eitaa logo
کانال حمید کثیری
246.9هزار دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
602 ویدیو
11 فایل
دغدغه خانواده و #تربیت داریم ... موسس استارتاپ TarbiApp ➡️ Tarbiapp.com ⬅️ اینجا #مدرسه_والدین هست، جایی که قراره اول خودمون رو تربیت کنیم ✋ راه ارتباطی 👇 @hamid_kasiri
مشاهده در ایتا
دانلود
از میرزا اسماعیل دولابی نقل شده؛ وقتی حضرت رضا علیه‌السلام وارد نیشابور شدند، هر یک از علما و شخصیتهای سرشناس از حضرت تقاضا کردند مهمان آن‌ها شوند و به خانه‌ی آن‌ها تشریف ببرند. حضرت فرمودند: من افسار شتر را رها می‌کنم، در هر منزلی که شتر زانو زد و نشست، من به آنجا می‌روم. یک پیرزن فقیر وقتی این را شنید، به خود گفت شاید شتر حضرت جلوی خانه‌ی من زانو بزند و حضرت به خانه‌ی من تشریف بیاورند، لذا خانه‌اش را آب و جارو کرد و سماورش را آتش کرد و به انتظار نشست. شتر حضرت علیه‌السلام جلوی خانه‌ی همین پیرزن زانو زد و اما رضا مهمان او شدند. قربان این «شاید» که از هزارها یقین بهتر است. این «شاید» مال محبّت است. محبّت چیست که شایدش از یقین بهتر است؟ 🌹خانه‌ی دل آب و جارو کنیم، شاید ... 🤲 التماس دعا 🤲 پی‌نوشت: متن از کتاب مصباح الهدی، صفحه ۱۱۳ 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4
رفتیم از سمت خیابون جشنواره، یه موکت، یه تلویزیون و یه میز تلویزیون برداشتیم، بعد اومدیم سمت سبلان یه چند تا سبد غذایی برداشتیم، از اونجا راه افتادیم اومدیم سمت منیریه! تقریباً نیم ساعت تو راه بودیم. ساعت حدود شش شده بود. این بار یه ذره فنی‌تر عمل کردیم، یه سری وسایل بازی دسته‌جمعی برای بچه‌ها خریدیم. (دفعه‌های قبل اکثر وسایلی که خریدیم برای بازی‌های انفرادی بودن) این بار دو تا تیر دروازه برای گل کوچیک با یه توپ نسبتاً خوب سایز هندبالی، یه تور و توپ والیبال، دو تا بشقاب پرنده خیلی خوب، یه حلقه، چند تا عروسک و چند تا خورده ریز خریدیم. یه خورده خریدامون البته پسرونه بود که طبیعیه، چون دو تا پسر رفته بودیم خرید 😉 از اونجا رفتیم سمت اتوبان محلاتی، پنج تا فرش دوزاده متری و دویست تا غذا و افطاری برداشتیم. بعدش رفتیم سمت خونه‌ی ما، خانووم بچه‌ها رو برداشتیم و دسته‌جمعی راه افتادیم. یعنی من و خانووم و یه پسر چهار سال و خورده‌ای با یه پسر چهار ماهه ... یکی دیگه از بچه‌ها هم با خانمش از سمت لویزان صد تا غذای دیگه برداشت و راه افتاد. رفتیم سمت یکی از روستاهای اطراف بهشت زهرا سلام‌الله‌علیها چند تا از دوستامون با خانواده از قبل اونجا بودن و هماهنگی‌ها رو انجام داده بودن. یه دختر کوچولوی یک ساله و یه پسر ده ساله هم باهامون بودن. اینجا رو خود ما بار دومه توی این چند روز داریم میایم یه جمعیت صد و پنجاه نفره‌ی باصفا که حدود پنجاه تاشون بچه بودن. چه بچه‌هایی، دستکاری نشده، فطرت‌های دست نخورده، ماهِ ماهِ ماه ... یکی از رفقامونم بود که عمل می‌کرد! یه تنه همه کار می‌کرد، از کار یدی بگیر تا کار فکریِ استراتژیک، تا سخنرانی، مجری‌گری، بازی با بچه‌ها و ... روزهای تعطیل میشه خونه موند و استراحت کرد، میشه‌ام رفت تو یه منطقه محروم و ... پی‌نوشت۱: عکس مال همین دیشب و دورهمی دم افطارمونه پی‌نوشت۲: نکات و موارد بهداشتی و ایمنی کاملاً رعایت شد، کمااینکه در طول شصت روز گذشته که درگیر کار بودیم، انجام میشد 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4
🔴 شب قدر 🔴 متأسفانه من فراغت ندارم ... روزی مردی نزد ویل دورانت، مورخ و اندیشمند مشهور رفت و ازش خواست یه دلیل بیاره که چرا نباید خودکشی کنه! دورانت توی چند دقیقه، جواب‌هایی بهش داد اما مدتی بعد خودش به شدت تحت تأثیر قرار گرفت. (همین قدر بگم، هنوز که هنوزه بهترین و مفصل‌ترین دوره تاریخ توسط ویل دورانت با عنوان تاریخ تمدن نوشته شده و ترجمه‌ای که من ازش دارم چهارده جلد هست، هر کدوم تقریباً هشتصد تا هزار و سیصد صفحه. ویل دورانت با همه‌ی نقدهایی که بهش وارده اما واقعاً شخصیت بزرگ و تأثیرگذاریه) ویل دورانت نامه‌ای برای بیش از صد شخصیت مشهور از جمله اهل ادبیات، بازیگران، دانشمندان، مربیان، رهبران، رهبران دینی و ... فرستاد و درباره معنی زندگی از اون‌ها نظر خواست، بعد پاسخ‌های رسیده رو به همراه دیدگاه خودش، در کتاب «درباره‌ی معنی زندگی» منتشر کرد که اگه اهل فکر هستید، شاید بد نباشه بخونیدش، منم بعداً بخش‌هاییش رو اینجا میگذارم. اما بخش‌هایی از نامه ویل دورانت رو بریدم که بخونید؛ ... گرامی آیا لحظه‌ای دست از کارتان می‌کشید و با من وارد بازی فلسفه می‌شوید؟ من تلاش می‌کنم با پرسشی روبرو شوم که نسل ما، شاید بیش از هر نسل دیگر، گویی همیشه آماده‌ی مطرح کردن آن بود و هیچ وقت نتوانست به آن جواب دهد - این پرسش که معنی یا ارزش زندگی انسان چیست؟ .... هر اختراعی قدرتمدان را قوی‌تر و ضعیفان را ضعیف‌تر می‌کند .... خواهش می‌کنم لحظاتی از وقت‌تان را به من اختصاص بدهید و به من بگویید زندگی برای شما چه معنایی دارد؟ چه چیزی باعث می‌شود ناامید نشوید و همچنان ادامه بدهید؟ دین چه کمکی - اگر کمکی هست - به شما می‌کند؟ سرچشمه‌های الهام و انرژی شما چیست؟ هدف یا انگیزه کار و تلاش‌تان چیست؟ تسلی‌ها و خوشی‌هایتان را از کجا پیدا می‌کنید؟ و دست آخر، گنج‌تان در کجا نهفته است؟ .... اگر میسّر است طولانی بنویسید؛ چون هر کلمه‌ای از شما برای من گران‌بهاست. صد نفر جواب دادند که هر کدوم از جهاتی خوندنی هستند و شما می‌تونید همه رو توی کتاب بخونید اما در این بین پاسخ ماهاتما گاندی از جهاتی برام جالب‌تر بود. گاندی خیلی کوتاه و کمتر از نیم صفحه نوشته بود اما جمله پایانیش بیش از هر چیزی نظرم رو جلب کرد. گاندی نوشته بود؛ از من خواسته بودید با فراغت و تا حد ممکن مفصل بنویسم. متأسفانه من فراغتی ندارم و بنابراین مفصل نوشتن برای من ممکن نیست! یادمه چند سال پیش سر کلاس بودیم و استاد گفت: من آرزو دارم یکی فلان کتاب رو ترجمه کنه. یک سال بعد یکی از بچه‌ها اومد و گفت: استاد من اون کتاب رو ترجمه کردم، میشه ویراستاریش رو شما انجام بدید؟ استاد پاسخ داد: اگه میخوای من این کار رو بکنم باید حداقل دو سال صبر کنی چون من تا دو سال آینده برنامه‌ام رو چیدم و وقت خالی ندارم! فکر کردم درست عینهو خودم 😭 داشتم فکر می‌کردم؛ امشب سوای همه‌ی حاجت‌هایی که دارم و داریم، شاید بد نباشه این رو هم تو خودمون یه مرور بکنیم که ماها واقعاً چقدر فراغت داریم؟ اصلاً چقدر برنامه برای کارهامون داریم؟ می‌دونیم فردا چی کار داریم؟ چند روز بعد چی، چند ماه بعد و سال بعد چی؟! شاید بد نباشه این‌ها رو هم از خدا بخوام؛ و ... 👇👇 @hamidkasiri_ir
