📢امام هادی علیه السلام: لاْتـَعْـدُ وَلاتَجْعَلْ لِلأيّامِ صُنْعا فیحُكْمِ اللّه.
📢از حـدّ خـود تجاوز نكن و روزگار را در كار خدا دخيل مدان.
📚 تحف العقول، ص ۴۸۳.
#احادیث
از مردی از اهالی اصفهان به نام عبدالرحمان که معتقد به تشیع بود پرسیدند چرا امامت امام هادی (علیه السلام) را پذیرفته ای؟
پاسخ داد من صحنه ای را دیده ام که باعث شد به امامت امام هادی (علیه السلام) ایمان بیاورم.
من مردی فقیر بودم و اهالی اصفهان از من به دلایلی نزد متوکل، خلیفه عباسی شکایت کرده بودند.
روزی کنار قصر متوکل بودم که شنیدم متوکل، امام هادی (علیه السلام) را احضار کرده است.
از مردمی که آنجا بودند پرسیدم این مردی که احضار شده کیست؟
گفتند مردی از خاندان امام علی (علیه السلام) است که شیعیان به امامت او معتقد هستند.
من با خود گفتم از جایم حرکت نمی کنم تا او را ببینم.
مردم دو طرف مسیر، منتظر امام هادی (علیه السلام) ایستاده بودند که دیدیم سواره ای می آید.
چون او را دیدم، محبتش در دلم افتاد و دعا کردم خداوند شر متوکل را از سر او دور سازد.
در این حال، آن امام در حالی که به یال اسب خویش نگاه می کرد و توجهی به راست و چپ نداشت، جلو آمد و نزدیک من که رسید فرمود خداوند دعایت را مستجاب کند و عمرت را طولانی و مال و فرزندانت را زیاد فرماید.
پس از آن به اصفهان برگشتم.
خداوند ثروت فراوانی به من عنایت کرد و اکنون تنها داخل خانه ام یک میلیون درهم سرمایه و ده فرزند دارم و تا به حال هفتاد و اندی عمر کرده ام.
آری، من معتقد به امامت مردی هستم که آنچه را در ذهنم بود دانست و خداوند دعایش را در حقم مستجاب فرمود.
منبع: بحارالانوار، جلد 50، صفحه 141
@hamkalam
#امام هادی
نقل است پادشاهی، درويشی را به زندان تاريک انداخت، ولی به خواب ديد كه بی گناه است.
پس او را بيرون آورد و از وی عذر خواست و گفت حاجتی بخواه.
درويش گفت ای امير، كسی كه خداوندی دارد كه چنين به نيمه شبان، تو را سر و پا برهنه از بستر گرم برانگيزد و بفرستد تا او را از بلاها برهاند، روا باشد كه او از ديگری سؤال كند و حاجت خواهد.
📚 منبع: لطایف و پندهای تاریخی، ناهید فرشادمهر، صفحه ۹۳
https://eitaa.com/hamkalam
مردى از كنار لقمان گذشت، در حالى كه مردم پيش او ايستاده بودند.
به او گفت آيا تو برده بنى فلان نيستى؟
گفت چرا.
گفت همانى كه در فلان و فلان كوه چوپانى مى كردى؟
گفت آرى.
گفت چه چيزى تو را به اينجا رساند كه من مى بينم؟
جواب داد راستگويى و خاموشى در برابر چيزهايى كه به من ربطى نداشتند.
📚 منابع:
۱. الدر المنثور، جلد ۶، صفحه ۵۱۲
۲. الصمت و آداب اللسان، صفحه ۲۹۶
https://eitaa.com/hamkalam
👈 قاطعيت در اجراي عدالت
در كوفه ، شخصي بنام ((نجاشي )) از سرشناسهاي قبيله يمانيه ، و از شاعران متشخص و معروف بود،
وي در ماه رمضان شراب خورد، و حتي رعايت قداست ماه رمضان را نكرد،
او را به دادگاه امير مؤمنان علي علیه السلام آوردند، و پس از اثبات شرابخواري او، امام علیه السلام دستور داد، هشتاد تازيانه به او زدند، سپس دستور داد او را يك شب زنداني كردند،
فرداي آن روز به دستور علي علیه السلام او را احضار كردند، و حضرت ((بيست تازيانه ديگر به او زد)).
