eitaa logo
قصه‌ های حمید
12 دنبال‌کننده
4 عکس
3 ویدیو
0 فایل
غرض نقشیست کز ما بازماند که دنیا را نمی بینم بقایی @h_khaledin 💚💐💙💚💐💙💚💐💙💚💐💙💚💐💙
مشاهده در ایتا
دانلود
خاطرات بزرگسالی: کتاب جنگ ایران و عراق از دیدگاه فرماندهان صدام را می‌خواندم در گفتگو باسر لشکر علوان حسون سؤال شد که کدام هواپیماها بهتر بودن و پرواز راحت تری داشتن به اینجا که رسیدم خنده ام گرفت اطرافیان علت را پرسیدند جواب خلبان عراقی حتما شما را هم می خنداند او گفت صندلی بعضی هواپیماها خیلی اذیت می‌کرد طوری که‌ خلبان ها دچار بواسیر 🤣میشدن.
از مجموعه خاطرات کودکی : ایام محرم من به همراه برادرم به شهر سنقر خونه دایی هامون می رفتیم، در شهر سنقر هیئت ها علم های بزرگی در شهر میچرخاندن و این به ما انگیزه می‌داد تا به همراه پسر دایی هامون علم درست کنیم،چند تا چوب و میخ های کج و ماوج همیشه در دسترس بودوهرساله این چرخه تکرار می شد.تا جایی که یادمه هیچ وقت نتونستیم یک علم خوب درست کنیم ولی نکته جالب ماجرا این بود که ما هرسال باهمان شور و هیجان به درست کردن علم میپرداختیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کودکی: یکی از جوک هایی که تو گعده های کودکی تعریف می کردیم این بود: به یکی از شرکت کنندگان مسابقه ۲۰ سؤالی یه طوری می فهمونن که جواب مسابقه پیچ گوشتی هست یه طوری وانمود کن که نمیدونستی وقتی مسابقه شروع میشه میپرسه تو جیب جا میگره میگه نه یهو میگه عجب پیچ گوشتی بزرگی🤣🤣🤣 @h_khaledin
خاطرات نوجوانی: ایام انتخابات بود و یکی از بستگان برای مجلس شورای اسلامی کاندیدا شده بود برای چسباندن عکس ها با دوتاماشین شب به روستاهای اطراف رفته بودیم نزدیکای نیمه شب (حدود ۳۰ سال پیش) وقتی میخواستیم عکس بچسبانیم از روی هر پشت بامی چن تا سگ پارس میکردن و به ما حمله ور می شدن. سکوت شب بد جوری به هم میریخت خلاصه اون شب با تمام حواشی گذشت موقع برگشتن یکی از بستگان که باهم عقب جیپ نشسته بودیم وقتی خواست پاشو تو کفشش کنه اشتباهی پاشو تو سطل سریش(چسب)فرو کرده بود ، تو اون هوای سرد که برف زیادی روی زمین بود و کفش و پاچه شلوارمون خیس و گلی بود با این اتفاق حسابی روده بر شدیم
خاطرات کودکی: خونه ما در شهر قروه قرار داشت و خونه دایی ها و خاله هایم در شهر سنقر من و برادرم مجید هر ساله برای تعطیلات عید نوروز میرفتیم سنقر و خدا می داند که چقدر برای این مسافرت شور و شوق داشتیم این دو شهر ۸۰ کیلو متر از هم فاصله داشتن و یک مینی بوس هر روز مسافر به سنقر میبرد در یکی از این سالها وقتی ترمینال رفتیم ماشین ظرفیتش تکمیل شده بود راننده که ناراحتی ما را دید ناامیدمان نکرد و گفت اگر می‌آید سنقر باید سر پا بایستید با این پیشنهاد راننده گل از گلمون شکفت و سریع قبول کردیم بیشتر جاده این دو شهر خاکی بود و حداقل ۳ساعت این مسیر طول مکشید ما هم که سنی نداشتیم و تحمل سرپا وایسادن برامون سخت ، تکان‌های مینی بوس هم مزید علت هرچه جلو تر میرفتیم علیرغم خستگی زیاد نشاطمون بیشتر می‌شد و این با دیدن سیلوهای شهر سنقر که از فاصله ۵ کیلو متری پدیدار می شدن به اوج خودش می‌رسید علت این اشتیاق بالا نرمخویی بیش از حد اقوام مادرم بودن که در ادامه به ذکر خاطرات دیگری خواهم پرداخت. یاعلی شب بهاریتون خوش ساعت ۰۲:۲۰ بامداد روز شنبه ۴ فروردین ۱۴۰۳ @h_khaledin