🔴 بچه‌ها توی کوچه بازی کنن یا نه؟!! شاید اگر دهه‌ی شصت یا هفتاد بود، بازی در کوچه یه موضوع کاملاً بدیهی بود و اصلاً جایی برای فکر و سوال وجود نداشت اما الآن اینطور نیست! (خود این موضوعیه که چرا اینجوری شد ولی الآن محل بحث بنده نیست اما شما حتماً بهش فکر کنید) اکثر افراد وقتی ازشون می‌پرسند چرا نمی‌گذارید کودک‌تون توی کوچه بازی کنه، دو تا دلیل میارن: ⁦1️⃣⁩ بحث امنیت، خصوصاً امنیت جنسی! ⁦2️⃣⁩ تربیت نامناسب در کوچه اولاً بدونیم که هیچ چیزی به اندازه تعامل با همسالان موجب رشد بچه‌ها نمیشه. بچه‌ها در بازی‌هاشون، قهر و آشتی‌هاشون، دعواهاشون، بگو مگوهاشون و ... چیزهایی رو یاد می‌گیرند و مهارت‌هایی بهشون اضافه میشه که در حالت معمولی ممکنه تا چند سال طول بکشه و شاید گذر زمان هم نتونه اون یادگیری‌ها رو ایجاد کنه. خیلیا میگن بازی با همسالان برای کودک مفیده اما شخصاً معتقدم به ابعاد دیگرِ رشدی هم کمک می‌کنه و صرفاً مسئله رشد اجتماعی نیست. تجربیات جدیدی که هر روز ممکنه در کوچه و تعامل با بچه‌های دیگه به وجود بیاد، تقریباً ناب و تکرار نشدنی هست. دیدن سوسک، مارمولک، کرم‌های توی خاک، دستشویی پرنده‌ها، بالا رفتن از درخت برای توت خوردن، برخورد محکم توپ توی صورت، دعوا سر اینکه چرا از جلوی خونه ما رد شدی، دوچرخه بازی و زمین خوردن، زخم و زیلی شدن به خاطر شیرجه زدن روی آسفالت یا کشیده شدن به درخت، دنبال گربه کردن، زیر ماشین رفتن برای در آوردن توپ، دفاع از بچه‌های کوچیکتر تو بازی، کثیف شدن هر روزه‌ی لباس‌ها، جرزنی کردن تو بازی‌ها، خستگی از فرق سر تا نوک پا و ... مدام کودک رو در شرایط تصمیم‌گیری و حل مسئله قرار میده، چیزی که ممکنه تا آخر عمر تکرار نشه. حالا کوچه یا مهد کودک؟! طبیعیه که هر دو با هم ایده‌آله. اکثر مهدها به خاطر ساختار بسته‌ای که دارن اصلا امکان این تجربیات توشون نیست. شما فکر کنید یه بچه سوسک بگیره دستش و با خودش بیاره مهد! احتمالاً فردا مامانش باید بیاد مهدکودک چون خاله رو ترسونده 😉😁 یا مثلاً فکر کنید بچه‌ها با هم دعواشون میشه، خب خاله مهربون سریع مداخله می‌کنه و باقی ماجرا. در حالی که توی کوچه فرصتی مداخله دیگران کمتر پیش میاد (اگه با این ادبیات آشنا نیستید یا الآن کلی سوال دارید، پست‌های قبلی رو بخونید یا برام بنویسید تا دوباره جواب بدم) خب پس نظرِ همایونی بنده اینه که از این جهت قطعاً تعامل با همسالان توی کوچه مفیده و هر چی بیشتر، بهتر! اما چطور جلوی اون آفات رو بگیریم؟ همون‌طور که قبلاً هم گفتم در دوره کودکی ما حق نداریم دنیا رو برای بچه‌ها ناامن کنیم! امنیت باید از سمت منِ مادر، منِ پدر، منِ بابابزرگ و یا به زبون فنی منِ حامی تأمین بشه. مادری که ناظر هست و نه مداخله‌گر قطعاً داره این فضا رو برای کودک تأمین می‌کنه. در مورد تربیت هم زیاد قصدِ صحبت ندارم! چون می‌دونم نظرتون عوض نمیشه 😂 اما در کل اگر تربیتی - یعنی چیزی که به هیچ عنوان نمیشه ازش گذشت - توی بچه‌های محل نمی‌بینید، سخت‌گیری شما مانع رشده. اتفاقاً اختلافات تربیتی خانواده‌ها که مسیر تربیت شما رو منحرف نکنه به نفع همه‌ی بچه‌ها هست. حداقلش اینه که مداوم باید چالش‌های جدید رو تجربه کنن، راه‌حل جدید پیدا کنن و ... یادتونه قدیما که مثلاً یه بچه لوس وسط جمع‌مون بود بعد از یک سال چقدر تغییر کرده بود و خود ماها هم چقدر تعامل کردن با اون رو بهتر یاد گرفته بودیم؟! پی‌نوشت۱: متن رو فارغ از دوران کرونا بخونید! پی‌نوشت۲: احتمالاً کلی ایراد و سوال دیگه داشته باشید که هیچ مشکلی نیست! توی کامنت‌های اینستاگرام تا جایی که ممکنه جواب دادم بهشون، اونجا بخونید. آدرس پیج اینستا 👇 Instagram.com/hamidkasiri_ir اما در کل نظرم اینه که بچه باید تو کوچه بزرگ شه که دلایلش قطعاً مفصل‌تر از یکی دو پُسته، والااااا 😉 راستی اصلا چی شد که بچه‌ها دیگه کمتر برای بازی میان تو کوچه؟!! 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چند روز پیش آقای دارابی یه پست توی اینستاگرام گذاشت و من همونجا گفتم در موردش بعداً صحبت می‌کنم. بچه‌ها تصمیم گرفتند تو بارون شدید، برن و حمام کنن، شامپو هم با خودشون برده بودند. بابا هم که خیلی پایه بود 😉 حالا پست بعدی رو بخونید 👇👇 @hamidkasiri_ir
ما حدود بیست سال پیش یه پیکان جوانان داشتیم (البته گوجه‌ای نبود، بِژ بود 😁) که توی حیاط پارک می‌کردیم. من حدوداً ده ساله بودم که هر روز ظهر به بهونه‌ی تمیز کردن یا اینکه روشنش کنم یه وقت باطریش نخوابه 😉 می‌رفتم تو ماشین. یادمه تابستون اِنقدر هوا گرم بود که نمیشد پنج دقیقه توی حیاط بمونی بعد من تو اون گرما می‌رفتم توی ماشین و تقریبا سونای خشک می‌گرفتم! اصلاً اینکه خیس عرق میشدم و حسابی سرخ سرخ می‌شدم رو دوست داشتم، همین الآنم نمی‌دونم چرا!! 🥴 از اونجایی که مامان‌ها همه چیز رو می‌دونن و خیلی باهوشن، مامان ما همون روز اول، دوم فهمید ما نقشه‌مون چیه و فقط به من می‌گفت گرمازده میشی یا مریض میشی‌ها، اما نمی‌کرد. منم تقریباً هر روز کارم این بود و الآن نمی‌دونم چرا ازش یه خاطره خوب توی ذهنم دارم و البته نمی‌دونم چرا سنسورهام از همون موقع خراب شده!! یعنی خیلی به گرما و سرما حساس نیستم، حداقل عین بقیه آدما نیستم. تابستونم میتونم با پتو بخوابم و برعکس! 🤪 حالا چی می‌خوام بگم؟! خیلی برامون پیش اومده که بچه‌مون بخواد؛ 👈 چهله تابستون کاپشن بپوشه و بیاد بیرون 👈 وسط زمستون با تی‌شرت بیاد 👈 زیر بارون بدو بدو کنه + شامپو 😁 👈 امروز جلوی دستشویی بخوابه 👈 روی لبه جوب راه بره 👈 با شورت ورزشی بیاد مهمونی 👈 با دمپایی بیاد خونه خاله 👈 کفش زردا رو با لباس بنفشا بپوشه 👈 موهاش رو چَپَرو شونه کنه 👈 با لباس بره حمام 👈 و ... اینجا برخورد ما چی می‌تونه باشه؟! می‌تونیم عین یه مادر و پدر دلسوز و مهربون؛ چون نتیجه این کار کودک رو می‌دونیم اجازه ندیم خودش تجربه کنه و بفهمه پنج دقیقه هم نمیشه توی تابستون کاپشن پوشید! یا از ترسِ حرف دیگران نگذاریم بچه با کفش زردا بیاد مهمونی! یا ... میشه‌ام اجازه بدیم خودش تجربه کنه ولو اشتباه باشه و نتیجه‌ی کارش رو دوست نداشته باشه. بگذریم که من توی خیلی از مثال‌هایی که زدم اساساً مشکلی نمی‌بینیم، مثلاً با دمپایی بریم مهمونی چی میشه؟! 