توضیحات بیشتر راجع به دوره ات نگذشته مربی را میتوانید در لینک های برخی از خبرگزاری ها بببینید 👇👇
mshrgh.ir/1704245
https://dnws.ir/0035cl
https://iqna.ir/00Hw7T
#کتاب_دوره_ات_نگذشته_مربی
#تربیت
#انتشارات_شهید_کاظمی
https://eitaa.com/hamim1377
جنگ چهره ی زنانه ندارد
کتاب فوق العاده ای که معمولا خیلی ها توصیه اش میکنند. روایتی از روزگار و خاطرات زنانی که در اتحاد جماهیر شوروي در جنگ جهانی دوم جنگیدند و بعد در این کتاب، از لطمات و کابوس ها و بیچارگی های بعد از جنگ گفته اند. دردآور و بهت آور و جاهایی هم باورنکردنی.
به چه درد میخورد خواندن این کتاب ها؟ اولا تاریخ است. عبرت و آشنایی است. ثانیا فهم این مسأله که جنگ بلاست. برای همه. برای زن ها بیشتر. برای کودکان بیشتر. برای خانه ها. زندگی ها. طبیعت. موجودات زنده. درختان و...
#معرفی_کتاب
#جنگ_چهره_زنانه_ندارد
#جنگ
#زن
#مصیبت
https://eitaa.com/hamim1377
امروز، بیستم فروردین، سالروز کوچ سید مرتضای آوینی است. ۳۲ سال، زمان زیادی نیست برای فراموشی.
امروز رو بهونه کنیم و نامهای رو بخونیم از آقا مرتضا به بهروز مرادی، نامهای که انگار حرف همین روزهاست. انگار که سید مرتضای آوینی زنده است و گوشهای نشسته و اینها را تازه با صدای مردانهاش برای برادر شهیدش میخواند... و مگر نه این که شهیدان، زندهترین زندگانند در این دنیا که جولانگاه دلمردگان و گورستان اخلاق شده است؟
صدای شهید آوینی را تصور کنیم و این نامه را با آن لحن جادویی بخوانیم. نامهای که مخاطبش همۀ کسانی هستند که دل در گروی حقیقت بستهاند: 👇👇
از طرف سید مرتضی آوینی برسد به شهید رضا مرادینسب
بسم الله الرحمن الرحیم
رضا جان، ای مهر رخشان خاطرات من!
هرگز تو را از یاد نمیبرم، تو را و آن حفرۀ زیبای گلوله را که دری از بهشت بر گونۀ راستت گشوده بود و آن شب را که شب آخر تو بود و من نمیدانستم، در کانالهای دژ اول کنار سنگر بیسیم زیر آن رگبار آتش کنار آن کاتیوشای آتشگرفتۀ گیج که دیگر دوست و دشمن را از هم تشخیص نمیداد.
میپنداشتم که کرۀ زمین به آسمان دیگری کوچ کرده است. آسمان همان آسمان بود و زمین همین زمین؛ اما من نه این من بودم که اکنون از سرمای شهر و از عمق درههای یخبسته قلبهای مرده به تو پناه آوردهام. من نه این من بودم که به تو پناه آوردهام…
آیا دیگر اذان صبح، شب را نخواهد شکافت و طلعت ستارۀ سحری بر افق شهر نخواهد درخشید؟
رضا جان،
چه خوبست که خفاشها دستشان به آسمان نمیرسد، اگر نه تو را و دیگر ستارههای کهکشان راه مکه را میچیدند و چلچراغهای قصرهای بهشتی را میشکستند.
چه خوبست که آنها نمیتوانند تابلوهای کوچهها و خیابانها را بکنند و راهیان کربلا را به دیار گمگشتگان فراموشی تبعید کنند، اگر نه میکردند.
رضا جان،
کوچه دیگر تو را به یاد ندارد. اما میداند که چیزی را فراموش کرده است. خیابان حتی به خاطر نمیآورد که چیزی را فراموش کرده باشد و شهر در عمق غفلت، اوهام زمستانی خویش را به نمایش گذاشته است.
جنگ را دوران غمباری میخوانند که گذشته و یادگاران جنگ را ثمرات یک نسل تلفشده میپندارند و مقصودشان از آن نسل تلف شده من و تو هستیم. رضا جان! تو حاج همت و کریمی و دستواره و علیرضا نوری و حسین خرازی و عاصمی و… و همۀ آن یکصد هزار ستارۀ کهکشان راه مکه.
در نظر آنان این عشق و دلباختگی کربلایی خشونت مینماید و آن جذبههای شهوانی سخیف عشق و میگویند که این عشق باید جایگزین آن خشونت شود!
آنکه با عقل کج افتاده خویش میاندیشد از کجا بداند که عشق کربلا چیست و آن آزادی و استقلال که ما در پی آنیم چگونه محقق میشود؟ باید هم کربلا را آرمان تحققنیافته بنامد.