او پرسيد: ((ديروز حد شرابخوري را بر من جاري كردي ، پس اين بيست تازيانه براي چيست ؟!)).
امام فرمود:
هذا لتجريك علي شرب الخمر في شهر رمضان .
:((اين بيست تازيانه ، به خاطر آن بود كه تو حرمت و قداست ماه رمضان را با گستاخي خود، شكستي )).
بعد از اين جريان ، اين موضوع براي (طايفه او) ((يمانيه ))، گران آمد، آنها سخت ناراحت و خشمگين شدند،
طارق بن عبداللّه ، (از طرف آنها) به حضور علي علیه السلام آمد، و سخناني گفت كه خلاصه اش اين است :
((من گمان نمي كردم كه شما بين افراد، فرق نگذاري ، و بر شخصيتي برازنده و زبردست ، مانند نجاشي نيز، حد جاري شود، و او را شلاق بزني، و در نتيجه دلهاي را جريحه دار كني، و امور ما را پراكنده سازي و ما را به جاده اي به كشاني كه جاده گمراهي و آتش دوزخ است )).
امام علي علیه السلام به او فرمود: ((و انه لكبيرة الا علي الخاشعين )).
اشاره به اينكه : ((اجراي فرمان خدا، سخت و دشوار است ، جز براي آنانكه ، تسليم فرمان خدا هستند)).
سپس فرمود: آيا نجاشي جز يك فردي از مسلمين بود،
و او حرمت و حدود اسلام را ناديده گرفت ، و هتك حرمت كرد،
و ما حد الهي را بر او جاري كرديم ، كه كفاره گناه او است ، و خداوند مي فرمايد:
ولا يجرمنكم شنان قوم علي الا تعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوي .
:((دشمني با قومي ، نبايد باعث بي عدالتي شما شود، عدالت را رعايت كنيد كه به پرهيزگاري نزديك است )).
عبداللّه در برابر قاطعيت علي علیه السلام نتوانست چيزي بگويد، و رفت ، و شبانه با نجاشي ، از كوفه گريختند، و به سوي شام روانه شده و به معاويه پيوستند.
@hamkalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مکر و حیله روباه😳
کانال داستان بچههای مدرسه
@hamkalam
🔴 ریشه «ضربالمثل خالی بستن»
در زمان رضا شاه به دلیل کمبود اسلحه، بعضی از پاسبانهایی که گشت میدادند فقط غلاف خالی اسلحه، یعنی همان جلدی که اسلحه در آن قرار میگیرد را روی کمرشان میبستند و در واقع اسلحهای در کار نبود.
دزدها و شبگردها وقتی متوجه این قضیه شدند برای اینکه همدیگر را مطلع کنند به هم میگفتند که طرف «خالی بسته» و منظورشان این بود که فلان پاسبان اسلحه ندارد و غلاف خالی اسلحه را دور کمرش بسته به این معنی که در واقع برای ترساندن ما بلوف میزند که اسلحه دارد و روی همین اصل بود که واژه «خالیبندی» رواج پیدا کرد.
--------------------------
کانال داستان بچههای مدرسه 👇
@hamkalam
--------------------------
#ضرب_المثل
گویند قبل از انقلاب مردی در شهر خوی بود که به او تِرمان میگفتند. او شیرینعقل بود و گاهی سخنان حکیمانهی عجیبی میگفت.
مرحوم پدرم نقل میکرد، در سال ۱۳۴۵ برای آزمون استخدامی معلمی از خوی قصد سفر به تبریز را داشتم. ساعت ده صبح گاراژ گیتیِ خوی رفتم و بلیط گرفتم. از پشت اتوبوسی دود سیگاری دیدم ، نزدیک رفتم دیدم، ترمان زیرش کارتُنی گذاشته و سیگاری دود میکند.
یک اسکناس پنج تومانی نیت کردم به او بدهم. او از کسی بدون دلیل پول نمیگرفت. باید دنبال دلیلی میگشتم تا این پول را از من بگیرد. گفتم: ترمان، این پنج تومان را بگیر به حساب من ناهاری بخور و دعا کن من در آزمون استخدامی قبول شوم.