😏 این تجربیات هستند که هر کدوم دارن موجب رشد ذهن کودک و شکل‌گیری اتصالات سیناپسی جدید میشن و از اونجایی که وقتی بچه‌ها بزرگ‌تر میشن امکانِ این جور تجربیات خیلی کمتر میشه عملاً داریم بچه‌ها رو توی گلخونه‌ای که خودمون فکر می‌کنیم دما و هواش مناسبه بزرگ می‌کنیم که لزوماً چیز خوبی نیست. (قطعاً آدم بزرگا خیلی از این کارها رو نمی‌کنن. مثلاً فکر کنید یه مرد شصت ساله داره لبه جوب پروانه می‌زنه و کج‌کج راه میره. تقریباً که نه؛ تحقیقاً همه میگن طرف خُله! 🤭) حالا برسیم به ویدئوی آقای دارابی؛ فکر کنم بدونید که یقیناً نظرم مثبته! سوای اینکه خود بچه‌ها خواستن و باد و بارون بهار خیلی خوبه برای آدمیزاد، این تجربه قطعاً موجب رشد بچه‌هاست ولو اینکه سرما بخورن که نمی‌خورن! مگه ما در طول عمرمون صد بار سرما نمی‌خوریم، خب یه بار هم اینجوری ... حالا اگه خیلی از ماها با زیر بارون رفتن کِیف نمی‌کنیم یا حال‌مون بد میشه، احتمالاً به خاطر تجربیات ناخوشایند دوره کودکی باشه. اونجایی که یا اجازه ندادن بریم زیر بارون و گفتن سرما میخوری یا لباست خیس میشه یا ... و یا وقتی عین موش آب کشیده اومدیم خونه؛ سنگین توبیخ‌مون کردن! نمی‌دونم تجربه‌اش کردید یا نه؟! کفشت پر آب باشه، یعنی پاهات رو که می‌گذاری زمین انگار تو استخر راه میری، من که خیلی باهاش خاطره دارم. شمام تجربه‌اش کنید و بگذارید بچه‌ها هم تجربه کنن، چیزی نمیشه ... پی‌نوشت: تو این پست قرار نبود بحث علمی و فنی بشه که این تجربیات، به چه نحوی داره ذهن کودک رو رشد میده و ... 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4
⭕️ این رو یکی از اعضاء توی تلگرام برام فرستاده بود، دیدم حرف دل خودمم هست 👌👌
داشتم فکر می‌کردم یکی از ثمرات ؛ رشدِ چند جانبه‌ی پدر و مادر هست. چند فرزند با ویژگی‌ها و خصایص مختلف، رفتارها و نگرش‌های متفاوتی رو طلب می‌کنه که اگر هر کدوم از بچه‌ها بخوان مسیر رشدی متناسب با سلایق، علایق و استعدادهاشون رو طی کنن، پدر و مادر باید خیلی خیلی متفاوت‌تر از وقتی عمل کنن که یه بچه دارن. اصلاً نوع تلاش اون‌ها در همه مسائل باید متفاوت باشه ... پی‌نوشت: متن رو فارغ از مسائل اقتصادی بخونید
🔴 رومینایی دیگر و نقش ما پرده اول؛ توی راه به صورت اتفاقی به چند تا خانواده برخوردم که ۳،۴ تا ماشین بودند. ظاهراً یه پیرمرد شصت، هفتاد ساله بزرگ جمع و به شدت مورد احترام همه بود و البته با یه صداش می‌کردن. حدود ۱۰ دقیقه دنبال یه بچه ده ساله می‌کرد که بزندش! ظاهراً اون بچه یه خورده پررویی کرده بود و غذاش رو نخواسته بود بخوره. برام جالب بود که واکنش ۱۰، ۱۲ تا آدم بزرگ دیگه که اونجا بودن، نهایتاً این بود که پیرمرد رو آروم کنن اما حق صد در صد با اون بود ... پرده دوم؛ خسته و کوفته از کار توی روستا؛ ساعت ۱:۳۰ نیمه شب، با خانواده رسیده بودیم جلوی در. بچه‌ها رو فرستادم خونه و خودم وایسادم وسایل رو جمع کنم. یه صدا اون طرف خیابون شدیداً توجهم رو جلب کرد. ماشین زده بود بغل خیابون. یه بچه حدوداً دو ساله جیغ می‌کشید و یه مرد حدوداً سی و خورده‌ای ساله مدام داد می‌زد بیا بیرون، بیا بیرون! داشتم شاخ درمی‌آورم، اومدم برم سمتش که دیدم خانمش رو از ماشین پیاده کرد و گفت پدرتو در میارم. گازش رو گرفت و رفت. بچه کماکان جیغ می‌کشید ... پرده سوم؛ خبر رو هم شنیدیم و من نمی‌خوام دوباره مکدّرتون کنم اما این رو می‌دونم که سوای از سوگواری و لب گزیدن، همه‌ی ما وظایفی داریم که جای مهمه این داستانه. وقتی سال ۷۶، یه پسر ۹ ساله به اسم آرین توسط پدرش کشته شد، چون شاکی وجود نداشت پدر بدون هیچ مشکلی به زندگیش ادامه داد ... اما امروز مدعی‌العموم وارد پرونده شده. این یعنی یه عده‌ای در طول این سال‌ها کار کردن، تلاش کردن و منفعل ننشستن خیلی از افراد، نهادها و سازمان‌ها اومدن و دارن روی نهادهای قانونی ترسوندن خانواده‌ها مانور میدن که دیگه این اتفاقات نیفته. من هنوز به این نتیجه نرسیدم که این کار درسته یا راهگشاست!! از اون طرف هم می‌دونم که بی‌تفاوتی یه عده‌ای در این شرایط به هیچ وجه راهگشا نیست ... قطعاً، باید کاری کرد. کارهای حقوقی، فرهنگی، سیاسی و ... اما سهم من و شما در این شرایط چیه؟! 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4
فردا، جمعه ساعت ۱۱.۰۰ صبح، لایو تخصصی داریم با موضوع مهم که خیلیا درباره‌ش اشتباه فکر میکنن و خیلی هم نگرانن براش، این لایو درپیج اینستاگرام زیر بنده و آقای دارابی به صورت همزمان برگزار میشه👇 برای دنبال کردن بحث پیج زیر رو در اینستاگرام دنبال کنید 👇👇 Instagram.com/hamidkasiri_ir احتمالاً درباره اتفاقی که برای دختر تالشی هم افتاد از منظر تربیت فرزند صحبت کنیم
🔴 ۲۸۱ هزار کامنت برای وزیر! بهترین رمانِ نوجوانی که تا امروز خوندم؛ با فاصله زیاد «آن سوی جنگل خیزران» از یوکو واکاشیما واتکینز هست که ترجمه فوق‌العاده‌ی مجید عمیق اون رو خیلی خوندنی‌تر کرده. نویسنده یه بخش کوتاه ولی خیلی مهم از زندگیش که مربوط به اواخر جنگ جهانی دوم هست رو توی این کتاب روایت می‌کنه. یوکو دختر یازده ساله‌ ژاپنی هست که سومین فرزند خانواده است و به همراه خانواده‌اش در شمال کشور کره زندگی می‌کنه. پس از این‌که کره‌ای‌ها می‌خوان کشورشون رو از حضور ژاپنی‌ها پاک کنن، مادر خانواده تصمیم می‌گیره برای نجات از خشم و کینه‌ کره‌ای‌ها خونه خودشون رو ترک و به سمت ژاپن فرار کنند. داستان فرار اون‌ها به سمت ژاپن فوق‌العاده خواندنی و عبرت‌آموزه. سفری هولناک که تماماً بازتابِ شجاعت و مبارزه برای بقاست و از آوارگی، گرسنگی و رنج مردم در جنگ میگه. در میان این همه رنج و محنت یک همدردی، احسان و کمک به یکدیگر وجود داره که امید به آینده رو در خانواده زنده نگه می‌داره و زیبایی‌های زندگی رو حتی در روزهای سیاه جنگ جهانی یادآور میشه. در این کتاب یه تیکه بیش از هر چیزی نظرم رو جلب کرد و اون موقعیه که مادر و دو دختر با سختی به ژاپن میرسن. مادر؛ یوکو رو برای ادامه تحصیل حتی در اون شرایط به مدرسه می‌بره تا ثبت‌نامش کنه و از تحصیل عقب نیفته! توی کلاس اتفاقات ناخوشایندی می‌افته که برای اینکه داستان لو نره و شاید دو نفر بخوان کتاب رو بخونن 😏 بیشتر توضیح نمیدم. اما یه خاطره جالب از نظام آموزشی ژاپن که در کتاب روایت میشه رو میگم. ظاهراً در کلاس درس، هر کسی درسش از بقیه بهتر باشه و بیشتر درس بخونه، تکلیف بیشتری رو به عنوان تشویق دریافت می‌کنه. مدرسه و معلم به رشد بیشترش کمک می‌کنن و خودِ اون دانش‌آموز هم فوق‌العاده از این موضوع خوشحال‌تره! درست عین نظام آموزشی ما و البته دانش‌آموزامون، درست عین تربیت همه ما که عاشق کار بیشتر و رشد بیشتر هستیم، درست عین کارمندامون و درست عین ... اما یه سوال؛ پیج وزارت آموزش و پرورش کلاً ۱۴ هزار فالوور داره! پست آخری که گذاشته شده مربوط به حدود ۵ ماه پیش هست اما بیشتر از ۲۸۱ هزار کامنت داره 😳🤔 بیش از ۱۰۰ هزار دانش‌آموز از وزیر خواستن که به علت شرایط خاص ، آزمون‌های امتحان نهایی برگزار بشه!! داستان چیه؟! بچه‌های ما از چی به چی فرار می‌کنن؟! داریم توی تربیت چی کار می‌کنیم؟! 