ما را ز ازل عاشق و پروانه کشیدند
مسکین و گدای در کاشانه کشیدند
در گوشه میخانه به ما جای ندادند
از خویش به دور سر ما خانه کشیدند
حرف گرهی کور شنیدم ز نسیمان
روزی که سر زلف تو را شانه کشیدند
دل در طمع دانه به دام آمد و افسوس
در دام که افتاد دلم دانه کشیدند
دستم طلب باده ز هر رهگذری کرد
بر دل نظری کرده و پیمانه کشیدند
رفتیم و نبودیم گُلی بر سر گیسو
شاید گِلی از ما در میخانه کشیدند
«تمجید»
#شعر
#عکاسی
@vali_tamji
اشک
اشک چشمان تو بودم که از آن افتادم
موقع گریه تو وقت اذان افتادم
عطر زیبای مناجات تو آن شب پیچید
ابر چشمان تو چون ابر بهاری بارید
حلقه در گوشه چشمان تو بستم آن شب
گشت کوتاه ز چشمان تو دستم آن شب
گونه ات قوس نزولم شد و چشمانت عرش
رفتم از روی تو سوی گل بی جان فرش
میرود از صدف پلک تو مرواریدی
کاش ای چشم در آیینه مرا میدیدی
چاره ای نیست به جز رفتن و من میدانم
من که از شاخه مژگان تو آویزانم
قطره گی کرده ز دریای تو اخراجم من
بال و پر سوخته ی قصه معراجم من
تا رسیدم به لبت کام دلم شیرین شد
گل لب های تو با شبنم اشک آذین شد
لب شکر راه به این اشک نمی بندی تو؟
بین ما چون شکر آب است نمیخندی تو؟
رقص لب های تو آرام مرا میلرزاند
فکر افتادن و فانی شدنم میترساند
در طواف رخ تو ماه بدون اغراق
من مشائی و استاد سراسر اشراق
باختم کل خودم را و تو را فهمیدم
قدر یک قطره تو را حضرت دریا، دیدم
در طواف تو تمام تن من فانی شد
نشد از تو بچکم آنچه که میدانی شد
تمجید
#شعر
#عکاسی
@vali_tamjid
امشب بخوان برایم یک قصه فیالمثل عشق
کوته تر از رباعی زیبا تر از غزل عشق
ای کاش رخ دهد باز امشب برای قلبم
یک اتفاق شیرین شیرین تر از عسل عشق
از دیده هم اگر رفت در قلب خانه دارد
از دل نمیرود جز با طعنه عجل عشق
هرگز نخواهم افتاد در آتش جهنم
از لطف دوست دارم در نامه عمل عشق
من دانه های اشکی پاشیده ام در این دشت
بر روی جانمازم روییده یک بغل عشق
از ذکر دائم خود غافل نمیشوم من
صلی علی محبت سبحان ربی الـعشق !!!!
تمجید
#شعر
#عکاسی
@vali_tamjid
دل تنگ زمین تنگ زمان تنگ جهان تنگ
با اخم تو شد بین دو ابروی کمان تنگ
بی تنگی آغوش تو دنیا قفسم شد
بر گیر در آغوش مرا یار جوان تنگ
پرسیدم و پاسخ نگرفتم من از این شهر
راهم سوی تو دلبر بی نام نشان تنگ
رو از من بیچاره گرفتی و گذشتی
در سوگ نگاهت نفس مرثیه خوان تنگ
تمجید
#شعر
#عکاسی
بازار قم
@vali_tamjid
این چتر را تلاطم باران شکسته بود
این تن میان غصه دوران شکسته بود
این شانه شکسته ما قیمتی نداشت
جز این که بین زلف پریشان شکسته بود
چشم انتظار باد موافق خمیده ایم
کشتی ما نه در دل طوفان شکسته بود
با وصله خواستم نگه دارمش نشد
قلبی که در نگاه تو آسان شکسته بود
بر من نگیر عیب که تقصیر آشناست
این بغض اگر که بین غریبان شکسته بود
تمجید
#شعر
@vali_tamjid
گفته بودی اول پاییز می آیی چه شد؟
بی وفا آن وعده پایان تنهایی چه شد؟
روز اول شیشه ای سالم سپردم دست تو
راستی ای سنگ دل آن قلب اهدایی چه شد
گفته بودی میرسد آن سوی سرما میرویم
هم قدم از بین جنگل های رویایی چه شد
در دل سرما نمیدانم که گهگاهی شده
با خودت نجوا کنی آن مرد سرمایی چه شد
آب و جارو میکند با اشک و مژگان راه را
چشم میپرسد که پس سرو تماشایی چه شد
باز یاد تو نمازم را به هم زد در قنوت
راستی دستان من آن زلف یلدایی چه شد
بعد تو خورشید هم با من غریبی میکند
گفته بودی اول پاییز می آیی چه شد؟
تمجید
#عکاسی
#شعر
@vali_tamjid
یلدای من تو ای غم بی انتهای من
ای از همه غریبه تر و آشنای من
یاد تو را به هیچ بهانه نمیدهم
اما تو هی بهانه بیاور برای من
من لحظه سقوط خودم در درون خویش
فریاد میزدم نشنیدی صدای من
گفتم چرا؟، چرا؟ و چرا؟ فایده نداشت
شد بی ثمر برای تو چون و چرایی من
بعد از تو من برای خودم هم غریبه ام
مرگا به این منی که نشسته به جای من
تو چشم بستی و شب یلدا شروع شد
یلدا سلام ای شب بی انتهای من
تمجید
#شعر
#عکاسی
هدایت شده از حمید رضا تمجید
دردانه خدایی محبوب آسمان ها
جان ها فدای نامت ای تو عزیز جان ها
ای شاهکار خلقت ای آیۀ مجسم
ای آبروی انسان در کل آسمان ها
باران نشسته انگار بر آتش جهنم
افتاده چون که نام تو بر سر زبان ها
ما غرق این جهانیم بگشا که ناتوانیم
ای کشتی هدایت دستی به نا توان ها
جز نور گنبد تو شب ها که می درخشد
مارا ستاره ای نیست در کل کهکشان ها
«تمجید»
#امام_حسین
#شعر
یلدای من تو ای غم بی انتهای من
ای از همه غریبه تر و آشنای من
یاد تو را به هیچ بهانه نمیدهم
اما تو هی بهانه بیاور برای من
من لحظه سقوط خودم در درون خویش
فریاد میزدم نشنیدی صدای من
گفتم چرا؟، چرا؟ و چرا؟ فایده نداشت
شد بی ثمر برای تو چون و چرایی من
بعد از تو من برای خودم هم غریبه ام
مرگا به این منی که نشسته به جای من
تو چشم بستی و شب یلدا شروع شد
یلدا سلام ای شب بی انتهای من
حمید رضا تمجید
#شعر
#عکاسی