ترمان از من پرسید: ساعت چند است؟
گفتم: نزدیک ۱۰.
گفت: ببر نیازی نیست.
خیلی تعجب کردم که این سؤال چه ربطی به پیشنهاد من داشت؟
پرسیدم: ترمان، مگر ناهار دعوتی؟
گفت: نه. من پول ناهارم را نزدیک ظهر میگیرم. الان تازه صبحانه خوردهام. اگر الان این پول را از تو بگیرم یا گم میکنم یا خرج کرده و ناهار گرسنه میمانم. من بارها خودم را آزمودهام، خداوند پول ناهار مرا بعد اذان ظهر میدهد.
واقعا متحیر شدم. رفتم و عصر برگشتم و دنبال ترمان بودم. ترمان را پیدا کردم. پرسیدم: ناهار کجا خوردی؟
گفت: بعد اذان ظهر اتوبوس تهران رسید. جوانی از من آتش خواست سیگاری روشن کند. روشن کردم مهرم به دلش نشست و خندید، خندیدم و با هم دوست شدیم و مرا برای ناهار به آبگوشتی دعوت کرد.
ترمانِ دیوانه، برای پول ناهارش نمیترسید، اما بسیاری از ما چنان از آینده میترسیم و وحشت داریم که انگار در آینده دنیا نابود خواهد شد، جمع کردن مال زیاد و آرزوهای طولانی و دراز داریم.
✅ از آنچه که داری، فقط آنچه که میخوری مال توست، سرنوشتِ بقیهی اموالِ تو، معلوم نیست.
--------------------------
کانال داستان بچههای مدرسه 👇
@hamkalam
--------------------------
#داستان
مردی حاشیه خیابان بساط پهن کرده بود، زردآلو هر کیلو ۲۰۰۰ تومن، هسته زردآلو هر کیلو ۴۰۰۰ تومن.
یکی پرسید چرا هستهاش از زردآلو گرونتره؟!
فروشنده گفت چون عقل آدم رو زیاد میکنه. مرد کمی فکر کرد گفت، یه کیلو هسته بده.
خرید و مشغول خوردن که شد با خودش گفت: چه کاری بود، زردآلو میخریدم هم خود زردآلو رو میخوردم هم هسته شو، هم ارزونتر بود.
رفت همین حرف رو به فروشنده گفت.
فروشنده گفت: بله، نگفتم عقل آدم رو زیاد میکنه!چه زود اثر کرد!
.:دهخدا:.
-------------------------
کانال داستان بچههای مدرسه 👇
@hamkalam
--------------------------
#طنز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قهر کرد😂
کانال داستان بچههای مدرسه 👇
@hamkalam
#کلام_نور
💎 امام صادق علیه السلام:
🔸 أثقَلُ ما یوضَعُ فی المیزانِ یَومَ القیامَةِ الصَّلاةُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ اهل بَیتِهِ.
🔸 سنگین ترین چیزی که روز قیامت در ترازوی اعمال قرار داده می شود صلوات بر محمد و اهل بیت اوست.
📎 بحارالأنوار، ج۹۱ ص۴۹
اﻓﺮﺍﺩﯼ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﺎ ﻫﻢ ﻋﻘﯿﺪﻩ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﺑﻪ ﻣﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ میدهند. ﻭ ﺍﻓﺮﺍﺩﯼ ﮐﻪ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺑﺎ ﻋﻘﯿﺪﻩﯼ ﻣﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﺑﻪ ﻣﺎ ﺩﺍﻧﺶ.
ﺁﺩﻣﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩﻥ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺭﺩ؛ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺶ.
.:افلاطون:.
کانال داستان بچههای مدرسه 👇
@hamkalam
-------------------------
#سخن_بزرگان
بین تانکر آب تا دستشویی فاصله بود. آفتابه را پر کرده بود و داشت می دوید. صدای سوتی شنید و دراز کشید. آب ریخت روی زمین ولی از خمپاره خبری نبود.
برگشت دوباره پرش کرد و باز صدای سوت و همان ماجرا. باز هم داشت تکرار می کرد که یکی فهمید ماجرا از چه قرار است. موقع دویدن باد می پیچید تو لوله آفتابه سوت می کشید.