👈 در اینکه بچه‌ها در سال کنکور و تعیین رشته در شرایط بسیار بدی هستند و واقعا در این مدت بهشون جفا شده، بحثی نیست اما سوالم اینه که چرا می‌خوان آزمون‌شون حضوری نباشه؟! واقعاً کرونا ... 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4
🔴 جای فیزیک و شیمی نیست!! ❓سوال؛ جسمی در فاصله ۱۲ سانتی‌متری یک آینه کروی قرار دارد. اگر بزرگنمایی آینه در این حالت یک سوم و تصویر در پشت آینه تشکیل شده باشد، نوع تصویر، نوع آینه و فاصله کانونی آینه را مشخص کنید. ❓سوال؛ فرمول مولکولی آلکانی که دارای ۱۱۰ الکترون پیوندی می‌باشد در کدام گزینه آمده است؟ C16H34 C17H36 C18H38 C19H40 نمی‌دونم؛ شاید من خیلی خنگم یا درس نخون بودم که هیچ کدوم از این‌ها رو جوابش رو یادم نمیاد! حتی هر چی فکر می‌کنم، یادم نمیاد که حتی یک بار این جور سوال‌ها یا فرمول‌ها به دردم خورده باشه یا حتی کسی به دردش خورده باشه و من تونسته باشم کمکش کنم. من به جای این‌ها دوست داشتم هنر خوش‌نویسی، نقاشی، سفالگری و کلی هنر دیگه یاد می‌گرفتم ... دوست داشتم مهارت دوست‌یابی، همدلی کردن با دیگران، مهارت حل مسئله، مهارت تصمیم‌گیری درست در موقعیت‌های مختلف، مهارت‌هایی مثل دست به آچار بودن، نان پختن، باغبانی، سوارکاریو کلی کار دیگه رو یاد می‌گرفتم. دوست داشتم در مورد اینکه کاسبی چه شکلیه بدونم و تجربه‌اش کنم، در مورد پول بدونم، در مورد اینکه کار گروهی چی هست، در مورد اینکه چی جوری میشه با چه سرمایه‌ای چه کاری رو انجام داد، در مورد اینکه من برای چه کاری ساخته شدم، در مورد اینکه چی جوری می‌تونم خیر بیشتری توی جامعه‌ام ایجاد کنم و کلی چیزای دیگه امروز از ساعت ۹:۳۰ صبح تا ساعت ۷ بعدازظهر، بدون وقفه در حال مصاحبه گرفتن برای سه موقعیت شغلی بودم. هم زن و هم مرد، هم بیست ساله و هم پنجاه ساله، خلاصه همه جوره داشتم و باز به این فکر کردم که ماها در طول دوران تحصیل، توی مدرسه و دانشگاه چی یاد گرفتیم؟! چرا افراد مسیر درستی برای رشد طی نکردن و نمی‌کنن؟ چرا با کمترین مهارت، تخصص و تجربه؛ بیشترین توقع رو داریم و براش خیلی راحت دروغ هم میگیم؟! اصلاً چرا ورزش، هنر، مهارت‌ها و کسب‌وکار برای آموزش و پرورش ما جدی نیست؟! یادمه همیشه زنگ ورزش بی‌اهمیت‌ترین زنگ کلاسی برای مدیر و مسئولین مدرسه بود و شاید هنوزم باشه اما مهم‌ترین و جذاب‌ترین زنگ برای ما دانش‌آموزا بود. یادمه یه روز میدون تیر رفتن جذاب‌ترین خاطره کل سال تحصیلی بود و شاید هنوز تک‌تک آموزش‌هاش رو فراموش نکردم. یادمه ... نمی‌دونم اگه دست ما بود، اون رو بر چه اساسی می‌چیدیم؟! چی رو توش می‌گذاشتیم و چی رو حذف می‌کردیم؟! ... 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4
🔴 هدف آموزش و پرورش؛ بووووق .... همیشه بین متفکرین و فیلسوفان تعلیم و تربیت این سوال مطرح بوده که شما وقتی یک متعلّم یا مترّبی (همون دانش‌آموز و دانشجوی خودمون 😉) رو تحویل می‌گیرید، دوازده یا بیست سال بعد؛ قراره چه چیزی تحویل بدید؟ یعنی شما قراره چی رو دقیقاً به شاگرد منتقل کنید؟ پاسخ به این سوال در حیطه اهداف و رسالت‌های تعلیم و تربیت هست که عموم متفکرین سه مورد رو برشمردن. یعنی یا یکی از این سه تا، یا دو تا از سه تا یا هر سه رو گفتن! اما به صورت کلی روی این سه تا اتفاق نظر هست. حالا اینا چیان؟! ⁦1️⃣⁩ انتقال میراث فرهنگی مطابق با این دیدگاه هدف تعلیم و تربیت، انتقال میراث فرهنگی‌ای هست که هر یک از ما همراه خودمون داریم و باید اون رو به نسل‌های بعدی منتقل کنیم. این میراث فرهنگی هم خیلی ساحت‌های گوناگونی داره. مثلا یکیش اینکه باید ارزش‌ها رو به نسل بعدی منتقل کنیم. یعنی ساده شده‌اش اینه که مدرسه و دانشگاه باید بتونه ارزش‌های مورد نظر ما رو به بچه‌هامون منتقل کنه. حالا ارزش‌هامون چی هست و نقش خانواده این وسط چیه، محل بحثم نیست. بعداً صحبت می‌کنیم ... 2⃣ ساختن شاگرد برای یک زندگی خوب، خوش و ارزشمند هر کدوم از اینا کلی صحبت داره که الآن و اینجا جاش نیست! اما چیزی که محوریت داره زندگی کردن هست البته از نوع خوب، خوش و ارزشمندش. 3⃣ کشف استعدادهای بالقوه و شکوفا کردن اون‌‌ها در این دیدگاه هر انسانی یک معدن هست که معلم یا مربی، نقش کانی‌شناس رو در اون بازی می‌کنه و محتویات این معدن رو کشف، استخراج و البته فرآوری می‌کنه. طبیعتاً هر قدر افراد؛ رشدِ بیشتر و متعادل‌تری کرده باشن، استعدادهای بیشتری بروز و ظهور دارم و زمینه برای بالفعل کردن اون‌ها مساعدتر هست. 👈 حالا فکر می‌کنید در آموزش و پرورش ایران کدوم یکی از سه مورد دغدغه هست یا هدف نظام تعلیم و تربیت کشورمون؟! ظاهراً و باطناً هیچ کدام!! 😞😞 در ایران تنها هدف اینه که هر کدوم از شاگردان متخصص یک شغل یا حرفه خاصی بشن. البته بماند که به دلایل متعدد در همین هدف هم موفق عمل نکردیم و نمی‌کنیم! در ایران وقتی کسی مثلاً در سی و چند سالگی دکتری می‌گیره تازه متوجه میشه که زندگی کردن بلد نیست! یعنی این فرد اگه مکانیک خونده در حالت آرمانی در کارگاه ساخت بسیار موفق هست اما خارج از اون ... حالا والدینی که خودشون تحت تربیت چنین سیستمی بزرگ شدن معمولا نمی‌پذیرن که بچه‌هاشون بخوان متفاوت از سیستم فکر یا عمل کنن! مثلا یکی از چالش‌های بزرگ من با اکثر والدین اینه که شادی رو از بچه‌هاشون میگیرن به قیمت این که بچه باید درسش رو بخونه! و البته بچه هم درسش رو نمی‌خونه 😜 (اینکه شادی چیه هم بمونه طلب‌تون) حالا چند تا سوال که باید بهش فکر کنید؛ برای شما قابل پذیرش هست که فرزند شما شب امتحانش رمان بخونه؟ می‌تونید بپذیرید که فرزند شما بگه من نمی‌خوام بیشتر از دیپلم بخونم و می‌خوام یه استارتاپ راه بندازم؟ براتون قابل قبول هست که بچه شما چون توی ورزش یا هنر موفق هست بخواد دیگه بیشتر از سوم دبیرستان نخونه؟! (نمی‌خوام بگم چی درسته و چی غلط، فقط دارم طرح سوال می‌کنم) 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4