و مقصودشان از آن دوران غمباری که گذشته است، دورانی است که عهد ازلی انسان در خون مردترین مردان و عاشقترین عاشقان و عارفترین عارفان تجدید میشد و از آن عهد است که شقایق سرخی میگیرد و یاس سپیدی آسمان رفعت میگیرد و زمین وسعت…
رضا جان،
آنها که چشم باطن ندارند تا تحقق آن آرمانها را در تو ببینند و تو را در آن لازمان و لامکان، در بالاترین معراج حیات طیبۀ اخروی، عندالرّب و مرزوق به نعمتهای خدایی و ما را در این میقات احدیالحسنیین.
شکست یا پیروزی چه تفاوتی میکند آنجا که ما عمل به تکلیف کردهایم؟
آنها چه میدانند رضاجان؟!
چه جنگ باشد و چه نباشد، راه من و تو از کربلا میگذرد. باب جهاد اکبر که بسته نیست!
بگذار کرمها در باتلاقهای پاییزی خوب پرورده شوند و زمین و آسمان خود را در همان لجنزار عفن بجویند.
رضاجان،
هرگاه در قرآن در وصف بهشت میخواندم که لاتسمع فیها لاغیه و یا لایسمعون فیها لغوا و لاتأثیما؛ در شگفت میآمدم که مگر هرزه شنیدن و زخم زبان چه دردی دارد که بهشت را اینچنین ستودهاند:
جاییکه در آن لغو و تأثیم به گوش نمیرسد
حال در مییابم رضا جان!
ای شمس آسمان آبی دل من…
کاش مرا نیز در منظومۀ خویش میپذیرفتی و میکشاندی و با خود میبردی…
#شهید_آوینی
#سالگرد_شهادت
https://eitaa.com/hamim1377
انسان حزباللهی، توی پازل مرد کلهزرد آمریکایی بازی نمیکند؛ آنها که با شیوه حکمرانی آیتالله خامنهای آشنایند، میدانند که او طی چهار دهه سکانداری و پیشبری انقلاب اسلامی در صعب و پیچیدهترین تقابلها، نشان داده که سیّاس، هوشمند و محتاط است و اساسا پا به میدانی که محتوم به شکست باشد، نمیگذارد. همه مردم، نظر رهبری درباره مذاکره با آمریکا را میدانند. آخرین بار هم، همین چند روز قبل در خطبهای که در فطر، سلاحبهدست برای امت خواندند، نظرشان را بیلکنت اعلام کردند. تجربه تاریخی زعامت آیتالله بر انقلاب اما بارها نشانداده که ایشان، نه تنها وارد بازی دشمن نمیشوند بلکه دیگران را وارد بازی خود میکنند. به اذعان کارشناسان، از محل مذاکره تا شیوه و سطح و موضوعات مورد گفتگو، حرکات و اظهارنظرهای سیاستمداران و سرداران نظامی ایران و تایید و تکذیبهای دیپلماتها همه نشان از یک میز منظم چیده شده توسط ایران دارد. آقا بارها فرمودند که سیاستخارجی ایران، در جایی فراتر از وزارتخارجه چیده میشود. در بازی رسانهای مرد کلهزرد آمریکایی برای بیاعتماد کردن مردم به سربازهای نظام نیفیتم. وظیفه امت، همواره اعتماد به پرچمدار جبهه حق است. گاه امت، بیخبر از طرح ولیّ خود، با اعتماد به او تا پشت کرانههای نیل هم میرود.محتاط و هوشمند و مستقل، پشت دست آقا بازی کنیم و چشم به افق بدوزیم و قدم لغزانیم.
تو را است معجزه در کف؛ ز ساحران مهراس!
عصا بیفکن و از بیم اژدها مگریز!
✍مهدی مولایی
#مذاکره
#شجاعت
#رهبر_انقلاب
https://eitaa.com/hamim1377
غم، قانع نیست. هرچه مدارا کنی، ستیز می کند، هرچه عقب بنشینی، پیش می آید. هرچه خالی کنی، پُر می کند.هرچه بگریزی، تعقیب می کند. چون که بنشانیاش، می نشیند آرام. چون پروبال دهی او را، می پرد بسیار. غم، بیشتر خواه است و سیری ناپذیر. در طلب فضای حیاتی وسیع و سیع تر، ابزارهایی را که در دستش قرار بدهی، به کار میگیرد، می بُرد، میتراشد، سوراخ می کند، می شکند، می سوزاند، ویران می کند، و در سرزمین های تازه به دست آورده، خیمه و خرگاه بر پا میدارد.
