eitaa logo
داستان بچه های مدرسه
1.2هزار دنبال‌کننده
811 عکس
451 ویدیو
6 فایل
آیدی مدیرکانال در پیام رسان ایتا @salamhamvatan
مشاهده در ایتا
دانلود
روزی در دُر گرانبهای پادشاه لکه سیاهی مشاهده شد هر کاری درباریان کردند نتوانستد رفع لکه کنند هر جایی وزیر مراجعه کرد کسی علت را نتوانست پیدا کند تا مرد فقیری گفت من می دانم چرا دُر سیاه شده پس مرد فقیر را پیش پادشاه بردند او به پادشاه گفت در دُر گرانبهای شما کرمی هست که دارد از آن می خورد پادشاه به او خندید و گفت ای مردک مگر میشود در دُر کرم زندگی کند ولی مرد فقیر گفت ای پادشاه من یقین دارم کرمی در آن وجود دارد پادشاه گفت اگر نبود گردنت را می زنم و مرد بیچاره پذیرفت وقتی دُر را شکافتند دیدند کرمی زیر قسمت سیاهی رنگ وجود دارد پادشاه از دانایی مرد فقیر خوشش آمد دستور داد اورا در گوشه ای از آشپزخانه جا دهند و مقداری از پس مانده غذاها نیز به او دادند. روز بعد پادشاه سوا بر اسب شد و رو به مرد فقیر کرد و گفت این بهترین اسب من است نظرت تو چیست مرد فقیر گفت بهترین در تند دویدن هست ولی یک ایرادی نیز دارد پادشاه گفت چه ایرادی فقیر گفت در اوج دویدن اگر هم باشد وقتی رودخانه را دید به درون رودخانه می پرد پادشاه باورش نشد و برای امتحان اسب و صحت ادعای مرد فقیر سوار بر اسب از کنار رودخانه ای گذشت که اسب سریع خودش را درون آب انداخت پادشاه از دانایی مرد فقیر متعجب شد و یک شب دیگر نیز او را در محل قبلی با پس مانده غذا جا داد و روز بعد خواست تا او را بیاورند . وقتی نزد پادشاه آمد پادشاه از او سوال کرد ای مرد دیگر چه میدانی مرد که به شدت میترسید با ترس گفت میدانم که تو شاهزاده نیستی پادشاه به خشم آمد و او را به زندان افکند ولی چون دو مورد قبل را درست جواب داده بود پادشاه را در پی کشف واقعیت وا داشت و پادشاه نزد مادرش رفت و گفت ای مادر راستش را بگو من کیستم این درست است که شاهزاده نیستم مادرش بعد کمی طفره رفتن گفت حقیقت دارد پسرم چون من و شاه بی بهره از داشتن بچه بودیم و از به تخت نشستن برادرزاده های شاه هراس داشتیم وقتی یکی از خادمان دربار تو را به دنیا آورد تو را از او گرفتیم و گفتیم ما بچه دار شدیم و بدین طریق راز شاهزاده نبودن پادشاه مشخص شد. پادشاه بار دیگر مرد فقیر را خواست ولی این مرتبه برای چگونگی پی بردن به این وقایع بود و به مرد فقر گفت چطور آن دُر و اسب و شاهزاده نبودن مرا فهمیدی مرد فقیر گفت دُر را از آنجایی که هر چیزی تا از درون خودش خراب نشود از بین نمی رود را فهمیدم و اسب را چون پاهایش پشمی بود و کُرک داشتند فهمیدم که این اسب در زمان کُره ای چون با اسب ها و گاومیش ها یک جا چرا می کردند با گاومیشی انس گرفته و از شیر گاومیش خورده بود و به همین خاطر از آب خوشش می آید سپس پادشاه گفت اصالت مرا چگونه فهمیدی مرد فقیر گفت موضوع اسب و دُر که برایت مهم بودند را گفته بودم ولی تو دو شب مرا در گوشه ای از آشپزخانه جا دادی و پاداشی به من ندادی. و این کار، دور از کرامت و شان یک شاهزاده بود و من آنجا هم فهمیدم تو شاهزاده نیستی . برخی از خصایص ذاتی است وناشی از اصالت افراد است کانال داستان بچه‌های مدرسه 👇 https://eitaa.com/hamkalam