🔴 با اتوبوس تا مدرسه؛ یادش به خیر ... من یکی از بهترین خاطرات دوران مدرسه رفتنم مال راهنمایی هست. خونه ما سمت پیروزی و منطقه ۱۴ بود اما مدرسه‌ام سمت بهارستان و منطقه ۱۲ ... هر روز تقریباً ساعت شش و ربع از خونه میزدم بیرون و حدود ده تا پانزده دقیقه تا ایستگاه اتوبوس پیاده می‌رفتم. بعد اتوبوس خط سیزده آبان - بهارستان رو سوار می‌شدم و می‌رفتم مدرسه. (یادش به خیر؛ یه بسته بلیط کاغذی می‌خریدیم، ده تاییش صد تومن بود. چه بازار سیاهی داشت تقلبیاش 😬) زنگ مدرسه ساعت ۷.۳۰ می‌خورد اما من طوری راه می‌افتادم که قبل ۷.۰۰ مدرسه باشم. چرا؟! چون زودتر برسم مدرسه و هر روز تا قبل از صبحگاه تو حیاط فوتبال بازی کنم. البته چند تا دیوانه دیگه هم شبیه خودم بودن! 😜 یعنی تا حدود ۷.۲۵ که ناظم یا مدیر می‌رسیدن مدرسه بازی می‌کردیم و بعدش بساط جمع میشد تا فردا. نمی‌دونمم مشکل‌شون با بازی کردن ما چی بود که اگه سر می‌رسیدن و حواسمون نبود، توپ رو پاره می‌کردن و یکی‌مون رو می‌بردن دفتر 😬 هر روزم تو صبحگاه می‌گفتند هر کی صبح‌ها فوتبال بازی کنه چنان و چنان! ولی ما فرداش ... ما سوای اینکه هر روز توی مدرسه باید با این چالش جدی مواجه می‌شدیم و براش تدبیر می‌کردیم - که البته فقط همین یه چالش نبود 😊 - توی راه هم هر روز تجربیات جدیدی داشتیم. چه توی رفت و چه توی برگشت. تقریباً هیچ خاطره تلخی از اون دوران ندارم و واقعاً الآن فکر می‌کنم که رفت و آمد بین مردم خیلی چیزا یاد من داد که شاید خیلی بچه‌ها ازش محروم بودند. (البته این موضوع پیش‌نیازهایی داره که توی این پست جاش نیست، لذا همینجوری توصیه نمیشه که شمام بدون ملاحظه برای بچه‌هاتون تجربه‌اش کنید) اما دوره دبستان تا جایی که می‌شد مدرسه به ما نزدیک بود. یعنی سعی شده بود بهترین مدرسه‌ی نزدیک انتخاب بشه. یعنی سر کوچه‌مون مدزسه بود اما اونجا نمی‌رفتم و یه خیابون بالاتر می‌رفتم. یه کورس تاکسی بود. صبح‌ها با خواهرم تاکسی سوار می‌شدیم و می‌رفتیم. اون راهنمایی بود و من دبستان. تاکسی رو اون انتخاب می‌کرد و سوار می‌شدیم، نفری ۲۵ تومن! برگشتنه هم معتمدترین فردی که می‌شناختیم یعنی سرایدار مدرسه من رو با موتورش می‌رسوند خونه. یه یاماها داشت، یادش به خیر ... چی می‌خوام بگم؟ مادرم هیچ وقت به من نگفت جامعه ناامنه، اما نکات ایمنی رو خیلی ساده و بدون اینکه من رو بترسونه بهم گفت. شاید چندین بارم بدون اینکه بفهمم باهام تست و تمرین کرد تا بفهمه درست یاد گرفتم یا نه. ورود من به اجتماع رو هم ریزه ریزه و در یک بازه‌ی ۵ ساله زیادتر کرد. یعنی من بزرگ‌تر می‌شدم و مادر که می‌دید تواناییم بیشتر شده، دایره رو برام بزرگ‌تر می‌کرد. این یه مورد ... مورد دیگه اینکه فاصله خونه تا مدرسه هم باید به صورت تقریبی این سیر رو طی کنه. یعنی در دوره دبستان ترجیح بر نزدیک بودنه. یعنی مسیر رفت و آمد خودش موضوعیت داره که کوتاه باشه و البته این فقط یه فاکتوره (برای نتیجه‌گیری توی انتخاب مدرسه چندین فاکتور مهمه که دارم کم‌کم میگم و یه فاکتور هم فاصله تا خونه هست. شما برای تصمیم‌گیری باید جمیع موارد رو در نظر بگیرید. یعنی در شرایط یکسان بین دو مدرسه اولویت با اونی هست که نزدیک‌تره) حالا شاید بگید گفتن این نکته که اینقدر آسمون ریسمون بافتن نداشت! منم میگم که اولاً کلی نکته تو دل این دو، سه تا خاطره گفتم که بعداً باهاشون کار داریم، ثانیاً برای این بود که خودتونم به اون دوره فکر کنید و نکات مثبت و منفیش رو ببینید، چون بعضیامون برای بچه‌هامون فقط به توی گلخونه بودن راضی میشیم. شمام به خاطرات دوران تحصیل‌تون فکر کنید ... 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4
🔴 بچه‌ها ۶ سالگی برن مدرسه یا ۷ سالگی؟! همه جا و همه کس یه حرف رو میزنن! مامان‌بزرگ، خاله، عمو، دایی، دوستان، آموزش و پرورش، جامعه و حتی بقال سر کوچه هم همین رو میگه! چی میگه؟! بچه رو زودتر بفرست مدرسه که عقب نیفته! چرا میخوای یه سال دیرتر بفرستی؟ چرا بچه رو عقب می‌اندازی؟ و ... اما شخصاً هنوز نفهمیدم بچه از چی قراره عقب بیفته! 🤔🤔 اگر شما با بچه‌ها کار کرده باشید خصوصاً در مقطع پیش‌دبستانی و سال‌های اولیه دبستان، کاملاً تفاوت بین بچه‌هایی که زیاد بازی کردن و بچه‌هایی که کمتر بازی کردن رو مشاهده می‌کنید. در واقع ورود به دبستان حجم زیادی از قوانین رو با خودش میاره و این موضوع نیازمند اینه که بچه بازی‌دونِش 😬 پُرِ پُر باشه. یعنی تا اون سن حسابی آزادانه بازی کرده باشه (آزادانه ولی در چارچوب که محل بحث نیست و قبلا در موردش نوشتم) اما اینکه مدام می‌گیم بچه عقب می‌افته. دقیقاً از چی؟! از اینکه یه سال دیرتر بره راهنمایی، یه سال دیرتر دیپلم بگیره، یه سال دیرتر همسر اختیار کنه 😬 یا ...! ببینید این مثل اینه که شما فرضاً دوره ابتدایی رو طی نکنید و یک دفعه بخواید وارد راهنمایی بشید، حالا شما جلوتر هستید یا بقیه اون‌هایی که این دوره رو گذروندن؟! هم به لحاظ عقلی، هم جسمی و هم روانی بچه‌های دیگه پذیرش بیشتری برای ورود به راهنمایی دارن تا شمایی که ابتدایی رو نگذروندی .... حالا با آموزش و پرورش چی کار کنیم؟!!! من حرفی ندارم، چون ممکنه فردا بیان منو ببرن و باید برام کمپوت بیارید 😁 اما خیال‌تون راحت اگه فرزندتون یه سال دیرتر بره مدرسه کسی نمیاد یقه شما یا بچه رو بگیره! یعنی ممکنه برای ثبت‌نام قدری اذیت کنن 😕 اما قانوناً نمی‌تونن فرزند شما رو ثبت‌نام نکنن ما تو دوران آموزشیِ خدمت سربازی یه قاعده داشتیم. هر کار می‌خواستیم می‌کردیم و آخرش می‌گفتیم توجیه نبودیم 😂😂 و چون توجیه نبودیم کسی باهامون کاری نداشت ... (خداییش الآن نیاید تاریخ تولد فرزندتون رو بفرستید و بگید الآن بره یا سال دیگه!! فکر کنم متن واضحه 🙏🌹) 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4