*به نقل از غلامرضا دعایی
کانال داستان بچههای مدرسه 👇
@hamkalam
شیوانا از راهی میگذشت. خسته شد و به درختی تکیه داد. چند دقیقه بعد جوانی سراسیمه به نزدیک درخت رسید و جسمی را که داخل پارچهای پوشانده بود زیر یک سنگ مخفی کرد. به محض اینکه جوان کارش را تمام کرد نگاهش را به سمت درخت چرخاند و شیوانا را دید که به او مینگرد! جوان شرم زده سرش را پائین انداخت و از شیوانا دور شد.
روز بعد عدهای از مردم دهکده آن جوان را طناب بسته نزد شیوانا آوردند و از او خواستند تا برای آن جوان مجازاتی مشخص کند.
شیوانا سری تکان داد و از جمعیت پرسید: ”جرم این جوان چیست!؟“
یکی از جمع پاسخ داد: ”این جوان دیروز به درون معبد قدیمی دهکده رفته و ظرف گرانقیمتی را که آنجا بود ربوده و فرار کرده است!“
شیوانا پرسید: ”از کجا میدانید که کار این جوان بوده است!؟“
همان شخص پاسخ داد: ”دقیقاً مطمئن نیستیم. اتفاقاً وقتی ظرف به سرقت رفته کسی در معبد نبوده است. ما براساس حدس و گمان فکر میکنیم کار او بوده است. البته او خودش میگوید که از ظرف گرانقیمت خبری ندارد و ما هم هر جائیکه گمان میکردیم را گشتیم ولی ظرف را ندیدیم!“
شیوانا با عصبانیت گفت: ”شما براساس حدس و گمان شخص محترمی را متهم کردهاید. زود این جوان را رها کنید و وقتی شواهدی محکمتر داشتید سراغ من بیائید!“
جمعیت، جوان را رها کردند و پراکنده شدند. ساعتی بعد جوان در خلوت نزد شیوانا آمد و شرمزده و خجل سرش را پائین انداخت و آهسته گفت: ”استاد! شما خودتان دیدید که من ظرف را کجا پنهان کردم؟ پس چرا مرا لو ندادید!؟“
شیوانا آهی عمیق کشید و گفت: ”بهجزء من چشمان خالق هستی هم نظارهگر اعمال تو بود. وقتی خالق کائنات آبروی تو را نگه داشت و اجازه نداد که کسی نظارهگر اعمال تو باشد، چرا من که چشمانم از اوست پردهپوشی نکنم!؟“
جوان خجل و سرافکنده از حضور شیوانا بیرون رفت. روز بعد دوباره جمعیت آن جوان را نزد شیوانا آوردند و گفتند: ”ظرف گرانقیمت شب گذشته بهطرز عجیبی به معبد بازگردانده شده است و هیچکس ندیده که چه کسی این کار را انجام داده است. برای همین ما به این نتیجه رسیدهایم که این جوان بیگناه بوده و ما بیجهت او را متهم کردهایم. بههمین خاطر نزد شما آمدهایم تا از او بخواهید ما را ببخشد!“
شیوانا تبسمی کرد و گفت: ”این جوان حتماً شما را میبخشد بروید و بهکار خود برسید!“
وقتی جمعیت پراکنده شدند. شیوانا آهسته نزدیک جوان رفت و گفت: ”همان کسی که چشمان بقیه را کور کرد و آبرویت را حفظ نمود، اگر اراده کند میتواند پردهها را براندازد و اسرار پنهان تو را برملا سازد و در یک چشم بههم زدن تو را رسوا کند. قدر این حامی بزرگ را بدان و همیشه سعی کن کاری کنی که او خودش پوشاننده عیبهای تو باشد!“
کانال داستان بچههای مدرسه 👇
@hamkalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کِش رفتن های استاد قرائتی در کودکی و ۵ دقیقه انفجار خنده در حرم امام رضا علیهالسلام 😉
کانال داستان بچههای مدرسه👇
@hamkalam
امام صادق(ع) درباره یاران حضرت مهدی (عج) میفرمایند:
♦️ رِجَالٌ کَأَنَّ قُلُوبَهُمْ زُبَرُ الْحَدِیدِلَا یَشُوبُهَا شَکٌّ فِی ذَاتِ اللَّهِ أَشَدُّ مِنَ الْحَجَرِ لَوْ حَمَلُوا عَلَى الْجِبَالِ لَأَزَالُوهَا
🔷 یاران امام زمان کسانی هستند که دلهای آنان همچون پاره آهن سخت و محکم است و تردیدی در ایمان الهی آنها ایجاد نمیگردد. دلشان قویتر ازسنگ است و اگر به کوه حملهور گردند آن را از جای برکنند.