عبدالرحمن بن صخرازدی یا الدوسی معروف به ابوهریره فقیر ترین صحابی پیامبر بود، او مردی امی، شوخ طبع و بسیار پرخور بود. ابوهریره همیشه مصالح شخصی خودش را در نظر داشت و برایش فرق نمی کرد چه کسی در مسند خلافت باشد. آورده اند که ابوهریره در جنگ" صفین" حاضر بود ولی در جنگ شرکت نکرد، کار او در جنگ صفین این بود که موقع صرف غذا بر سفره معاویه حاضر می شد و در زمان نماز پشت حضرت علی نماز می گذارد و در هنگام نبرد پیری و ضعف را بهانه کرده و در گوشه ی شاهد جنگ بود. وقتی علت این کار را از او پرسیدند، گفت :"نماز در پشت سر علی(ع) کاملترین نمازهاست، غذای معاویه چرب ترین غذاها و احتراز از جنگ و کشتار سالم ترین کارهاست! " این رفتار ابوهریره به صورت مثل در آمد و هرگاه شخصی بر اساس مقتضیات و شرایط خودش کاری را انجام دهد و برایش فرقی نکند که چه کسی بر مسند قدرت نشسته است، می گویند :" هم آش معاویه را می خورد، هم نماز علی را می خواند! " کانال داستان بچه‌های مدرسه 👇 https://eitaa.com/hamkalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️ روایتی بسیار با عشق 🔅 شیخ طوسی از امام باقر [علیه السلام] روایت کرده که : 🔸 « هنگام ورود حضرت مهدی به کوفه، ایشان شروع می کنند به سخنرانی، مردم از شدّتِ اشتیاق به آن حضرت آنگونه گریه می کنند که سخنان مهدی [علیه السلام] شنیده نمی شود و مردم نمی فهمند چه می گوید.» 📚 الغیبه شیخ طوسی،ص۴۶۸ اَزْ فِرٰاقَتْ چَشْمْهٰایَمْ غَرْقِ بارٰانْ میٖشَوَدْ عٰاشِقِ هِجْرٰانْ کِشیٖدِهْ زودْگِرْیانْ میٖشَوَدْ کانال داستان بچه‌های مدرسه 👇 @hamkalam
فضایل منتظران در بیان امام باقر علیه السلام 🔺 زمانی می آید که امام مردم غایب می شود. پس خوشا به حال کسانی که در آن زمان در امر امامت ما استوار بمانند. چون کمترین ثواب آنها این است که خداوند آنها را صدا کرده می فرماید: ای بندگان و ای کنیزان من، شما به سرّ من ایمان آوردید و غیب مرا تصدیق کردید. پس من بهترین ثواب را به شما مژده می دهم. شما بندگان و کنیزان من هستید و بر من حق است که عبادتهای شما را قبول کنم و از تقصیرات شما بگذرم و دیگران را هم ببخشم و به خاطر شما به بندگان باران نازل می کنم و به خاطر شما بلاها را از بندگانم دفع می کنم. اگر شما نبودید هر آینه من عذاب خود را بر آنان نازل می کردم. 📚 کمال الدین ج ۱ ص ۶۰۲ باب ۳۲ ح ۱۵ کانال داستان بچه‌های مدرسه 👇 @hamkalam
✨ در روزگاران دور شخصي عمه مهرباني داشت. روزي از عمه خود پول قرض مي خواهد و عمه با خوش رويي به او مي گويد: برادرزاده عزيزم! برو گوشه قالی را بلند كن. زير آن چند سكه است، بردار و كار خود را راه بينداز. جوان هم خوشحال و خندان سكه ها را برداشته و به راه خود مي رود. بار ديگر جوان در تنگناي مالي گرفتار مي شود و به ياد عمه خود مي افتد و به خانه او رفته و مجدداً طلب قرض مي كند. عمه با همان روي خوش و لحن مهربان به او مي گويد: عزيزم ! برو همان گوشه قالی را بلند كن و سكه ها را بردار. جوان با خوشحالی به سوی قالی می رود، ولي وقتي آن را بلند مي كند، سكه اي نمي یابد! با تعجب مي گويد ، عمه جان اينجا كه سكه اي نيست؟ و عمه او در پاسخ مي گويد: عزيزم ! سكه ها را سرجایش گذاشتی كه حالا مي خواهي برداري؟! نتیجه این که آدم خوش حساب شریک مال مردم است کانال داستان بچه‌های مدرسه 👇 @hamkalam
28.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بدون شرح حتماً ببینید. کانال داستان بچه‌های مدرسه 👇 @hamkalam
قالَ الإمام الجواد (علیه السلام): مُلاقاةُ الاْخوانِ نَشْرَةٌ، وَتَلْقیحٌ لِلْعَقْلِ وَإنْ كانَ نَزْراً قَلیلاً. [امالی شیخ مفید، ص 328، ح 13] ملاقات و دیدار با دوستان و برادران، موجب صفای دل و نورانیّت آن می گردد و سبب شكوفایی عقل و درایت خواهد گشت، گرچه در مدّت زمانی كوتاه انجام پذیرد.
