✅در ماه صفر سال 1267 ه.ق. به امیر کبیر اطلاع دادند که در پایتخت، چند بیمار مبتلا به آبله پیدا شده است که سعی و کوشش برای بهبود آنها مؤثر واقع نشده است و آنها مرده اند.
🔹امیر از شنیدن این خبر به شدت نگران شد و بی درنگ دستور داد که در تمام شهر تهران و ولایات نزدیک، برنامه آبله کوبی اجرا شود تا بیماری گسترش پیدا نکند.
در آن روزها تزریق واکسن آبله و بیماری های دیگر مرسوم نبود و مردم راضی نبودند که واکسن پیشگیری این بیماری به آنها تزریق شود.
🔸از طرفی چند تن از مارگیرها و دعا نویس ها شایع کرده بودند که تزریق واکسن، موجب نفوذ اجنه در خون می شود و ممکن است شخص به جنون مبتلا شود.
📌چند روز پس از آغاز آبله کوبی به امیرکبیر خبردادند که مردم به علت جهل حاضر نیستند که واکسینه شوند.
امیرکبیر دستور داد که هرکس حاضر نشود آبله بکوبد، باید پنج تومان جریمه به صندوق دولت بپردازد.
✒روزی پاره دوزی را که طفلش بر اثر بیماری آبله مرده بود، به نزد او آوردند.
امیر که جسد طفل را نگریست فریاد زد: ما که برای نجات بچه هایتان آبله کوب فرستادیم، وای از جهل و نادانی شما مردم!
✔ پس از آن امیرکبیر را گریه مجال نداد و هق هق گریست.
👈چندتن از اطرافیان خواستند او را آرام کنند، اما او گفت: ما مسؤول مرگ این مردم هستیم.اینها فرزندان حقیقی من هستند.
مسؤول نادانی آنها نیز ما هستیم.
اگر در هر کوی و برزن، مدرسه و کتابخانه دایر شود، جهل و نادانی ریشه کن می شود و مارگیرها و دعانویس ها می روند دنبال کارشان.
↙داستانهایی از زندگی امیر کبیر،ص47
@hamkalam
کوتاهترین داستان غمگین دنیا یک بیت از سعدی است:
شخصی همه شب بر سر بیمار گریست
چون صبح شد او بمرد و بیمار بِزیست
@hamkalam
📖 آدمی زادگان
مردی به هشام گفت من برادر توام، به من چیزی بده.
گفت از کجا برادر من شدی؟
گفت از طریق جدمان آدم.
به او یک درهم داد.
گفت از این همه مال، یک درهم می دهی؟
گفت اگر بخواهم به همه برادرانی که تو وصف کردی همه بیت المال را هم بدهم، به تو یک درهم هم نمی رسد.
📚 منبع: کشکول نبوی (عهد عتیق)، سید ابراهیم نبوی، صفحه ۳۲
☘ @hamkalam
📖 آقا و نوکر
یک نفر از انگلیسی ها که می خواست از منزل بیرون برود، نیم چکمه های خود را از نوکر خواست.
وقتی که آورد، دید خیلی کثیف و پاک نکرده است.
پرسید چرا پاک نکردی؟
گفت لزومی نداشت، برای اینکه حالا باز بیرون می روید و دوباره کثیف می کنید.
آقا حرف نزده، کفش ها را پوشید و عازم رفتن شد.
نوکر گفت آن کلید گنجه را که خوراکی ها در آن است به من بدهید؛ گرسنه ام، می خواهم غذا بخورم.
آقا گفت لزومی ندارد حالا غذا بخوری، برای اینکه باز دو ساعت دیگر گرسنه می شوی.
