دو ساعت از شروع زندگی مشترکمان نگذشته بود که یک دهه رفتم تبلیغ و همسرم کلاس صبرش را شروع کرد. سوریه بودم که فرزند اول مان را از دست دادیم و باز دختر فاطمه تنها بود. من لباس رزم پوشیدم و همسرم لبیک گفت و سراسر صبر شد. . در تمام این سفرها و دویدن های من، نام یک فرمانده و سرباز اسلام کمتر برده شد. شما من را دیدید اما اگر او نبود من قدم از قدم نمی توانستم بردارم. بسیار روزها که خودش بیمار بود و او رو با بچه های مریض و اشک و دلتنگی تنها گذاشتم و او با قرآن و کاسه آب بدرقه ام کرد. من در دنیا بی نهایت با هم بودن، به دختر فاطمه مدیونم. یک عالمه پارک رفتن و تفریح کردن بدهکارم. . نه اینکه فکر کنید او فقط باید به خانه می رسید که کار خانه و تربیت بچه ها خودش کلی کار است، بلکه باید به مجموعه تربیتی کودکان مادرانه خودشان هم می رسیدند. . خانمها شهید گمنام جبهه انقلاب اسلامی هستند. من یکی اش را با همه وجود درک کرده ام. آنقدر به این ایمان دارم که چشم به دعای این شهیده زنده بسته ام. شهیده ای که جوانی و عمرش را وقف راه مادرش کرد. . راستش را بخواهید هر وقت نام «فاطمه» را شنیدم اشک در چشمانم حلقه بست. انگار نمی توانم یاد کوچه و درب نیفتم. ما از فاطمه سلام الله علیها عشق الهی و جهاد و صبر را آموختیم. فاطمه جان، من را ببخشید که داماد خوبی برای دخترتان نبودم. شما به همت مان برکت دهید. . برای همسرم، برای شهیده ی خانه ام. برای دختر فاطمه . چه بگویم که توان تشکر یک لحظه از صبرهایت را ندارم. همه ی رزمم را به تو هدیه کردم که هر چه دارم به لطف همراهی توست. ممنونم که هستی.
. ماه رمضان سال دهم هجری است. پیامبر ص روی ماه امام علی علیه السلام را می بوسد و توصیه هایی می‌کند و در آخر می فرمایند : به خدا قسم! اگر خداوند به دست تو یک نفر را هدایت بکند, بهتر است از هر آنچه خورشید برآن ها طلوع و غروب مى کند. . امام علی علیه‌السلام بعد از حدود یکماه به یمن می رسد و با استقبال قبیله بزرگ و مهم همدان مواجه می‌شود و یمنی ها با سرعت به اسلام میپیوندند. و امام علی علیه السلام بعد از یکماه فعالیت تبلیغی پیام رسول خدا را دریافت می‌کند که یا علی برای حج به ما نمی پیوندی؟ و آقا امیرالمومنین ع برای حضور در حجه الوداع به پیامبر ص می پیوندند. . حالا بعد از ۱۴۰۰ سال حاج قا .. پیشانی حاج حسن را می بوسد. از همسر حاج حسن سوال می‌کند : این سفر برای حاج حسن ، سفر شهادت است ، آیا شما راضی هستيد؟ همسر حاج حسن پاسخ می دهد : ما راضی به رضای خداییم. . حاج حسن بعد از ۱۴۰۰ سال با استقبال یمنی ها وارد یمن شد. او سفیر انقلاب اسلامی و حاج قا ... است. حاج حسن بیش از دو سال از یمن خارج نمی‌شود. يک هفته پیش از مريضی اش ، سردار شهید حاج قا.. را در خواب می بیند که به او می گويد: رفيق عزیز ما ، چرا نمی آیی ؟ بیا دیگه ! حاج حسن قضیه خوابش را به خانمش می گوید و آماده سفر حج الوداع می‌شود. . حالا حاج حسن ایرلو به جمع فرمانده و برادران شهیدش پیوست. تاریخ همچنان تکرار میشود. تاریخ اسم مبلغین و سفیران شهید زیادی را برای اسلام ثبت کرده است و ما یادمان رفته دنبال تکرار تاریخ برای خودمان باشیم. . سفارت شهادت نسخه فعالیت بین المللی انقلاب اسلامی است. خوش به حال سفیر بعدی یمن که عطر بهشت را می تواند استشمام کند. . اول دیماه ۱۴۰۰ @hamedtaghdiri