در بهار، دو تا بذر در خاک حاصلخیز کنار هم نشسته بودند. اولین بذر گفت: می خواهم رشد کنم. می خواهم ریشه هایم را در خاک زیر پاهایم بدوانم و ساقه هایم را از پوسته ی خاک بیرون بکشم. می خواهم غنچه های لطیفم را باز کنم و نوید فرا رسیدن بهار را بدهم… می خواهم گرمای آفتاب را روی صورتم و لطافت شبنم صبحگاهی را روی گلبرگ هایم احساس کنم! و رشدکرد و قد بر افراشت. بذر دوم گفت: من می ترسم. اگر ریشه هایم را در خاک، زیر پایم بدوانم از کجا معلوم که در تاریکی به چیزی برنخورم؟ اگر راهم را از میان پوسته ی سخت بالای سرم بیابم از کجا معلوم که جوانه های لطیفم از بین نروند، و اگر بگذارم که جوانه هایم باز شوند از کجا معلوم که یک مار نیاید و آنها را نخورد؟ و اگر بگذارم که غنچه هایم باز شوند از کجا معلوم که طفلی مرا از زمین بیرون نکشد؟ نه! بهتر است منتظر بمانم تا همه جا امن و امان شود. و این طور بود که او منتظر ماند. مرغ خانگی که در خاک دنبال دانه می گشت، بذر منتظر را دید و او را خورد. ؛🍃🍂🍃 🔸زندگی به تناسب شهامت آدمی، گسترش می یابد و یا فروکش می کند.. کانال داستان بچه‌های مدرسه 👇 @hamkalam
روزی حاکمی از وزیرش پرسید چه چیزی است که از همه چیزها بدتر و نجس تر است؟ وزیر در جواب ماند و نتوانست چیزی بگوید. از حاکم مهلت خواست و از شهر بیرون رفت تا در بیابان به چوپانی رسید که گوسفندانش را میچرانید. سلام کرد و جواب گرفت. به چوپان گفت من وزیر حاکم هستم و امروز حاکم از من سوالی پرسید و نتوانستم جواب دهم. این بود که راه خارج از شهر را گرفتم. اکنون این سوال را از تو میپرسم و اگر جواب صحیح دادی تو را از مال دنیا بی نیاز میکنم. بعد هم سوال حاکم را مطرح کرد چوپان گفت ای وزیر پیش از اینکه جوابت را بدهم مژده اي برایت دارم. بدان که در پشت این تپه گنجی پیدا کرده ام و برداشتن آن در توان من تنها نیست. بیا با هم آن را تصرف کنیم و در اینجا قصری بسازیم و لشکری جمع کنیم و حاکم را از تخت به زیر کشیم تو حاکم باش و من وزیرت. وزیر تا این حرف را شنید خوشحال شد و به چوپان گفت عجله کن و گنج را نشان بده. چوپان گفت یک شرط دارد. وزیر گفت بگو شرطت چیست؟ چوپان گفت تو عمری وزیر بودی و من چوپان برای اینکه بی حساب شویم باید سه بار زبانت را به مدفوع سگ من بزنی. وزیر پیش خود فکر کرد که کسی اینجا نیست من اینکار را میکنم و بعد که حاکم شدم چوپان را میکشم. پس سه بار زبانش را به مدفوع سگ چوپان زد و گفت راه بیفت برویم سراغ گنج. چوپان گفت قربان گنجی در کار نیست. من جواب سوالت را دادم تا بدانی هیچ چیزی در دنیا بدتر و نجس تر از طمعکاری نیست.... کانال داستان بچه‌های مدرسه 👇 https://eitaa.com/hamkalam
💢 امام موسی کاظم علیه السلام می فرماید: ✍🏻 «مَنْ لَمْ يَجِدْ لِلْإِسَاءَةِ مَضَضاً لَمْ يَكُنْ عِنْدَهُ لِلْإِحْسَانِ مَوْقِعٌ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏». 🌸 «کسی که مزه رنج و سختی را نچشیده، نیکی و احسان در نزد او جایگاهی ندارد‏». 📚 بحارالأنوار، ج۷۵، ص۳۳۳
🔹امام خامنه ای: مشکل افرادی که درتاریخ نقش خود را درست ایفاء نمیکنند بی ایمانی نیست، است، را باید شناخت، نیاز را باید دانست ♦️اگر کوفیان خصوصاً توّابین که دلهاشان پر از ایمان به امام حسین بود در هنگام ورود جناب مسلم به کوفه او را یاری میکردند اوضاع عوض میشد، شناخت نیاز لحظه خیلی مهم است 🌹كوفه را با تو حسين جان سر و پيمانی نيست 🌹هرچه گشتم به خدا صحبت مهمانی نيست کانال داستان بچه‌های مدرسه 👇 @hamkalam