📚 منبع: صد حکایت، میرزا خلیل خان اعلم الدوله
☘ @hamkalam
اطلاعیه
باسلام و نظر به رای دانش آموزان عزیز امروز دوشنبه 19 تیرماه بعد از نماز مغرب و عشاء مهمان بچههای عزیز مسجد چهارده معصوم منطقه جهانگیری واقع در کوچه چهارده معصوم پشت دبیرستان حاج ذوالفقار خواهیم بود
پيامبر صلي الله عليه و آله :
آيا شما را از شبيه ترينتان به خودم با خبر نسازم؟ گفتند: آرى اى رسول خدا! فرمودند: هر كس خوش اخلاق تر، نرم خوتر، به خويشانش نيكوكارتر، نسبت به برادراندينى اش دوست دارتر، بر حق شكيباتر، خشم را فروخورنده تر و با گذشت تر و درخرسندى و خشم با انصاف تر باشد.
كافى، ج 2، ص 240، ح 35
@hamkalam
در سن ۶۶ سالگی، کلنل ساندرز کارش را از دست داد و فهمید که حقوق تامین اجتماعی برای او کافی
نیست. بنابراین به همه جا سفر کرد تا دستور پخت مرغ سوخاری خود را بفروشد. وی ۱۰۰۹ بار جواب رد شنید تا اینکه یک نفر به او پاسخ مثبت داد. و بدین ترتیب او در سنی که اکثر مردم با حقوق
کم بازنشسته میشوند، به سوی مولتیمیلیونر شدن پیش رفت. اگر در شک و تردید هستید و احساس ترس میکنید، کاری که کلنل ساندرز با جوجهاش کرد را بکنید. او جوجهاش را پخت
هرکس تلاش کند موفق می شود واین اراده ،همت و پشتکار است که نتیجه بخش است
@hamkalam
در زمان قدیم جوان بیگناهی به مرگ محکوم شده بود زیرا تمام شواهد و قراین ظاهری بر ارتکاب جرم و جنایت او حکایت میکرد. جوان را به سیاستگاه بردند و به ستونی بستند تا حکم را اجرا کنند. طبق رویه رایج به او پیشنهاد کردند که در این واپسین دقایق عمر خود، اگر تقاضایی داشته باشد در حدود امکان برآورده خواهد شد.
محکوم بیگناه که از همه طرف راه خلاصی را مسدود دید نگاهی به اطراف و جوانب کرد و گفت: «اگر برای شما مانعی نداشته باشد مرا به آن ستون مقابل ببندید.»
درخواستش را اجابت کردند و گفتند: «آیا تقاضای دیگری نداری؟»
جوان بیگناه پس از لختی سکوت و تأمل جواب داد: «میدانم که زحمت شما زیاد میشود ولی میل دارم مرا از این ستون باز کنید و به ستون دیگر ببندید.»
مأموران اجرای حکم که تاکنون تقاضایی به این شکل و صورت ندیده و نشنیده بودند از طرز و نحوه درخواست جوان محکوم دچار حیرت شده و پرسیدند: «انتقال از ستونی به ستون دیگر جز آنکه اجرای حکم را چند دقیقه به تأخیر اندازد چه نفعی به حال تو دارد؟»
محکوم بیگناه که هنوز بارقه امید در چشمانش میدرخشید سر بلند کرد و گفت: «دنیا را چه دیدی؟ از این ستون به آن ستون فرج است!»
مأموران برای انجام آخرین درخواستش دست به کار شدند که از دور فریادی به گوش رسید که: «دست نگهدارید، دست نگهدارید، قاتل دستگیر شد.» و به این ترتیب جوان بیگناه از مرگ حتمی نجات یافت.
......................................
بشر به به امید زنده است و در سایه آن هر ناملایمی را تحمل می کند. نور امید و خوشبینی در همه جا میدرخشد و آوای دلانگیز آن در تمام گوشها طنینانداز است. مأیوس نشوید و به زندگی امیدوار باشید.
@hamkalam
📖 چقدر با صحیفه سجادیه مأنوس هستیم؟
خانم آنه ماری شیمل [Annemarie Schimmel] (فوت شده در ۲۶ ژانویه ۲۰۰۳)؛ پژوهشگر، اسلام پژوه، خاورشناس و مولوی شناس سرشناس آلمانی است.