🔴 تبریک میگم، شما ۱۴ شدید ... من فیزیک رو خیلی دوست داشتم و البته استعداد خوبی هم داشتم. یادمه اول دبیرستان؛ یه جلسه کامل در مورد فیزیک مکانیک ارائه دادم. کل بحث رو از فیزیک هالیدی آورده بودم، چون خواهرم اون سال دانشجو شده بود و کتاب رو توی خونه داشتیم. امتحان آخر ترم اما خیلی خیلی سخت بود! علتشم این بود که مدرسه ما سه تا معلم فیزیک داشت و سوال‌ها رو معلم ما طرح کرده بود و احتمالاً برای اینکه کَلِ بقیه معلم‌ها رو بخوابونه 🙄 سوال‌ها رو سوپر دولوکس داده بود. یادمه چندین نفر از کلاسِ خودمون افتادن. وسط بقیه امتحانا بود که یه روز معلم فیزیک رو توی راهرو دیدم. یه نگاه مأیوسانه‌ای به من کرد و گفت اصلاً ازت توقع نداشتم، منم داشتم آب می‌شدم و می‌رفتم تو زمین، واقعاً فکر می‌کردم افتادم که اینجوری میگه! از این بچه‌هام نبودم و نیستم که بعد امتحان بدو بدو بیام جواب سوال‌ها رو توی کتاب چک کنم! کلاً حالِ این آدما رو درک نمی‌کنم! 😬 نمره‌ها اومد و من بالاترین نمره مدرسه شده بودم!! 👉 ۱۸.۷۵ 👈 چندین سال بعد اواسط دهه ۸۰ بود و ما دانشجوی کارشناسی بودیم. یکی از دروسِ اختیاری، روخوانی قرآن بود که برداشته بودم. هر جلسه استاد از بچه‌ها می‌خواست به ترتیب چهار، پنج خط قرآن بخونن و بعدش یکی دو تا نکته روخوانی می‌گفت و تقریباً همه با هر کیفیتی چهار، پنج خط رو بالاخره می‌تونستن بخونن 😕 یه جلسه استاد به یکی از دوستان ما اشاره کرد که بخونه، اونم شروع کرد. تقریباً نصف خط خونده بود که استاد یه دفعه گفت بسه آقا، بسه. دیگه نمی‌خواد بخونی!! امتحان پایان ترم شد. استاد دو تا سوره رو مشخص کرده بود که ازشون امتحان می‌گیره. نوبت این دوست ما شد که چهار پنج خط بخونه. تقریباً کل کلاس یه حال اینجوری داشتیم 😏 اونم خوند و در کل سه، چهار تا غلط داشت. استاد بهش ۲۰ داد و بابت تلاشی که در این مدت کرده بود ازش کلی تقدیر کرد. توی همون کلاس کسانی بودند که با وجود یکی، دو اشتباه ۲۰ نشدند! نمره به تلاش ... یکی از مشکلات نظام آموزشی ما و البته خیلی از جاهای دیگه دنیا اینه که هنوز روش بهتری برای ارزیابیِ یادگیری پیدا نکردن یا به دلیل پیچیدگی روش‌های دیگه نخواستن بهش تن بدن! ظاهراً در روش فعلی تلاش افراد اصلاً مهم نیست. استعداد و علاقه‌شون به اون درس هم مهم نیست. هر کس نمره بالاتری بیاره ارزش بالاتری در سیستم داره. درس‌های مهم‌تر هم از قبل مشخص شدن! و اگه مثلا ورزش ۲۰ بشی اما ریاضی ۱۴، تو خیلی خیلی دانش‌آموز ضعیف‌تری هستی از کسی که ریاضی ۱۹ شده و ورزش ۱۶ 🥺🥺 هنجارها همه چیز رو مشخص می‌کنن و اولویت‌بندی درس‌ها هم در مدرسه و هم بین ما والدین کاملاً مشخصه! این وسط استعداد و علاقه دانش‌آموز هم اصلاً مهم نیست. اما آیا هنجارها در جامعه ما درست ایجاد شدند؟! لزوماً نه. مثلاً یه هنجار اینه که رشته ریاضی و تجربی رو باید بچه‌های با معدل بالاتر برن و بقیه رشته‌ها برای اونایی که درس‌شون ضعیف‌تره! در حالی که به عنوان یه مطلع از بازار کسب و کار دارم عرض می‌کنم مثلاً برخی شاخه‌های علوم انسانی بسیار پول‌سازتر هستند. حالا کی گفته پول مهمه؟ چرا اصلاً درآمد بیشتر و بالاتر برامون مهمه و حتی از شاد بودن و مفید بودن افراد مهم‌تر شده؟ این رو هم هنجارها در جامعه ایجاد کردند. اصلاً همینکه یکی رو با بنز و یکی دیگه رو با پژو ۴۰۵ می‌بینیم، ناخودآگاه اکثریت احترام بیشتری به بنزسوار می‌گذاریم ولو هیچ چیز از اون دو تا آدم ندونیم. در مورد نمره هم دقیقاً همین اتفاق افتاده ... سوای اینکه تلاش افراد مهمه و نه نمره برگه‌شون، لزوماً نمره ۲۰ نیست که خوبه. نمره ۱۴ و حتی ۱۲ هم خیلی نمره‌های خوبی هستند. نشانه این هستند که شما ۶۰ درصد یا ۷۰ درصد بحث رو یاد گرفتید و این خیلی خیلی خوبه. اصلاً راه دور نریم، شمایی که این متن رو خوندید اگر ۷۰ درصد اون رو فهمیده باشید، احتمالا چیزهای زیادی دستگیرتون شده و البته یعنی من خیلی خیلی در انتقال مفهوم موفق بودم. تبریک میگم، شما ۱۴ شدید ... 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4
🔴 بچه‌ام مرغدار بشه یا مهندس؟!! اگه هر روز نباشه، هر دو سه روز یه بار پیش میاد که خانواده‌ای از من می‌پرسه چی جوری با بچه‌مون صحبت کنیم یا چی بگیم که بره ریاضی فیزیک؟ بعضی موقع‌هام تجربی! منم بلا استثناء اینجوری میشم 🥴 یا اینجوری 😒 یا نهایتاً اینجوری 😐 واقعاً اون لحظه احساس می‌کنم هر کاری دارم می‌کنم سر کاریه 😬 یکی از رفقای قدیم هم بود که علامه حلّی درس می‌خوند و توی اونجا هم شاگرد اول بود. ریاضی فیزیک می‌خوند اما شدیداً به ادبیات علاقمند شده بود و توی المپیاد ادبی هم رتبه آورده بود. یه دفعه ورق برگشت و تصمیم گرفت بره انسانی و چون خیلی دغدغه‌اش زده بود بالا، شروع کرده بود به مطالعه و توجیه دیگران. یه روز رفت پیش مدیر مدرسه خودشون و فرزانگان. اونجا گفته بود چرا رشته انسانی نمیارید؟ بهش خیلی ساده گفته بودن باهاش توی کجاها میشه مدال آورد؟! 🙄 نمی‌دونم در جریان هستید یا خیر! در کشورهای پیش‌تر توسعه یافته، نخبگان‌شون رو به سمت علوم انسانی و علوم پایه سوق میدن. علت هم ساده است، موتور محرکه‌ی تمدن، علوم انسانی و علوم پایه هستند. اصلاً به همین دلیله که بیشترین میزان مهاجرت‌پذیری و اقامت‌های کاری در رشته‌های فنی مهندسی و شاخه‌های مختلف علوم تجربی هست. در کشور ما و خیلی از کشورهای در مسیر توسعه؛ دقیقاً فضا برعکسه ... اصلاح این موضوع هم یه شبه نیست. هنوز که هنوزه توی مدارس، مدیر، معلم و مشاور؛ بچه‌هایی که نمره بالاتری دارند رو سوق میدن به سمت ریاضی فیزیک و تجربی. خیلی از خانواده‌ها هنوز از ترس حرف خواهر شوهر و جاری بچه‌ها رو مجبور می‌کنن ریاضی فیزیک بخونن! چرا؟ چون بچه‌شون برچسب مهندس بخوره روی پیشونیش! (البته الان دیگه برچسب‌ها خیلی کارکردی ندارن، چون همه همدیگه رو توی خیابون و هرجایی!! دکتر و مهندس و استاد صدا میزنن 😬) حالا ساده اگه بخوایم بگیم، فرزند شما چه رشته‌ای باید بخونه یا براش بهتره چی بخونه؛ باید بگیم که از حداقل دو سال قبل تحقیقاتش باید شروع بشه. باید فرزند شما تا می‌تونه مشاغل مختلف رو مشاهده کنه و احیاناً باهاشون درگیر بشه. باید روش‌هایی برای ارزیابی علایق، سلایق و استعدادهاش پیدا کنید. خیلی هم به این دل نبندید که در شرایط فعلی نظام آموزشی بتونه کمک درستی به شما بکنه ... من هنوز یادم نمیره مادری که سال قبل با استرس تمام از روستاهای شهریار به من زنگ زد و ناراحت بود که چرا پسر ۸، ۹ ساله‌اش علاقه شدیدی به مرغداری داره و توی همون حیاط خونه جوجه‌کشی راه انداخته و انواع مرغ و خروس و بوقلمون و بلدرچین و ... رو داره پرورش میده و من چشمام برق میزد و داشتم کِیف می‌کردم. مادر نگران آینده شغلی فرزندش بود و من گفتم اگه از الان شروع کرده و در آینده این کار رو اصولی‌تر پیگیری کنه، یکی از پردرآمدترین شغل‌ها رو داره ... 👈 نمی‌دونم شما با چه خط‌کش و معیاری می‌خواید به آینده بچه‌هاتون جهت بدید؟ 👈 نمی‌دونم تا حالا با فرزندتون رفتید کارگاه مبل‌سازی، رفتید کارگاه نخ‌ریسی، رفتید ابزارفروشی‌های حسن‌آباد، رفتید پژوهشگاه مطالعات علوم انسانی، رفتید رصدخانه، رفتید مکانیکی، رفتید یه شرکت بازرگانی، رفتید تولیدی کفش، رفتید حوزه علمیه، رفتید سازمان جغرافیایی، رفتید مرغداری، رفتید موزه‌ها و .... 👈 راستی خودتون چقدر رفتید مشاغل رو از نزدیک ببینید؟ خودتون سال چندم دانشگاه فهمیدید باید یه چیز دیگه می‌خوندید؟ و ... 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4