غم، جوعِ غم دارد. می بلعد، آماس می کند و بزرگ می شود آن سان که ناگهان میبینی حتی به سراسر وجود تو قانون نیست. از تو فراتر میرود و چون آوازی یاس آفرین و دلهره انگیز، در فضای گرداگرد تو طنین می اندازد. فرزند تو افسرده میشود. تنها به خاطر آنکه تو افسردهیی. در عین حال، غم مهار شدنیست. به قدرتی که تو برای سرکوب کردنش به کار می بری، احترام می گذارد. از این قدرت می ترسد. عقب مینشیند، مچاله می شود در خود فرو میرود کوچک کوچک تر می شود، در خود فرو می رود، کوچک و کوچک تر می شود و چون لکه ابری ناچیز، در آسمان پهناور روح تو کُنج دنجی را می پذیرد، التماس میکند که:
«بگذار اینجا بمانم! مرا برای روز مبادا نگه دار».
از کتاب آتش بدون دود/ نادر ابراهیمی
#غم
#مهار_غم
https://eitaa.com/hamim1377
هدایت شده از حا.میم || حسن مجیدیان
صلی الله علیک یا اباعبدالله...
یادآوری قرائت سوره واقعه
و زیارت آقا اباعبدالله علیه السلام در شب جمعه...
#سوره_واقعه
#زیارت_آقا_اباعبدالله
https://eitaa.com/hamim1377
گاهی به یادِ سروقدی گریه هم خوش است
تا کِی به یادِ سدره و طوبی گریستن؟
#شب_جمعه
#یاد_شهیدان
https://eitaa.com/hamim1377
امشب دوباره دارد قلبم هوای یاران
در خاطرم نشسته سودای تک سواران
#شب_جمعه
#یاد_شهیدان
https://eitaa.com/hamim1377
هدایت شده از محیی الدین محتشم
61.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰پیچش مو!!
_از این بهتر و منطقی تر هم می شود یک مفهوم را بیان کرد؟!
_خیر؛
_پس چرا جامعه آرام نمی شود؟!
_چون این محتواها کم تولید می شود و در ایتا منتشر می شود.
مذهبی ها در ایتا
دشمن در تلگرام و ماهواره
مردم در تلگرام و ماهواره
نتیجه: همینی که در جامعه می بینید.
خدا به داد فرزندانمان برسد.
اگر احیانا هنوز زنده هستید و از وضعیت امروز جامعه ناراحتید و استرس و اضطراری را نسبت به آینده حس کردید، از عمق جان و با توجه کامل بگویید:
اللهم عجل لولیک الفرج
@Baregheh313
تاریکی روشن
کریستین بوبن متن های ادبی و فاخر و نگاه های ویژه کم ندارد. اگر عاشق چنین نگاه و متن هایی هستید؛ کتاب هایش را بببینید.مثلا کتاب " رفیق اعلی" یش از بهترین هاست.
در بخشی از متن های ادبی این کتاب آمده:
آدم هایی هستند که دوست داریم دائما حرف بزنند، که صدايشان تا آخر دنیا ادامه داشته باشد.
شنیدن صدایت را دوست داشتم. دوست داشتم افت و خیزهای نفست، آن تارِ صوتیِ آفتابیِ صدایت را بشنوم...
#معرفی_کتاب
#تاریکی_روشن
#متن_ادبی
#کریستین_بوبن
#آخرین_کتابی_که_خواندم
38.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گزارش خبرگزاری صدا و سیما در بخش خبر ۲۲ شبکه سه از رونمایی و نقد کتاب شکارچیانِ ماه
چون منم توش هستم، بارگزاریش کردم😁😊
#کتاب
#نقد_کتاب
#گزارش
https://eitaa.com/hamim1377
خاطرهای درباره بنیانگذار پارک ساعی تهران
من یک همشهری داشتم به نام «فریدون بهمنیار». مردی تحصیلکرده و باسواد. پدرش مرحوم احمد بهمنیار (دهقان کرمانی) از رجال صاحبنام و از استادان کمنظیر فارسی و عربی بود و سالها در تبعید و زندان مبارزه با انگلیسها گذرانده بود و روزنامه «فکر آزاد» را در مشهد منتشر میکرد و از هواداران «کلنل محمدتقیخان پسیان» بود. فرزند او فریدون بهمنیار که تحصیلکرده فرانسه بود، در ایران به کارهای فرهنگی و صنعتی پرداخت.
فریدون بهمنیار در حین خدمت گرفتار بیماری درد کمر سخت شد، بهطوری که بهکلی از حرکت افتاد و پاها فلج شد، و حتی برای انجام ضروریترین احتیاجات آدمی، محتاج کمک غیر بود و این بیماری او نزدیک بیست سال طول کشید.