این پژوهشگر معروف آلمانی ﻣﻰ ﮔﻮﻳﺪ من خود همواره دعاها، احادیث و اخبار اسلامی را از اصلِ عربیِ آن می خوانم و به هیچ ترجمه ای مراجعه نمی کنم.
من خودم بخشی کوچک از کتاب مبارک صحیفه سجادیه را به آلمانی ترجمه و منتشر کرده ام، قریب هفت سال پیش.
وقتی مشغول ترجمه این دعاها بودم، مادرم در بیمارستان بستری بود و من مدام به او سر می زدم و کاملا در جریان احوالش بودم.
پس از آنکه او به خواب می رفت، در گوشه ای از آن اتاق به کار پاک نویس کردن ترجمه ها مشغول می شدم.
اضافه کنم که اتاق مادرم دو تختی بود و در تخت دیگر، خانمی که عقایدِ کاتولیکیِ محکم و راسخ و در عین حال متعصبانه داشت بستری بود.
او از روی ایمانی که به مذهب خویش داشت، وقتی متوجه شد من مشغول ترجمه دعاهایی از یک متن شیعی هستم، آزرده خاطر گردید و با ناگواری و نگرانی گفت مگر در مسیحیت و در کتب مقدس خودمان از نظر ادعیه کمبودی داریم که تو اکنون به دعاهای مسلمانان روی آورده ای؟
جوابی به وی ندادم اما وقتی کتابم چاپ شد، نسخه ای از آن را برایش فرستادم.
یک ماه بعد، این خانم متعصب مسیحی با بنده تماس گرفت و گفت خانم شیمل، صمیمانه از هدیه این کتاب ارزشمند متشکرم.
از وقتی این کتاب صحیفه را به من داده اید، هر روز به جای دعاهای کتب مقدس خودمان، از روی این کتاب می خوانم.
بر روی سنگ قبر این اندیشمند آلمانی، طبق وصیتش، حدیث معروف امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به زبان عربی نوشته شده است:
«مردم خوابند و هنگامی که بمیرند، بیدار می شوند»
📚 منبع: مجله پیام زن، شماره ۱۲۱، صفحه ۳۲
@hamkalam
#کلام_نور
🍀امیرالمومنین عليه السلام:
💢انْقَطِعْ إلَى اللّه ِ سُبحانَهُ ، فإنَّهُ يَقولُ : وَ عِزَّتي و جَلالي لَأقْطَعَنَّ أملَ كُلِّ مَنْ يُؤَمِّلُ غَيْري بِاليَأْسِ .
🔘تنها به خداوند سبحان دل ببند، كه او مىفرمايد: به عزّت و جلال خودم سوگند كه اميد هر كس را كه به غير من اميد بندد به نوميدى مىكشانم.
🖇بحارالانوار، ج۹، ح۹۵، ص۱۲
🟢 #داستان
👈حرص نخورید.
قدیما یه شاگرد کفاشی بود هر روز میرفت لب رودخونه چرم میشست برای کفش درست کردن.
اوستاش هر روز قبل رفتن بهش سیلی میزد میگفت: اینو میزنم تا چرم رو آب نبره.
یه روز شاگرد داشت میشُست که چرم رو آب برد.
با خودش گفت اوستا هر روز به من چَک میزد که آب نبره چرم رو، الان بفهمه قطعا زنده م نمیذاره.
با ترس و لرز رفت و هرجوری بود به اوستاش گفت جریان رو
ولی اوستاش گفت: باشه عیب نداره.
شاگرد با تعجب پرسید: نمیزنیم؟
اوستاش گفت :من میزدم که چرم رو آب نبره، الان که آب برده دیگه فایده ای نداره.
زندگیم همینه،
تمام تلاشتون رو بکنید چرم رو آب نبره،
وقتی چرمتون رو آب برد دیگه فایده نداره، حرص نخورید...
#خواندنی
@hamkalam
✍️ صدرالاشراف نخست وزیر دوره رضاشاه در کتاب خاطراتش آورده :
شاه برای این که مردم به بی حجابی عادت کنند دستور داد، وزراء هر کدام جشنی بگیرند و رجال دولتی با خانمهای خود در آن جشن حاضر شوند.
