eitaa logo
شهید حمید سیاهکالی مرادی💕
198 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
2.4هزار ویدیو
44 فایل
✨ولادت:،۱۳۶۸/۰۲/۰۴ شهادت:۱۳۹۴/۰۹/۰۵ مزار:گلزار شهدای قزوین ~شرمنده ام.... یک جــان بیشتر ندارم تا در راه ولے عصـر ونائب بر حقـش امـام خامنه اے فـدا کنـــــم✨💫 #√شهیدحمید سیاهکالی مرادی☺️👆🏻 انتقاد!پیشنهاد؟حرفی،سخنی ¿ادمین تبادل @modafeh_chadoor
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸 رشید اسلام حمید سیاهکالی مرادی دومین شهید🌷 سرفراز مدافع حرم عقیله بنی هاشم از استان می باشد. 🔹شهید حمید سیاهکالی مرادی به 📆تاریخ ۴ ماه ۱۳۶۸ در قزوین ولادت یافته اند. و در 5 آذر ماه سال 94 در راه دفاع از حرم (س) در نبرد با تروریست‌های تکفیری👹 داعش در به شهادت رسید🕊🌷 @HamideSi
❂○° °○❂ شهادت شربتی است که هر کس توان آن را ندارد که بنوشد مگر اینکه بتواند در یک لحظه خود را از تمام قید و بند ظاهری اعم از مال و جان خود گذشته و در راه حق علیه باطل فدا کند. بله این راه، راه سعادت و راه رسیدن به پیروزی است. خدایا! مرا بر آن راهی بگذار که مصلحت توست. خدایا! تو جانم دادی و جانم را خواهی گرفت مرا در آن صراطی گذار که هیچگاه در لحظه جان دادن غفلت نخورم. خدایا! به من نعمتهای فراوان دادی که نه قدرش دانستم و نه لیاقتش داشتم پس مرا زبانی ده که سپاسگزار تو باشم. خدایا! بحدی گناه کردم و از فرمان تو سرپیچی کردم که شرمنده ام مرا از بخشیده شدگان درگاه خود قرار ده در پایان از شماها میخواهم قدر این ابرمرد را بدانید و از بیانات گهربارش استفاده نمایید که به راستی خداوند محبت عظیمی به ما نموده و در این برهه از تاریخ چنین رهبری را بما اهداء کرده است از شماها تمنا دارم که از او و یارانش همچون خامنه ای ها حمایت و اطاعت کنید. 🌷 ولادت : ۱۳۳۸/۹/۶ رشت ، گیلان شهادت : ۱۳۶۰/۹/۹ بستان ، عملیات طریق‌القدس 🔶@Hamid_1368313
فرمانده دست تكان داد. حاجی از راننده خواست بايستد. از پنجره‌ي ماشين كه نيمه ‌باز بود، سلام و احوالپرسی كردند. فرمانده به حاجی گفت «اين بسيجی رو هم برسونين پايگاهش.»👌 - حالا برای چی اومده بودی اين‌جا؟‌ بسيجی به كفش‌هاش اشاره كرد و گفت «اينا ديگه داغون شده. اومده بودم اگه بشه يه جفت بگيرم، ولی انگار قسمت نبود.» حاجي دولا شد. درِ داشبورد ماشين را باز كرد و يك جفت كفش در آورد «بپوش! ببين اندازه است؟» كفش‌هاش را كند، و سريع كفش‌هايی را كه حاجی داده بود پوشيد «به! اندازه است.» خودم اين كفش‌ها را برای حاجی خريده بودم؛ از انديمشک. كفش‌هايی را كه به بسيجی ها مي‌دادند نمی پوشيد. همين امروز پنجاه جفت كفش از انبار گرفته بود. ولي راضی نشد يک جفت برای خودش بردارد. حاجي لبخندی زد و گفت:«خب پات باشه.» بسيجی همين‌طور كه توی جيب‌هاش دنبال چيزی می گشت گفت:«حالا پولش چقدر ميشه؟» و حاجی خيلي آرام، انگار به چيزی فكر می كرد گفت «دعا كن به جون صاحبش.» "شهید محمد ابراهیم همت" ╭─••❈✿‌‌♡✿❈••─╮ @Hamid_1368313 ╰─••❈✿♡✿❈••─╯
●بعد از نماز با دستش تسبیحات فاطمه زهرا (س) را می گفت. هنگام ذکر هم انگشت هایش را فشار می داد و در جواب چرایی این کار می گفت بندهای انگشت هایم را فشار می دهم تا یادشان بماند در قیامت گواهی دهند که با این دست ذکر خدا را گفته ام. ● از غیبت بیزار بود و اگر در مجلسی غیبت می شد سعی می کرد مجلس را ترک کند. همیشه به من می گفت: «دلم می خواهد در منزل ما غیبت نباشد تا خدا و ائمه اطهار به خانه و زندگی ما جور دیگری نگاه کنند.» 🌷 ╭─••❈✿‌‌♡✿❈••─╮ @Hamid_1368313 ╰─••❈✿♡✿❈••─╯