برای سیستان و بلوچستان عزیزمان . هنوز لبخندش را فراموش نکرده ام. وقتی شکلات را از من گرفت و چهره ی معصومش را از از من پنهان کرد و پشت برادرش قایم شد. پاهایم سست شد. می گویند خاک انسان را می‌گیرد. من به شما می گویم این برای خاک این منطقه نیست. خاک سیستان و بلوچستان آدم را میکشد. آدم را مبلعد. کاری به خودت ندارد، قلبت را می برد. . شاید برای همین است که دکتر جمشیدی از یزد به زرآباد رفت و ۲۸ سال آنجا ماند. شاید برای همین است خانم دکتر صفیه نورا را به جای هجرت به ناکجاآباد تهران ، پیش خودش نگه داشت. من همیشه فکر میکردم همه جای بهشت سرسبز و پر از درخت است. با دیدن این منطقه فهمیدم جایی می تواند بدون درخت و سرسبزی باشد اما عطر بهشت را بدهد. می تواند بدون آب باشد اما مردمانی با دلی دریایی داشته باشد. این است که اگر خواستید به سیستان و بلوچستان سفر کنید مواظب دلتان باشید. شاید برگردید و دل تان جا مانده باشد. . برای استان سیستان و بلوچستان خیلی هزینه شده است. میلیون ها دلار علاوه بر بودجه استان از صندوق ذخیره کشور هزینه شده است. اما من فکر میکنم آنهایی که طرح می دادند هیچکدام مربی نبودند. هیچکدام تعلیم و تربیت و اثرش را نمی‌شناختند که اگر میشناختند بهره ی زیادی برای این عرصه می گذاشتند که حتی کمش را هم نگذاشتند. اگر خبر ندارید بهتان می گویم طرح های میلیاردی شکست خورده در این استان کم نیست ، اما تعلیم و تربیت هیچ وقت شکست ندارد. همه اش پیروزی است. . اگر من میخواستم استان را آباد کنم ، روی تعلیم و تربیت بچه های استان می نشستم. مدرسه به مدرسه، خانه به خانه، روستا به روستا پای بچه های این استان می نشستم. رشد اقتصادی را با بچه ها رقم می زدم، رشد فکری و فعالیتی و معرفتی را با بچه ها می ساختم. نه اینکه بزرگ شوند و خیلی هاشان بیکار سر کوچه ها بنشینند که حرکت کردن را یاد شان می دادم و کاری می کردم با این همه منابع خدادادی فرصت نشستن نداشته باشند. . می دانم نهادهای سازندگی و حمایتی به همه چیز فکر میکنند به جز تربیت بچه ها. می دانم مدرسه می سازند اما فراموش می کنند باید بچه ها را بسازند نه ساختمان را. می دانم فراموش کرده اند یک مشاور تربیتی کنار خودشان داشته باشند ، اما شما خواستید کمک کنید کنار کمک اقتصادی به محرومان ، به تربیت بچه ها هم کمک کنید. اصلا بیایید هر ماه مقداری خیرات تربیتی داشته باشیم. بیایید در منطقه بهشت به بهشتیان ساکن این منطقه کمک کنیم. . ما بعد ۱۸۰۰ کیلومتر سفر داخل استان برگشتیم اما حتما صدرایی ها دیگر در سیستان و بلوچستان خواهند ماند. دیماه ۱۴۰۰ @hamedtaghdiri
برای . ما مدرسه ای ها میگیم با یک کلاس درس، مدرسه ایجاد نمی شود. مدرسه برای اینکه مدرسه شود چند کلاس درس میخواهد. هر کلاس درس خانه ای برای رشد دل های انسان هاست. . شاید یادمان رفت از خانواده شهید بپرسیم، فرمانده برای جهاد خوب بود اما برای شما هم خوب بود؟ آخر پدری که خیلی وقت ها خانه نیست، همسری که همیشه درمیدان خطر است و احتمال دارد بر نگردد و عمری برای خانواده نگرانی ایجاد کرده است ، چطور پدر و همسر خوبی است؟ اصلا بود که خوب باشد؟ وقتی بود چگونه بود؟ . همسر شهید باید می نوشت قاسمم همه چیز من بود. قاسم فقط مرد من نبود ، مرد انقلاب اسلامی بود. باید می نوشت من به یکبار چشم در چشم های قاسمم محتاجم. چشم هایی پر از محبت. شاید چشم ها خسته بود اما فوران عشق بود. قاسمم درخت عشق کاشته بود که فراقش را صبر می کردیم. همسر شهید باید از نامه های قاسمش می نوشت. نامه هایی که تا آخر حیات پربرکتش ادامه داشت و عاشقانه ثبت شد. (راستی یادمان نرفته فرمانده شهید، یک یادگار پاک که شهید زنده است به یادگار گذاشته. همسرش، که حتی نامش را رسانه ها پیدا نکردند. همسر و همسنگر. بانویی عاشق که فوران عشقش با روز اول آشنایی با قاسم نه تنها کم نشده که بی نهایت شده. بانویی که هر روز و هر شب با قاسمش حرف می زند و پاسخ می گیرد. اگر تاریخ فراموش کرد ما یادمان نرفته، سهم توفیقات این بانو اگر بیشتر از نباشد کمتر نیست. ) . زینب و دیگر فرزندان باید می نوشتند ، پدر ما بهترین پدر بود. در اوج جنگ زینبش را فراموش نمی کرد و برای فاطمه اش نامه می نوشت. وقتی بود بوسه های محبتش دلمان را گرم میکرد. پدر ما پدر همه بود. وجودش پدری بود. محبتش پدری بود. . کلاس درس همسری داشت. کلاس درس پدری داشت. کلاس درس سربازی و فرماندهی داشت. کلاس درس تربیتی داشت. کلاس درس معنویت داشت. کلاس درس اخلاص و وظیفه شناسی و جهاد ومدیریت و... داشت. همین شد که رهبرم فرمودند : مدرسه است، مکتب است. . راستی ، می گویند شب ها، زمان خلوت با معشوق هستی است. زمانی است که باید ضجه فراق بزنی و سر بر سجده،اشک بریزی که معبودا صبرم برای دیدنت طاق شده پس چرا اذن دیدار نمی دهی.تو در خلوت عاشقی ات چه گفتی که ما بلد نیستیم؟! توچگونه سجده عشق زدی که پیشانی ات آسمانی شد و بر دامان معشوق آرام گرفت.۱:۲۰ زمان شروع عاشقی است. وچه خوب کلاس درس عاشقی را به ما آموختی . . @hamedtaghdiri
. پدر بزرگ می گفت لباس روحانیت لباس امن مردم است. لباسی است که قداست دارد. پوشیدنش افتخار دارد. پدر بزرگ می‌گفت لباس روحانیت که پوشیدی باید آداب آن را هم عمل کنی. دیگر هیچ نیازمندی را نمی توانی رد کنی ، باید ملجأ و پناهگاه مردم باشی ، نمی توانی در بازار که مردم عبور می‌کنند هر طور خواستی خرید کنی و هر جا خواستی غذا بخوری و هرکار خواستی بکنی. باید نگاهت را مواظب باشی. پدر بزرگ می گفت لباس روحانیت ، لباس مردم است. دیگر باید لباس خدمت مردم و درد مردم را بپوشی که «الناس عیال الله» . پدر بزرگ می گفت کار طلبه رشد مردم است، روحانیت طبیب روح هاست. برو کار کن تا طبیب دوار بطبه شوی . ببین چگونه می توانی با امید دادن و رشد فکری در مردم که عزیزترین موجودات پیش خدا هستند ، «حرکت» ایجاد کنی. . پدر بزرگ توی خونه عمامه را می پیچیدند. پدرم کمکشان می‌کردند. پدر بزرگ می گفتند دست بی وضو به عمامه نباید زد. عمامه را روی سر می بستند که به عمامه بی احترامی نشود، عمامه را می بوسیدند و روی سر می گذاشتند و هیچ وقت پاهایشان را به طرف لباس روحانیت دراز نکردند. این رفتار ایشان و احترام و جایگاه لباس روحانیت ، باعث شده بود آرزوی ما پوشیدن این لباس باشد. . راستش را بخواهید من فکر میکنم اگر من روزی بمیرم بهتر از این است از این لباس محروم شوم. اگر محروم می شدم آنقدر گریه می کردم که جان دهم. خدا انشاالله ما را خادم راه این لباس که لباس خدمت به عیال خداست نگه دارد. . باور کنید ما هم عدالت را می فهمیم. باور کنید ما هم روزی هزار بار زیرآب مان در کارهای اجرایی می خورد و مشکلات