روزی شاه در هیأت دولت گفت مجلسی فراهم کنید که من خودم هم با دخترهایم (بدون حجاب) حاضر شوم.
🔸 قرار شد شاه در جشن دیپلم دختران دانش آموز حاضر شود و گفت وزراء و معاونین و مدیرکلها باید با خانمهای خود بی حجاب حاضر شوند.
این امر برای من مشکل زیادی داشت زیرا خانم من به هیچوجه حاضر نمی شد بی حجاب شود. حتی به من گفت مرا طلاق بده و از این امر معاف بدار.
من به شاه پیغام دادم که خانم من مریضه است و نمیتواند حرکت کند. جواب داد که خود شما حاضر شوید ولی عذرتان را به بقیه وزرا بگویید
🔸این مرحله هم گذشت ولی چند روز بعد شاه به من گفت: نوبت جشن در وزارت عدلیه چه وقت خواهد بود؟
👈بناچار مجلسی در کلوب ایران فراهم کردم اما در خانه من حالت عزا بود. شب وقتی عده زیاد از مهمانها آمدند، خانم من با کراهت با دخترهایم حاضر شدند.
😭بعد از برگشت از آنجا خانم من مریض شد و دیگر از آن خانه بیرون نیامد تا در مدت یک سال بعد فوت شد و جنازه او بیرون رفت!🖤
📚منبع: خاطرات صدرالاشرف
@hamkalam
مـــے گــویند تقـــوا از تخــصــص
لازم تر اســـت، آ نــرا مــے پـذیرم،
اما مے گویم: آنڪس ڪہ تخصـص
ندارد و ڪـــارے را مــے پــذیـــرد،
بـــے تقــــواســـــت.
«شهید دڪتر چمران»
@hamkalam
✅ حضرت عیسی ع در سفري سه قرص نان به همراه خود سپرد.
آن شخص يكي از آن سه قرص نان را مخفیانه خورد، در وقت بازخواست گفت: همین دوقرص بیشتر نبوده است.
حضرت عیسی خاموش ماندند.
✅حضرت با دعا كوري را شفا داد و گاو مرده اي را زنده كرد و سپس رو به همراه خود کرد و پرسید: به حق آن خدايي كه چنين معجزاتی ارائه كرد، راست بگو آن قرص نان چه شد؟ گفت خبر ندارم. حضرت عیسی دوباره خاموش ماندند.
✅پس آن حضرت به خرابه اي رسيدند، سه خشت طلا آنجا ديدند، حضرت فرمود« از اين سه خشت يكي از آن تو و يكي از آن من و ديگري براي آن کسی كه قرص نان را خورده است. همراه گفت: من آن نان را خورده ام حضرت هر سه خشت طلا را به وي داد و از او جدا شد.
از قضا چهار نفر به وي رسيدند، به طمع آن خشتهاي طلا او را كشتند و دو نفر از دزدان عازم خرید طعام شدند آنها طعامی را خریده و به زهر آغشته کردند و چون بازگشتند، آن دو دزد ديگر براي آن خشتهاي طلا برخاسته و آن دو را به قتل رسانيدند و خودشان نيز از طعام زهرآلوده خوردند و هلاك گرديدند.
✅بار ديگر حضرت روح الله(ع) به آن مكان رسيدند از كشته شدن آن پنج كس متعجب گرديد، وحي آمد كه بر سر اين سه خشت طلا هزار و ششصد (1600) كس كشته شده اند و اين خشتها از موضع خود نجنبيده اند،
«فاعتبروا يا اولي الابصار»
مجموعه ورّام، ج 1، ص 179
@hamkalam
#اهمیت_جمع_دوستان
🌺عن الإمام الجواد علیه السلام:
《مُلاقاةُ الاْخوانِ نَشْرَةٌ، وَ تَلْقیحٌ لِلْعَقْلِ وَ إنْ كانَ نَزْراً قَلیلاً》
ملاقات و دیدار با دوستان و برادران، موجب صفای دل و نورانیّت آن می گردد و سبب شكوفایی عقل و درایت خواهد گشت، گرچه در مدّت زمانی كوتاه انجام پذیرد🌺
امالی شیخ مفید، ص۳۲۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 اشتباه عقاب در انتخاب شکار
#نکته:
🔹عقاب هم اگر باشی خیلی به چشمانت اعتماد نکن!