📖 بهترین بنده خدا شیخ ابوسعید ابوالخیر گفت که وحی آمد به حضرت موسی (علیه السلام) که بنی اسرائیل را بگوی که بهترین کس را اختیار کنید. صد کس اختیار کردند. وحی آمد که از این صد کس، بهترین اختیار کنید. ده کس اختیار کردند. وحی آمد که از این ده، سه تن اختیار کنید. سه کس اختیار کردند. وحی آمد که از این سه کس، بهترین اختیار کنید. یکی اختیار کردند. وحی آمد که این یگانه را بگویید تا بدترینِ بنی اسرائیل را بیاورد. او چهار روز مهلت خواست و گرد عالم می گشت که کسی طلب کند. روز چهارم به کویی فرو می شد. مردی را دید به فساد و ناشایستگی معروف بود و انواع فسق و فجور در او موجود، چنانکه انگشت نما گشته بود. خواست که او را ببرد، اندیشه ای به دلش افتاد که به ظاهر حکم نباید کرد. روا بود که او را قدری و پایگاهی بود. به قول مردمان، او را حقیر و ناچیز و ناقص و ناکس نتوان شمرد و از اینکه خلق مرا انتخاب کردند مغرور نتوان شد. چون هر چه کنم، به گمان خواهد بود این گمان در حق خویش برم بهتر. دستار در گردن خویش انداخت و به نزد حضرت موسی (علیه السلام) آمد و گفت هر چند نگاه کردم، هیچ کس را بدتر از خود ندیدم. وحی آمد به حضرت موسی (علیه السلام) که آن مرد، بهترین ایشان است. نه به آنکه طاعت او بیش است، بلکه به آنکه خویشتن را بدترین دانست. 📚 منبع: اسرار التوحيد، دكتر محمدرضا شفيعی كدكنی، صفحه ۲۶۰ کانال داستان بچه‌های مدرسه 👇 @hamkalam
راننده کامیونی وارد رستوران شد . دقایقی پس از این که او شروع به غذا خوردن کرد ، سه جوان موتور سیکلت سوار هم به رستوران آمدند و یک راست به سراغ میز راننده کامیون رفتند . بعد از چند دقیقه پچ پچ کردن ، اولی سیگارش را در استکان چای راننده خاموش کرد . راننده به او چیزی نگفت . دومی شیشه نوشابه را روی سر راننده خالی کرد و باز هم راننده سکوت کرد . وقتی راننده بلند شد تا صورتحساب رستوران را پرداخت کند ، نفر سوم به پشت او پا زد و راننده محکم به زمین خورد ، ولی باز هم ساکت ماند . دقایقی بعد از خروج راننده از رستوران یکی از جوان ها به صاحب رستوران گفت : چه آدم بی خاصیتی بود ، نه غذا خوردن بلد بود ، نه حرف زدن و نه دعوا ! رستورانچی جواب داد : از همه بد تر رانندگی بلد نبود ، چون وقتی داشت می رفت دنده عقب ، 3 تا موتور نازنین را له کرد و رفت !!! نتیجه اینکه : انگشت مکن رنجه به در در کوفتن کس تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت کانال داستان بچه‌های مدرسه 👇 @hamkalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌟امام على عليه السلام: ⚜أجمِلُوا في الخِطابِ تَسمَعُوا جَميلَ الجَوابِ ⚜زيبا سخن بگوييد تا پاسخ زيبا بشنويد 📘غررالحكم حدیث 2568
گویند کافری از حضرت ابراهیم (علیه السلام) طعام خواست. حضرت ابراهیم (علیه السلام) گفت اگر مسلمان شوی، تو را مهمان کنم و طعام دهم. کافر رفت. خدای عزوجل وحی فرستاد که ای ابراهیم، ما هفتاد سال است که این کافر را روزی می دهیم و اگر تو یک شب، او را غذا می دادی و از دین او نمی پرسیدی چه می شد؟ حضرت ابراهیم (علیه السلام) در پی آن کافر رفت و او را باز آورد و طعام داد. کافر گفت چه شد که از حرف خود برگشتی و پی من آمدی و برایم سفره گستردی؟ حضرت ابراهیم (علیه السلام) ماجرا را بازگفت. کافر گفت اگر خدای تو چنین کریم و مهربان است، پس دین خود را بر من عرضه کن تا ایمان بیاورم و مسلمان شوم. گفتنی است که در روایات نیز وارد شده است که مهمان را اکرام کنید، هر چند کافر باشد. منابع: 1. بوستان سعدی، صفحه 59 2. ترجمه رساله قشیریه، صفحه 201 3. کشف المحجوب، صفحه 409 4. مصیبت نامه، صفحه 307 5. جامع الاخبار، صفحه 84 کانال داستان بچه‌های مدرسه 👇 @hamkalam