سلام فردا، جمعه ساعت ۱۱.۰۰ لایو دوم تربیت جنسی در هفت سال اول رو داریم اگر می‌خواید توی لایو شرکت کنید صفحه اینستاگرام زیر رو دنبال کنید 👇👇 Instagram.com/hamidkasiri_ir دقت کنید برای شرکت در لایو باید اینستاگرام‌تون آپدیت باشه 👈 جلسه رأس ساعت ۱۱.۰۰ صبح شروع میشه، جا نمونید
سلام امروز، جمعه ساعت ۱۱.۰۰ لایو دوم تربیت جنسی در هفت سال اول برگزار شد که به صورت IGTV در صفحه‌ی آقای دارابی به آدرس زیر ذخیره شده و می‌تونید ببینید 👇 Instagram.com/hosein__darabi بعد از اون هم حدود نیم ساعت در مورد ثبت‌نام مدرسه صحبت کردیم که البته مکمل مواردی هست که این چند وقت گفته شده. اون هم به صورت IGTV در صفحه‌ی خود بنده به آدرس زیر ذخیره شده 👇👇 Instagram.com/hamidkasiri_ir دقت کنید برای تماشای لایوها باید اینستاگرام‌تون آپدیت باشه 👈 امیدوارم مفید بوده باشه
🔴 بچه‌ها توی خونه درس بخونن یا توی مدرسه؟! (این متن رو فارغ از کرونا بخونید! یعنی به صورت کلی آیا درسته که بچه‌ها توی خونه درس بخونن یا بهتره مدرسه برن؟!) بیاید ببینیم عموم خانواده‌ها چرا تصمیم می‌گیرن با بچه‌ها توی خونه کار کنن؟ معمولاً دلایل زیر براش گفته میشه؛ 👈 تو خونه بهتر می‌تونیم باهاشون کار کنیم 👈 تو مدرسه بی‌ادب میشن و حرف بد یاد میگیرن 👈 تو مدرسه کی و چی جوری مراقب بچه‌هاست؟ 👈 سیستم آموزشی درستی توی مدرسه‌ها نیست 👈 بچه‌مون توی جمع خیلی اذیت میشه! 👈 خودمون رفتیم مدرسه چی شد که ... 👈 روش تدریس تو مدرسه سنتی هست و خودم خیلی بهتر یادش میدم 👈 تو خونه کلی چیزهای دیگه هم میشه یادشون داد 👈 خلاقیت بچه‌ها تو مدرسه از بین میره 👈 و شاید چند دلیل دیگه با عرض معذرت یه نگاه سریع به دلایل افرادی که این تصمیم رو میگیرن، من رو به اینجا می‌رسونه که خیلی درک دقیقی از کودک، انسان، مدرسه، کارکرد مدرسه، زندگی ندارند! اگه بخوایم توی تک‌تک دلایل وارد بشیم، شاید برای هر کدوم یک ساعت بشه صحبت کنیم ولی مگه واقعاً مدرسه فقط برای یاد گرفتن جمع و تفریق و حروف الفباست که خودمون یاد فرزندمون بدیم؟! بچه‌ها رو تا کِی میشه پاستوریزه نگه داشت که مثلاً فحش یاد نگیرن؟ اصلاً مگه فحش بلد بودن بده؟! اگه بده چرا شما بلدید؟! چرا اصلاً اون بزرگوارانی که خیلی درگیر پاک‌سازی سیستم هستن خودشون فحش بلدن؟!! این جنس تصمیمات معمولاً زمانی به وجود میاد که ما هیچ کسی رو قبول نداریم جز خودمون!! بچه‌ها در طول هجده سال اول زندگی، اگر فضای خواب‌شون رو جدا کنیم، در حداقل دو سوم زمان باقی مونده با خانواده هستند، اما چون ما قدرت تأثیرگذاری روی اون‌ها نداریم، همه ایرادات رو از جای دیگه می‌بینیم! بماند که اصلاً اون چیزی که داریم می‌بینیم ایراد هست یا نقطه قوت! فکر می‌کنم باید به موازات دغدغه محیط‌های بیرونی، دغدغه اصلاح محیط خانه رو هم داشته باشیم، از هر جهت. حالا بیشتر بریم توی بحث؛ انسان اساساً در مواجهه‌ی با چالش‌ها رشد بیشتری می‌کنه و هر قدر این چالش‌ها بیشتر باشن، تجربیات ارزشمندتر و کارآمدتری براش ایجاد میشه ضمن اینکه شخصیت آبدیده‌تری پیدا می‌کنه و رشد بیشتر ذهنی، جسمی و روانی می‌کنه. حالا به نظر شما یک محیط کاملاً طراحی شده، کاملاً پیش‌بینی شده و کاملاً پالایش شده؛ محیط مناسب‌تری برای به وجود اومدن چالش‌ها هست یا یک محیط کمتر پیش‌بینی‌پذیر؟! سوال اساسی اینجا اینه که کی گفته اگه همه چیز بر وفق مراد باشه، یعنی در مسیر رشد هستیم؟! دوستان! به هیچ عنوان هفته‌ای چند ساعت با گروه هم‌سالان بودن، جایگزین مدرسه نیست! و نمی‌تونه منافع اون رو ایجاد کنه. راه‌حل مشکلاتی که با نظام آموزشی داریم حذف مدرسه و پاک کردن صورت مسئله نیست. شاید اگر بگردیم، بتونیم مدارس مناسب پیدا بکنیم که واقعاً کم نیستند، حتی اگر نتونیم مدرسه مناسب هم پیدا کنیم، خانواده می‌تونه جبران کمبودهای مدرسه بکنه اما در ساعاتی که فرزندش کنارشه. بزرگ کردن بچه‌ها در فضای تجربه و تعامل مستقیم با زندگی شاید در نظام آموزشی فعلی در نیاد، اما لزوماً قابلیت پیاده‌سازی توسط خانواده رو هم نداره. مثلاً به هیچ عنوان برای بچه‌ها توی خونه پیش نمیاد که سه نفر کیفش رو بردارن و دست‌رشته کنن و اون نیم ساعت دنبال گرفتن کیفش باشه، اینکه گوشه حیاط گیرش بندازن و اون مجبور باشه برای اینکه مشت نخوره از دستشون در بره یا باهاشون مذاکره کنه، اینکه به بقل دستیش کمک کنه که درس رو بهتر یاد بگیره، اینکه چند نفری برای یه کار خوب یا خرابکاری نقشه بکشن، اینکه چالش رقابت در زمین ورزش رو تجربه کنه، اینکه سر کلاس استرس بگیره الآن ازش می‌پرسن یا نه، اینکه با تیپ‌های مختلف روانی از نزدیک روبرو بشه و برای تعامل باهاشون فکر کنه، اینکه ... در مورد نقش هیجان، هوش اجتماعی و ارتباطش با رشد انسان در سال‌های اخیر تحقیقات بسیار گسترده‌ای انجام شده و کسانی که در این زمینه علاقمند هستند می‌تونن آثار پروفسور حسن عشایری رو به عنوان یکی از صدها نمونه در این زمینه نگاه کنن. این موردی هست که به هیچ عنوان نمیشه توی خونه دنبالش گشت و هر قدر هم که تلاش کنیم مثل خیلی از افراد دیگری که این مسیر رو رفتن، بعد از چند سال مجبوریم بچه‌ها رو به محیط مدرسه برگردونیم آخرشم بگم که همون‌طور که همه‌ی شما بزرگواران می‌دونید بنده هم منتقد جدی سیستم فعلی هستم اما به هیچ عنوان درست نمی‌دونم کارهای ذوقی یا نهایتاً تجربیات نسبتاً موفق چند خانواده رو جایگزین اون کنیم. تا وقتی که نظام کاری منسجم برای هوم‌اسکولینگ در نیاد، توصیه بهش نمیشه مگر برای مدت محدود و برای تعداد بسیار محدودی از بچه‌ها که مشکلات خاص دارن و باید آماده محیط مدرسه بشن. 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4