📚 بحارالانوار ج ۵۲ ص ۳۴۰
🆔 @hamkalam
برگزیده حضرت سبحان ، جناب سلیمان با بساط شاهی و سلطنت و عظمت و مکنت بر دهقانی گذر کرد . دهقان چون شأن سلیمان را دید گفت : خدای مهربان به پسر داود پادشاهی عظیم و سلطنتی کبیر کرامت فرموده . باد این سخن را به گوش سلیمان رسانید . حضرت از بساط عظمت به زیر آمد و نزد او رفت و فرمود : چیزی را که توانایی آن را نداری و تحمل مسئولیتش را برایت قرار نداده اند آرزو مکن ؛ اگر یک تسبیح تو را خدا بپذیرد ، برای تو از آنچه حشمت دنیا به سلیمان عنایت شده بهتر است ، زیرا ثواب تسبیح باقی و ملک سلیمان فانی است !
منع:ربیع الآثار
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم
به داشتههایتان راضی باشید
آنها که موهای صاف دارند فر میزنند و آنها كه موی فر دارند مویشان را صاف میكنند.
عدهای آرزو دارند خارج بروند و آنها كه خارج هستند برای وطن دلشان لك زده و ترانهها میسُرايند.
مجردها میخواهند ازدواج کنند و متأهلها میخواهند مجرد باشند!
لاغرها آرزو ﺩﺍﺭﻧﺪ چاق بشوند و چاقها همواره حسرت لاغری را میكشند.
شاغلان از شغلشان مینالند و بیکارها دنبال همان شغلند.
فقرا حسرت ثروتمندان را میخورند و ثروتمندان دغدغهی نداشتن صفا و خونگرمیِ فقرا را دارند.
افراد مشهور از چشم مردم قایم میشوند و مردم عادی میخواهند مشهور شده و دیده شوند!
سیاهپوستان دوست دارند سفیدپوست شوند و سفیدپوستان خود را برنزه میکنند.
و هیچکس نمیداند تنها فرمول خوشحالی این است: "قدر داشتههایت را بدانی و از آنها لذت ببری".
قانونهای ذهنی میگویند خوشبختی یعنی رضایت و شکرگزاری.
✅ مهم نیست چه داشته باشی یا چقدر، مهم این است که از همانی که داری راضی و شکرگزار باشى، آنوقت خوشبختی.
@hamkalam
-------------------------
#قدری_تأمل
آرزوی یک روز سلطنت
شخصی همیشه به دوستان خود میگفت: کاش یک روز سلطان میشدم و از مزایا و لذتهای سلطنت در همان یک روز بهرهمند میشدم.
آنقدر این آرزو در دلش رسوخ کرده بود و در برخوردهای خود با دیگران بازگو میکرد بهطوری که خواستهی او زبان زد خاص و عام شد و مردم با تمسخر داستانش را برای یکدیگر تعریف میکردند.
حتی نزدیکان پادشاه نیز او را میشناختند و از آرزویش کم و بیش با خبر بودند تا بالاخره این جریان به گوش سلطان رسید.
سلطان روزی او را خواست و گفت: فردا صبح تا شب تو به جای من سلطنت کن و برای یک روز هر چه میخواهی از لذتهای آن بهره ببر؛ به شرط این که از تخت پایین نیایی، فقط در جایگاه من بنشینی.
آن مرد آن شب تا سحر از افکار سلطنت فردا و دورنماهای کیف و لذت گوناگون آن به خواب نرفت.