را می بینیم. باور کنید ما از دغدغه خیلی چیز ها واقعا خوابمان نمی برد. اما راه را درست نمی دانیم. . راستی طلبتان باشد وقتی محضر حضرت آقا رسیدیم دوست به اسم عدالت خواهمان از ایشان درباره عدالت خواهی در فضای مجازی سوال کردند و ایشان پاسخی قابل تأمل دادند. من محتوا را به یاد دارم اما کاش بشود دفتر حفظ نشر متن دقیق فرمایش ایشان را برای این روزهای ما منتشر کند. . راستی طلبگی سلیقه شخصی آقایان نیست. ما در این سالها کم طلبه ندیدیم که منش طلبگی و دین مداری نداشتند و از آن طرف کم عالم مهذب هم ندیدیم. در انتخاب طبیب هایتان دقت کنید که «ابد» در پیش داریم. . پ ن : عکس اول سمت راست کودکی من، پدر بزرگ ، اخوی و آقای پدر . @hamedtaghdiri
. راستش را بخواهید کلا وقتی با آدم های روزمره و غیر خلاق روبرو هستم احساس نفس تنگی میکنم. همین هایی که به مدلی های همیشگی عادت کرده اند و همان مدل را با آب و تاب بیشتری برایت توضیح می دهند. انگار که اگر با حس تعریف کنند ، کسلی برنامه از بین می رود. خلاصه همیشه دنبال این بودیم که یه جور دیگه فکر کنیم و یه جور دیگه نگاه کنیم. . توی بازدید از مدارس ، یکی از جاهایی که حتما سر می زنیم کتابخانه مدرسه است. فقط باید برایتان یک دل سیر تعریف کنم که چه بازار شامی است. بعضی کتابخانه ها معلوم است آقای امام جمعه ای، روحانی محلی که خانه اش جا نداشته، کتابها را آورده اند مدرسه و کتابخانه پر شده از کتابهای حوزوی. بعضی جاها مدیر مدرسه هم هر چی فامیل و اقوامش کتاب بی استفاده داشته اند ، با توجه به رنگش آورده و در کتابخانه مدرسه چیده و فکر میکند همین که کتاب داخلش باشد ، خیلی کار کرده است و این را با همان آب و تاب همیشگی برایمان تعریف می‌کند. خلاصه که کتابخانه مدارس یکی از داغون ترین اتاق های مدرسه است. انباری از تعدادی مجلد. . راستش را بخواهید من برای کتابخانه مدرسه طرح دارم. اگر آموزش و پرورش همراهی کرد و هر روز یک بلایی سر مدارس ما نیاورد، بالاخره اجرایی اش میکنم. من میگم کتابخانه مدرسه نباید کتابدار داشته باشد ، بلکه باید « کتابگو » داشته باشد. کتابگو خودش عاشق است. عاشق و کتابخوار. از همین هایی که با کتاب زندگی می کنند و وقتی کتابی را معرفی میکنند با همه وجودشان تعریف می کنند. کتابخانه مدرسه ده تا کتاب هم داشته باشد مشکلی نیست اما وقتی دانش آموز به کتابخانه می رود باید کتابگو روحیات او را بشناسد و جوری کتاب را معرفی کند که دانش آموز بی تاب پیدا کردن وقت برای خواندن آن کتاب باشد. مدیر مدرسه، مربی پرورشی، آقا و خانم طلبه مدرسه باید خودشان کتابگو باشند. کتابگو همان عضو مدرسه است نه یک عضو جدید در مدرسه. برای کتابگو شدن باید عاشق شد و کتابخوار. . من آدم های کتابگو زیاد دیده ام. هرچند گاهی فکر میکنم اگر وقت آزاد داشتم یک کتابفروشی می زدم با کتابهای کم و البته کلی تفاوت در عرضه که مشتری هایش صف بکشند. اما یک کتابگوی عاشق سراغ داشتم که بی نظیر بود. علی شاملو استاد تمام کتابگویی بود. آنقدر که خودم همه کتاب‌هایی که خوانده بودم و در خانه داشتم را دوباره از کتاب رسان خریدم که دوباره بخوانم تا تعریف های شاملو را دوباره در کتاب پیدا کنم. شاملو را باید اسوه این راه دانست. روحش شاد. . عکس: من و آقای جوان، در حال حرص خوردن از کتابهای مدرسه. 😬 @hamedtaghdiri