🔹اصرار بر ادامه یک خطا خود خطایی بزرگتر است و نهایتا موجب زمین خوردن میشود
🔹به اندازه روزی ات لقمه بردار
🔹بالانشینی عقاب دلیلی بر عظمت مطلق او نیست
🔹صخره ها همیشه مانع نیستند ؛ اگر بتوانی از آنها عبور کنی گاهی بستر و بهانه ای هستند برای رهایی!
🔹تسلیم شدن و ناامید شدن یعنی اسیر شدن در چنگال دشمن ؛ پس باید حرکت کرد
🔹زمین خوردن همیشه عار و عیب نیست؛ بلند نشدن و بی همتی؛ ترس از چنگال حریف ، از پیش باختن ، ضربه فنی شدن و سازش شتابزده با دشمن ننگ است.
🔹برای رهایی از طعمه هوسرانان و حسودان و عنودان، باید #قوی و اهل استقامت باشیم
🔹عقاب ها هیچ گاه سودای شکار مگس ها ندارند!
🔹همیشه اولین اشتباه، آخرین اشتباه نیست؛ مشروط به عبرت گرفتن از اشتباهات و قدردانستن فرصت های بعدی
@hamkalam
📖 شادی شاه
شاه، سه لغت فرانسه از من پرسیدند.
همه را گفتم.
بعد عرض کردم من هفتاد هزار لغت فرانسه می دانم.
شاه هم برای اینکه مرا خجل کنند، لغت غیر مصطلح «گوش ماهی زنده» را از من سؤال کردند.
من ندانستم.
به قدری مشعوف شدند که اگر خبر فتح خوارزم و بخارا را به او می دادند، این قدر شعف بر وجود مبارک دست نمی داد.
📚 منبع: روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، ایرج افشار
🔹کاری کـه انجام میدهید
حتـی نایـسـتـیـد
کـه کسی بـگویـد
خـسـتـه نباشـیـد .
از همان در پشتی بیرون بروید ،
چون اگـر تشکر کنند تو دیـگـر
اجـرت را گـرفـتـه ای و چیـزی
برای آن دنیایت باقی نمیماند ...
✍ شهید حسن طهرانی مقدم
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
🔰مباهله؛ صحنه تمایز حق و باطل
💠رهبر انقلاب: روز مباهله، روزی است که پیامبر مکرم اسلام، عزیزترین عناصر انسانی خود را به صحنه میآورد.
نکتهی مهم در باب مباهله این است: «و انفسنا و انفسکم» در آن هست؛ «و نسانا و نساکم»در آن هست؛ عزیزترین انسانها را پیغمبر اکرم انتخاب میکند و به صحنه میآورد برای محاجهای که در آن باید تمایز بین حق و باطل و شاخص روشنگر در معرض دید همه قرار بگیرد.
🔹هیچ سابقه نداشته است که در راه تبلیغ دین و بیان حقیقت، پیغمبر دست عزیزان خود، فرزندان خود و دختر خود و امیرالمومنین را - که برادر و جانشین خود هست - بگیرد و بیاورد وسط میدان؛ استثنائی بودن روز مباهله به این شکل است.
یعنی نشان دهندهی این است که بیان حقیقت، ابلاغ حقیقت، چقدر مهم است؛ میآورد به میدان با این داعیه که میگوید بیائیم مباهله کنیم؛ هر کدام بر حق بودیم، بماند، هر کدام بر خلاف حق بودیم، ریشهکن بشود با عذاب الهی.
١٣٨٨/٠٩/٢٢
مردی را نزد خلیفه آوردند که او زندیق (بی دین) است.