🔴 امروز اَمن‌تریم یا دهه‌ی ۶۰ و ۷۰ ؟!! اواسط دهه‌ی هفتاد بود و من اول راهنمایی بودم. هر روز ساعت حدود ۶.۰۰ صبح ۱۰ دقیقه پیاده می‌رفتم تا به ایستگاه اتوبوس برسم و برم مدرسه و از فوتبال اول صبح جا نمونم! 😁 اون زمان تمام اتوبوس‌ها مال شرکت واحد بود و همه راننده‌ها کارمند دولت. یه روز نمی‌دونم برای چی راننده‌ها اعتصاب کرده بودن و اوضاع خیلی ناجور بود. اگه تو حالت معمول هر ۷-۸ دقیقه یه اتوبوس میومد، اون روز هر ۲۰-۲۵ دقیقه و به همین دلیل تا خِرتناق پُرِ پُر بود!! و طبیعتاً توی ایستگاهی که ما بودیم نمی‌ایستاد. ساعت حدود ۶.۵۰ دقیقه شده بود و زنگ مدرسه ما ۷.۳۰ می‌خورد. منم کلاً ۲۵ تومن پول توی جیبم بود. دقیقا به اندازه کرایه خیابون نبرد بود. ماشین سوار شدم و رفتم چهارراه کوکاکولا، نمی‌دونم چرا تصمیم گرفته بودم هر جور شده برسم مدرسه. از اونجا تا چهارراه آبسردار که مدرسه‌مون بود رو با یه کوله‌پشتی پر از کتاب دویدم. پنج دقیقه قبل از اینکه زنگ بخوره رسیدم مدرسه و یادمه رفتم آب زدم به سر و صورتم. تمام صورتم سرخِ سرخِ سرخ بود ... (الآن توی نقشه نگاه کردم و دیدم این فاصله دقیقاً ۴ کیلومتره 😎) اون زمان تلویزیون دو تا شبکه بیشتر نداشت و شبکه دو، حدود دو ساعت بعد از ظهرها برنامه کودک نشون میداد! فکر می‌کنید دو ساعت قبل از شروع برنامه کودک هر روز چی نشون میداد؟! دو ساعت تمام، تصویر و اسم و فامیل گمشدگان!! بله، حدود ۱۲۰ دقیقه، هر روز تصویر افرادی رو که اون یکی دو روز توی کشور گم شده بودند رو نشون میداد. هر تصویر رو هم اگه یک دقیقه نشون میداد، میشد روزی ۱۰۰-۱۲۰ نفر! اما ماها و خانواده‌هامون خیلی خیلی امن‌تر بودیم ... واقعیت اینه که جامعه‌ی ما نسبت به ۲۰ سال قبل بسیار امن‌تر شده. الآن یک نفر توی کشور گم میشه، مردم تا چند هفته درگیر هستند و فشار روحی رو تحمل می‌کنن. این رو چی جوری میشه تحلیل کرد؟! به نظرم بین امنیت و احساس امنیت، کاملاً تفاوت وجود داره. جامعه در گذشته، ناامن‌تر بود اما احساس امنیت بیشتر بود. امروز جامعه امن‌تر هست اما احساس ناامنی به شدت بیشتره که البته علل مختلفی داره، اما به نظرم مهم‌ترینش به رسانه‌ها و نوع استفاده‌ی ما از رسانه‌ها برمی‌گرده. یه مثال بزنم تا تفاوت این دو تا خیلی بهتر براتون ملموس بشه. یکی، دو ماه قبل رو تصور کنید. کرونا تعداد مبتلایانش شاید به یک سوم امروز هم رسیده بوده. یعنی زیر ۱۰۰۰ نفر مبتلا در روز اما همه به شدت از اون می‌ترسیدیم و سعی در مراقبت بیشتر داشتیم. امروز آمار مبتلایان به کرونا نزدیک به ۳۰۰۰ نفر در روز هست اما انگار ترسمون ریخته و خیلی راحت‌تر همه جا میریم و میایم!! آیا خطر کرونا کمتر شده؟! ظاهراً که اینطور نیست، حداقل شدت ابتلا به هیچ عنوان کمتر نشده. امنیت یه چیزه و احساس امنیت یه چیز دیگه. اینکه چرا امروز احساس ناامنی بیشتری داریم از رسانه گرفته، از شرایط اقتصادی و مدام گرون‌تر شدن اجناس گرفته، از ناامنی‌های اجتماعی گرفته، از اغتشاش و به هم ریختگی اجتماع گرفته، از داعش و ترس از تحریم گرفته، از دلار و سکه و بورس گرفته، از پیج‌ها و کانال‌ها گرفته تا پویا و اخبار و ... تلویزیون رسمی‌مون! بهش فکر کنید که چرا اینجوریه و چرا ما برای استفاده ازش تدبیر نمی‌کنیم؟! 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4
👈 ما - یعنی بنده، حسین دارابی و چند تا دیگه از رفقا - دوشنبه‌ها برنامه کوهنوردی داریم. ساعت ۵.۰۰ میریم بالا و حدود ۷.۳۰ میایم پایین. اگه خواستید بیاید، رأس پنج اول مسیر کوه دارآباد باشید. یعنی آخرین نقطه‌ای که ماشین میاد. اگرم همدیگرو ندیدیم، بیاید بالا، همدیگرو پیدا می‌کنیم. خانوادگی بیاید شاید راحت‌تر باشید، البته ما این هفته با خانواده نیستیم! 😬 لوکیشن هم می‌فرستم این زیر 👇👇
🔴 به مورچه‌هاتون غذا دادید؟! همین نیم ساعت پیش هم داشت گریه می‌کرد. اگر بخواهم منصفانه بگویم نیم ساعت پیش هم من گریه‌اش انداختم. همین منی که ادعایش می‌شود روزی روزگاری صدای مورچه‌ها را می‌شنیده، با بی‌رحمی، کوچولوی معصوم دو سال و ده ماهه را گریه انداختم، فقط برای چند تا ماکارونی پیچ پیچی ... نیم ساعت پیش وقتی داشتم تشک مبل را از کنار خانه‌ی ساختگی‌اش برمیداشتم بگذارم سرجایش چشمم به چند تا ماکارونی فرمی افتاد که از ناهار دیروز مانده بود. ماکارونی‌ها گوشه‌ی مبل لم داده بودند، انگار یک نفر با برنامه آن‌ها را اینجا کنار هم ردیف کرده باشد. بار اولی نبود که خوراکی‌های قایم کرده‌اش را پیدا می‌کردم. «این ماکارونی‌ها دیگه چیه این جا؟» کله‌اش را از زیر میز و لای ملافه‌ها آورد بیرون و داد زد «مامانی دست نزن.» ماکارونی‌ها وسط زمین و هوا از دستم ولو شدند. «مامانی مورچه‌ها می‌خوان بیان ببرن. دست نزن بهشون. خودشون گفتن براشون بذارم اونجا.» گفتم «صبا خانوم برو توی خونه‌ات حرفم نباشه.» دوباره سرش را از زیر میزو لای ملافه‌ها آورد بیرون، نگاهی به مبل روبه‌رویش کرد و داد زد «مامان ماکارونی‌ها رو برداشتی؟» حتی منتظر جواب بله یا خیرم نماند. شک نداشت نقشه‌اش را برای پذیرایی از مورچه‌ها به هم ریخته‌ام. زد زیر گریه و رفت زیر میز و در خانه‌اش را بست. فوری تلفن کرد به دوستش. «سلام دوستم.» بعد صدایش را آرام‌تر کرد اما شنیدم دارد می‌گوید «مامانی تو هم ماکارونی‌ها رو پیدا کرد؟» لحظه‌ای آرزو کردم او از آن طرف تلفن بگوید «بله» ولی وقتی دخترک با بغض گفت «خوش به حالِت دوستم» فهمیدم آرزویم برآورده نشده و دلم برایش سوخت. شاید هم حرصم گرفته بود از این که مامان دوست خیالی‌اش از من مهربان‌تر به نظر برسد. ماکارونی‌ها را برگرداندم سرجایشان. گفتم «اما مورچه‌ها نباید بیان توی خونه‌مون دخترم.» از همان زیر با گریه گفت «چرا چرا باید بیان. دوست دارن بیان. با بابا رفته بودیم تاب سرسره، مورچه‌ها گفتن صبا ما هم می‌آییم خونه‌تون. تو که نبودی ببینی. الان اومدن. گوش بده، دارن گریه میکنن ...» این‌ها بخشی از روایت نوزدهم کتاب هفته‌ی چهل و چند است. روایت آصفه آصف‌پور ... فردا بعد از حدود چهار ماه داریم کلاس‌ها رو شروع می‌کنیم. جلسه چهارم از «دوره تخصصی بازی» که اکثر دوستان تصمیم گرفتن، کلاس رو مجازی دنبال کنن ... کلاس همیشه برام یه فرصت بوده، رشد داشته، یادگیری داشته، حالم رو خوب می‌کرده اما نمی‌دونم این بار هم این کارها رو می‌کنه یا نه آخه این روزها، کرونا دوباره سخت به جون همه‌مون افتاده، خیلی سخت. حالم خوب نیست، نمی‌دونم باید ماکارونی‌ها رو جمع کنم یا ... 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4