✍خاطره
سال اول خدمت معلمی مدیر آموزگار مدرسه کاظمیه روستای کاظم آباد منطقه فراهان با 13 دانش آموز دختر و پسر در پنج پایه تحصیلی بودم. مدرسه ای خشت و گلی در وسط بیابان که هیچ ترددی وجود نداشت و من هم به ناچار در آنجا بیتوته می کردم. هنگام غروب با آب قناتی که از کنار مسجد کوچک ده می گذشت وضو می ساختم و اذان می دادم؛ به اتفاق بچه ها در مسجد نماز جماعت می خواندیم. البته به مرور زمان بزرگترها هم به جمع ما اضافه شدند. ساعت کاری مدرسه در دو نوبت صبح و بعد از ظهر بود.
ساعت شروع کلاس های نوبت عصر ساعت 14 بود لذا قبل از شروع کلاس به اتفاق بچه ها در مدرسه نماز جماعت می خواندیم برای همه بچه ها سجاده زیبایی از اداره گرفته بودم.
یک روز در حال برگزاری نماز متوجه ورود رئیس اداره به مدرسه شدم؛ البته ناخواسته استرس وجودم را فرا گرفت.آقای حاج علی اکبر کریمی با یکی از همراهان وارد محل اقامه نماز شدند. تشهد و سلام را که گفتم بلند شدم. برگزاری نماز با آن شکوه و جلال در روستایی دور افتاده باعث آنچنان شور و شعفی در ایشان شده بود که با احسنت، احسنت گفتن های متوالی هویدا بود.
به خاطر اهمیت دادن به نماز یک تقدیر نامه مدیر کل و یک بن خرید کتاب به اندازه حقوق یک ماه از ایشان هدیه دریافت کردم.
سیدابوتراب میرهاشمی مدیر آموزگار مدرسه کاظمیه سال 1375
#وقتی_خدا_می_خواهد
#من_معلمی_را_دوست_دارم
#معلمان_جوان_را_باید_دید
کانال داستان بچههای مدرسه 👇
@hamkalam