خلیفه او را پیش طلبید و گفت به من رسیده که تو زندیقی.
گفت حاشا و کلا (به هیچ وجه)، بلکه مرد مؤمن موقن (معتقد) و نماز گزارنده ام و روزه دار و شب خیز و پرهیزگار.
خلیفه گفت من تو را تازیانه می زنم تا تو به زندیقی اقرار کنی.
گفت عجب حالت است، حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) شمشیر می زد که به مسلمانی اقرار کنید و تو خلیفه زمانی و امیرمؤمنانی، مرا تازیانه می زنی که به کافری اقرار کن!
📚 منبع: لطائف الطوائف، صفحه ۲۹۴
@hamkalam
احترام به افکار فرزندان
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرحیم
در دوران حکومت امیرمومنان علیه السلام، مامورین حکومتی، قصابی را در کنار کشته ای به همراه چاقوی خون آلود- که در دستش بود- یافتند. قرائن و شواهد موجود نشانگر کشته شدن مقتول، توسط این قصاب بود. بر این اساس مامورین وی را با همان وضعیت ظاهری به حضور علی علیه السلام آوردند
امام علیه السلام به قصاب فرمود: چه کسی آن شخص را به قتل رسانده است؟ مرد قصاب گفت: من او را کشته ام. حضرت علی علیه السلام طبق قرائن ظاهری و اعتراف متهم، دستور قصاص صادر کرد.
مامورین حکومتی بعد از صدور حکم قصاص او را به سوی محل اعدام روانه کردند. در این اثنا مردی را دیدند که به سرعت به سوی آنان می آید و فریاد می زند:
دست نگهدارید و عجله نکنید، او را من کشته ام، قاتل حقیقی منم، آن مرد قصاب بی گناه است.
مسوولین اجرای حکم وقتی با این وضعیت مواجه شدند، آن مرد را به همراه قصاب به حضور علی علیه السلام آوردند. در محضر امام علی علیه السلام آن مرد دوم، سوگند یاد کرد که او را من کشته ام. امام به قصاب گفت: چرا تو اعتراف به قتل نمودی و اقرار کردی که او را کشته ای؟
قصاب گفت: چون من در مخمصه عجیبی گرفتار شده بودم، در خود هیچ گونه یارای انکار ندیدم. چون مرا در کنار جنازه خون آلودی با چاقوی آغشته به خون دستگیر کرده بودند؛ یقین کردم که به غیر اقرار به قتل، چاره دیگری وجود ندارد. اما واقع امر این است که گوسفندی را سر بریده بودم و چون برای تخلی و رفع حاجت، عجله داشتم با همان چاقوی خون آلود به خرابه شتافتم که اتفاقا با جنازه خون آلود مواجه شدم. وحشت زده خواستم که از آن جا فرار کنم. اما با رسیدن مامورین در همان جا خشکم زد و آنان مرا به حضور شما آوردند.
علی علیه السلام به حاضران فرمود: این دو نفر را به نزد فرزندم حسن ببرید تا او در این مورد قضاوت نماید. آن ها به حضور امام حسن علیه السلام آمدند و ماجرا را شرح دادند. امام مجتبی علیه السلام فرمود: به امیرمومنان بگویید: اگر این مرد شخصی را کشته است، در مقابل جان قصاب را از مرگ حتمی رهانیده است.
خداوند در قرآن می فرماید: و من احیاها فکانما احیا الناس جمیعا[1]؛ هر کس انسانی را از مرگ رهایی بخشد، چنان است که گویی همه مردم را زنده کرده است امام علی علیه السلام دستور داد هر دو را (قاتل و قصاب) آزاد نمودند و دیه مقتول را از بیت المال، به ورثه پرداخت نمود[2]
پی نوشت ها
[1] مائده، 32.
