🌷 #هر_روز_با_شهدا ؛؛؛🌷
#برای_همانکه_خودم_کشتم_فاتحه_خواندم ،...!!!
🌷 اردیبهشت ۱۳۶۱ در ایستگاه حسینیه ، جاده اهواز حدود ۵۰ کیلومتر مانده به خرمشهر . وقتی به داخل سنگرهای عراقی که شب قبل در نبردی سخت فتح کرده بودیم رفتم ، چشمم که به فرش و وسایل خانه هموطنان خرمشهریام افتاد که عراقیها در سنگرشان جمع کرده بودند ، خونم به جوش آمد. رگ غیرتم بدجوری تحریک شد . ساعتی بعد ، متجاوزین بعثی که هنوز امید داشتند خاک میهن ما را زیر چکمههای کثیفشان لگد مال کنند ، به ما حمله کردند . ۱۷ سالم نمیشد . آزارم به مورچه هم نمیرسید . شدیدترین کاری که تا آن زمان کرده بودم، سگی را که در کوچهمان دنبالم کرده بود ، با سنگ زدم تا فرار کند و من به نانوایی بروم .
🌷 من نخواستم ، خودش خواست . اصلاً خودش آمد . وحشی و مغرور. متکبر و متجاوز . کرور کرور آدم بود که به طرف ما حمله میکردند . دشت پر بود از عراقی . دیگر نمیشد سکوت کرد . خیلی داشتند نزدیک میشدند . یک کماندوی عراقی که لباس پلنگی تنش بود ، به صورت زیگزاگ میدوید طرف من . تا اون روز فقط توی فیلمهای سینمایی همچین چیزایی دیده بودم. اینجا دیگر فیلم نبود . میترسیدم . دستم میلرزید . نه از ترس ، از اینکه باید اولین تجربه مهم زندگیام را به انجام میرساندم . صورتش به سیاهی میزد . سبیلو بود . سبیلی کلفت. چشمانی خشن داشت و نگاهی ترسناک . همینطور میدوید طرف من .
🌷 درنگ جایز نبود ،.... بسم الله را گفتم و ،.... انگشت سبابهام را آرام روی ماشه کلاشینکف قرار دادم و ،.... شکاف رو به رو، میزان با مگسک ،.... زیر هدف مقابل و ،.... تق ،.... تق ،.... دو تا تیر بیشتر نزدم . یکی توی صورتش ، یکی توی سینهاش . با همان سرعت که به طرفم میدوید ، با صورت نقش بر زمین شد. خوشحال شدم . نه ! خوشحال نشدم . دلم خنک شد که یکی از دشمنان وحشی را کشتهام ، ولی از مرگ او خوشحال نشدم. همانجا افتاد روی زمین . دیگر زیگزاگ نمیدوید .
هیچ تکانی نخورد . نگاهی به بدن بیحرکتش انداختم . یادم آمد . عادت داشتم ، اگر در خیابان یا تصادفی ، مرده میدیدم ، همین کار را می کردم. نفس عمیقی کشیدم و ،....
🌷نفس عمیقی کشیدم و بسم الله الرحمن الرحیم ،.... الحمدلله رب العالمین ،.... شروع کردم به خواندن فاتحه . آره برای همانکه خودم کشته بودمش ! آمده بود دین و کشورم را اشغال کند؛ چه باید میکردم . فاتحه را که خواندم ، نگاهی به آسمان انداختم و با خود گفتم : خدایا ،.... من وظیفه خودم رو انجام دادم ،.... تو لطف و کرمت خیلی زیاده ،.... تو ارحم الراحمینی ،.... شاید اون بیچاره جاهل بوده و نفهم ،.... تو به بزرگیت اون رو ببخش. اون روز خیلی فاتحه خوندم !
☟🅹🅾🅸🅽🅸🅽☟
³¹³┄┅•═༅☫ ربنـا آتنـا شـهـادت ☫༅═•┄┅³¹³
https://eitaa.com/hamid_roshanaei_313