صبح شد خود را به بارگاه رسانید. سلطان قبلاً وسایل لازم را تهیه کرده بود. یک دست لباس سلطنتی بر او پوشاند و پرسید: سلطنت امروز را چگونه مایلی بگذرانی؟
گفت: دلم میخواهد همان طور که شما یک روز را به عشرت میگذرانید من هم از عیشهای سلطنت استفاده کنم.
سلطان دستور داد بهترین رامشگران با وسایل لازم حاضر شوند. مجلس آراسته شد و پادشاه یک روزه بر تخت نشست.
ولی وقتی بالای سرش را نگاه کرد، خنجری سنگین و زهرآلود دید که به فاصلهی یک متر از بالای سرش آویزان است. این خنجر به مویی بند بود و هر لحظه ممکن بود با کوچکترین نسیم یا ارتعاش صوت نوازندگان پاره شود و خنجر بر مغز او فرود آید.
آن مرد بسیار دقیق شد، دید موقعیت حساسی است اگر رشتهی نگه دارندهی خنجر پاره شود قطعاً رشتهی عمر او نیز پاره خواهد شد، خواست استعفا دهد؛ ولی ممکن نشد.
سلطان گفت: امروز را باید سلطنت کنی تا به آرزوی خود برسی. بر تخت نشست؛ ولی از همان ساعت تا شام اگر دری باز و بسته میشد یا کوچکترین ارتعاشی از صدای نوازندگان به گوش میرسید لرزه بر اندام سلطان موقتی میافتاد.
پیوسته ناراحت بود، میل داشت هر چه زودتر شب شود و روز سلطنت او پایان پذیرد تا شاید از این ساعت پرخطر نجات یابد.
همین که نوازندگان دمی او را سرگرم میکردند ناگاه هیولای وحشتانگیز مرگش در نظرش مجسم میشد. فرودآمدن خنجر و جان دادن در راه سلطنت یک روزه را به چشم میدید.
شب شد فوراً از تخت پایین آمد و از منطقهی خطر دور شد و با خاطری آسوده نفس راحتی کشید؛ ولی به سلطان اعتراض کرد که قرار نبود یک روز سلطنت من این قدر وحشتانگیز باشد.
سلطان در جوابش گفت: روزهای سلطنت من از امروز تو هولناکتر است. خواستم به این وسیله تو را آگاه سازم.
هر لحظه دشمنان خارجی و داخلی از نزدیکان یا کسانی که در خارج به فکر تسخیر این آب و خاک هستند مرا بیش از تو نگران و زندگیام را تهدید میکنند. این است که آرزوی سلطنت با چنین اضطرابی همراه است.
✅ این مقدار تشویش و نگرانی برای کسانی است که فقط زیان مادی و دنیوی را ملاحظه میکنند؛ اما کسانی که با فکر و اندیشه، حساب فردای قیامت را دارند هنگامی که رهبر گروهی شوند شب را نیز از ترس پایمال شدن حق یک مظلوم خواب ندارند.
📚 پند تاریخ
--------------------------
@hamkalam
--------------------------
#داستان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خودش رفت😂😂😁😂
کانال داستان بچههای مدرسه
@hamkalam
تروریست حادثه کرمان را شناسایی کنید
🔹وزارت اطلاعات در اطلاعیه سوم خود پیرامون فاجعه تروریستی کرمان، ضمن اعلام اخباری درباره دستگیری تعدادی از سرکردگان داعشی و انتقال آنها به بازداشتگاههای کشور، هویت یک تروریست را برای شناسایی منتشر کرد.
🔹در بخشی از اطلاعیه وزارت اطلاعات از شناسایی و رهگیری یکی از سرکردگان گروهک صهیونیستی داعش، به نام «محمد عادل عارف» معروف به «عادل پنجشیری» خبر داد.
🔹طبق آخرین ردهای بهدست آمده، وارد منطقهای در غرب تهران شده است.
🔹وزارت اطلاعات ضمن انتشار تصویر این تروریست سابقهدار، از شهروندان گرامی تقاضا دارد هر گونه اطلاعاتی از نامبرده را به ستاد خبری وزارت اطلاعات به شماره ۱۱۳ گزارش دهند.
کانال داستان بچههای مدرسه
@hamkalam