[2] تهذيب، ج 10، ص 173؛ تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 620
منبع : پاک نیا، عبدالکریم؛ تربیت در سیره و سخن امام حسن مجتبی علیه السلام، ص: 183
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم
@hamkalam
در کتاب فرج بعد الشدة از لبيب عابد نقل می نماید، که در اوقات جوانی روزی در خانه ام ماری را دیدم که به سوراخی فرو رفته، دنبال او را گرفتم و به قوّت کشیدم تا او را بیرون آورده بکُشم؛
مار سر خود را ناگهان بیرون آورد و دست مرا گزید و بالاخره یک دستم شل شد و از کار باز ماند.
چون مدتی گذشت دست دیگرم نیز شل گردید پس از چندی پاهایم خشک شد و از کار افتادم طولی نکشید که هر دو چشمم نابینا شد و زبانم هم گنگ گردید.
مدّتی بدین حال بودم و مرا بر تختی افکنده بودند؛ جمله حواس و اعضاء و جوارحم از کار افتاده کاملاً از پا درآمده بودم .
فقط شنوائی من باقی بود که آن هم بلائی بود تا هر حرف زشت و ناگواری را می شنیدم و بر پاسخ دادنش توانائی نداشتم.
چه بسیار اوقاتی که تشنه بودم و کسی به من آبی نمی رسانید، چه اوقاتی که سیراب بودم و به زور به گلویم آب می ریختند و نمی توانستم حتّی اشاره کنم. و همچنین بسا بود که گرسنگی به من سخت فشار می آورد و کسی طعامی به من نمی رسانید و بسا بود که سیر بودم و به زور در گلویم غذا میریختند.
چون سالی بدین منوال از این زندگی که مرگ به مراتب از آن بهتر بود گذشت، زنی به نزد زوجهء من آمد و پرسید:
لبيب چگونه است؟
گفت نه خوب می شود که راحت گردد و نه می میرد که ما از دست او راحت گردیم و حرفهای دیگری زد که دانستم از من به تنگ آمده اند و راحتی خود را در مرگ من می بینند؛ پس بینهایت دل شکسته گردیدم و به اخلاص تمام از سر بیچارگی و درماندگی، با خضوع و خشوع تمام در اندرون دل با خدای خود مناجات کردم و نجات خود را از موت یا حیات از او خواستم
پس در آن حال فورأ ضرباتی در تمام اعضاء من پدید آمد و درد شدیدی عارض من گردید تا شب داخل شد و درد ساکن گردید.
خوابم برد چون بیدار شدم دستم را روی سینه ام دیدم با اینکه یک سال بود که بر زمین افتاده بود و اصلاً حرکتی نداشت مگر اینکه کسی آنرا بجنباند و حرکت دهد تعجّب کردم که چی شده!؟
در دلم افتاد که دستم را بجنبانم، دستم را حرکت دادم بلند کردم بر سینه گذاشتم، دست دیگرم را هم حرکت دادم پاهایم را امتحان نمودم و بالاخره از جای خود بلند شدم و از تخت به زیر آمدم در صحن خانه چشمم به آسمان افتاد پس از یک سال ستاره های آسمان را مشاهده میکردم نزدیک بود که از شادی هلاک گردم و بی اختیار زبانم به این کلمه گویا گشت که (یا قَديمَ الْاِحسان، لَکَ الْحَمد).
دلت را خانه ما کن مصفا کردنش با من
به ما درد دل افشا کن مداوا کردنش با من
اگر گم کرده ای ای دل کلید استجابت را
بیا یک لحظه با ما باش پیدا کردنش با من
بیفشان قطره اشکی که من هستم خریدارش
بیاور قطره ای اخلاص و دریا کردنش با من
به من گو حاجت خود را اجابت میکنم آنی
طلب کن آنچه میخواهی مهیا کردنش با من
بیا قبل از وقوع مرگ روشن کن حسابت را
بیاور نیک و بد را جمع ، منها کردنش با من
چو خوردی روزی امروز ما را شکر نعمت کن
غم فردا مخور تامین فردا کردنش با من
به قرآن آیه رحمت فراوان است ای انسان
بخوان این آیه را تفسیر و معنا کردنش با من
اگر عمری گنه کردی مشو نومید از رحمت
تو نام توبه را بنویس، امضا کردنش با من
@hamkalam