نکته مهم اینکه فریدون بهمنیار - که تربیتشده چنان پدری بود- دارای ایمانی محکم و اعتقادی سخت بود و به همین سبب همیشه خندان و خوشسخن بود و اغلب خدای را شکر میکرد و من واقعاً تعجب میکردم که آدمی با اینهمه گرفتاری و بیماری دهبیست ساله و ملازم دائمی بستر بودن، تا چه حد ذاکر و شاکر پروردگار است! یکروز از او پرسیدم: شما همیشه چنین راضی به قضای حق بودهاید؟ او گفت: آری، و آنچه که به خاطر میآورم، تنها یک یا حداکثر دوبار پیش آمد که هیچکس در خانه نبود و من احتیاج به جابهجاشدن داشتم، و در حالی که بسختی از درد مینالیدم، رو به آسمان کردم و گفتم: «خداوندا! کاش آنروز به من آن حالت را کرامت نمیفرمودی که من با رضای خاطر از سفر خود انصراف حاصل کنم!»
از او خواستم توضیح بیشتری بدهد و او گفت: «وقتی تحصیلات خود را در فرنگ تمام کردم، جوانی بودم آراسته و شاداب و در بازگشت به ایران، برای بازدید بعضی آشنایان سفری به شیراز کردم که فصل مناسب گردش بود.
چندین روز به مهمانی و دیدوبازدید گذشت. چون در تهران کارداشتم، یک بلیت هواپیما خریدم که از شیراز با هواپیما به تهران بیایم. آنروزها هنوز سرویس هواپیمایی منظم در شهرهای ایران وجود نداشت و تنها بعضی هواپیماهای نظامی از نوع داکوتا، هفتهای یکبار روزهای پنجشنبه به تهران میآمد. من بلیت گرفتم و به فرودگاه رفتم. قوم و خویشها اصرار داشتند که من هفتهای دیگر هم بمانم تا به اطراف شهر برویم ولی نپذیرفتم و آنها نیز تا فرودگاه بدرقه من آمدند. روی صندلی هواپیما نشستم و کمربند بستم، همه صندلیها پر بود. در همینوقت مردی بلندقد و زیباروی از در هواپیما به درون آمد و همانطور ایستاده، خطاب به مسافران گفت: «آقایان! آیا کسی هست که برای سفر به تهران شتاب نداشته باشد و بخواهد یک هفته دیگر در شیراز بماند و در بهترین هتل شیراز مهمان من باشد؟»
تقاضا عجیب بود، و البته کسی جوابی نداد. آنمرد دوباره تکرار کرد: «آقایان! من در وزارت کشاورزی هستم، و روز شنبه یک جلسه مهم برای دفع آفات و ملخ با یک هیئت بزرگ هلندی در تهران داریم و میدانید که با اتومبیل نمیتوان شنبه به تهران رسید. اگر کسی هست که شتاب سفر تهران را نداشته باشد، جای خود را به من بدهد و با هواپیمای هفته بعد به تهران بیاید. تمام این هفته را مهمان من خواهد بود.»
بهمنیار گفت: من از جای برخاستم و گفتم: «بفرمایید! مخارج هم لازم نیست؛ چون من مهمان بستگان خود در شیراز هستم و آنها هم اصرار داشتهاند که این هفته به تهران نروم، ولی من از آنها جدا شدهام. حالا برمیگردم و هفته بعد به تهران خواهم رفت.» بدین طریق من پیاده شدم و با آنها که بدرقه آمده بودند، دوباره به شیراز برگشتم و آن مهندس بهجای من عازم تهران شد.
خواهید گفت گلایه من از خداوند متعال چه بود؟ گله این بود که آن هواپیمای جنگی داکوتا که روزی نبود در گوشه و کنار عالم و خصوصاً ایام جنگ [جهانی] یکیدوتا از اینها سقوط نکند و به همین دلیل روزنامهها به آن «تابوت پرنده» لقب داده بودند! هرگز به تهران نرسید، و در نزدیکیهای ساوه موتورش از کارافتاد و سقوط کرد و همه آن مسافران و آن مهندس عالیمقام که به آن اصرار، مسافر آن شد و در وزارت کشاورزی مقامی بزرگ داشت و اسمش «کریم ساعی» بود، از میان رفتند.
مهندس بهمنیار گفت: به خداوند نالیدم که آنروز چرا به من امر فرمودی که صندلی خود را به مهندس ساعی واگذار کنم؟! البته سالهاست که از آن ناشکری خود استغفار میکنم.
مهندس کریم ساعی که در دانشکده کشاورزی تحولات مهم ایجاد کرد، بنیانگذار پارک جنگلی بزرگی در منطقه بیابانی بین شمیران و تهران در ایستگاه آبشار بود که هنوز به نام او به «پارک ساعی» معروف است.
#محمدابراهیم_باستانی_پاریزی
روزنامه اطلاعات
شماره ۲۱۶۴۵
صفحه ۶ – با تلخیص.
https://eitaa.com/hamim1377