📖 موافقت با فحش منصور بن عمران وقتی از قضاوت معزول شد، مردم او را دشنام می دادند. در میان جمعیت کسی بیش از همه به او ناسزا می گفت. گفتند با تو بدی کرده است؟ گفت نه، او را نمی شناسم، اما دیدم مردم به او دشنام می دهند، من هم موافقتم را با این امر اعلام کردم. 📚 منبع: کشکول نبوی (عهد عتیق)، سید ابراهیم نبوی، صفحه ۲۵ کانال داستان بچه‌های مدرسه 👇 @hamkalam
حضرت ابراهیم علیه السلام بسیار میهماندوست بود و تا میهمان به خانه او نمى‏ آمد، غذا نمى‏ خورد. زمانی فرا رسيد كه يک شبانه روز، هیچ میهمانی بر او وارد نشد؛ پس از خانه بيرون آمد و به جستجوى میهمان پرداخت. پيرمردى را ديد، جوياى حال او شد، ولی فهميد آن پيرمرد، بت پرست است. حضرت ابراهيم گفت: «افسوس! اگر بت پرست نبودی، میهمان من می ‏شدى و از غذاى من مى ‏خوردى» پيرمرد از كنار ابراهيم گذشت. در اين هنگام جبرئيل بر ابراهيم نازل شد و گفت: «خداوند مى‏ فرمايد اين پيرمرد، هفتاد سال مشرک و بت پرست بود، ولی ما رزق او را كم نكرديم. اينک که غذای يک روز او را به تو حواله نموديم، تو به خاطر بت‏ پرستى، به او غذا ندادى!» حضرت ابراهيم عليه ‏السلام پشيمان شد و به جستجوى آن پيرمرد رفت. او را پيدا كرد و با اصرار به خانه خود دعوت نمود. پيرمرد بت پرست گفت: «چرا بار اول مرا رد كردى، ولی حالا دعوت می کنی؟» حضرت ابراهيم ، پيام و هشدار خداوند را به او خبر داد. پيرمرد به فكر فرو رفت و گفت: «نافرمانى از چنين خداوند بزرگوارى، دور از مروت و جوانمردى است.» آن گاه به یگانگی خداوند اقرار نمود و آيين ابراهيم عليه‏ السلام را پذیرفت کانال داستان بچه‌های مدرسه 👇 @hamkalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکی از بچه های مشهد در حضور رهبر انقلاب ( مدظله ) خاطره خنده‌دار تعریف میکنه😁 اونم به لهجه مشهدی 😀 چقدم باحال تعریف میکنه😂😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ کانال داستان بچه‌های مدرسه 👇 @hamkalam
امام على عليه السلام: عَجِبتُ لمَن يَرى أنّهُ يُنقَصُ كلَّ يَومٍ في نفسِهِ و عُمرِهِ و هُو لا يَتَأهَّبُ للمَوتِ! در شگفتم از كسى كه مى بيند هر روز از جان و عمر او كاسته مى شود و با اين حال براى مرگ آماده نمى شود؟! 📗غررالحكم حدیث ۶۲۵۳
💠 علما مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی معروف به در وصیت خود به فرزندش می گوید: اگر آدمی چهل روز به ریاضت و عبادت بپردازد، ولی یک بار نماز صبح از او فوت شود، نتیجه آن چهل روز عبادت بی ارزش و هباء منثورا خواهد شد. فرزندم! بدان که در تمام عمرم تنها یک بار نماز صبحم قضا شد. پسر بچه ای داشتم که شب آن روز فوت شد. سحرگاه در عالم رویا به من گفتند که این مصیبت به علت فوت آن نماز صبح به تو وارد آمد. اکنون اگر یک شب، نماز شبی از من فوت شود، صبح آن شب، انتظار بلایی را می کشم که به من نازل شود. سپس حاج شیخ حسنعلی می افزاید: پسرم! ترا سفارش می کنم که نمازت را اول وقت بخوان و از نماز شب تا آنجا که می توانی غفلت مکن. کانال داستان بچه‌های مدرسه 👇 @hamkalam