eitaa logo
داستان بچه های مدرسه
1.2هزار دنبال‌کننده
811 عکس
451 ویدیو
6 فایل
آیدی مدیرکانال در پیام رسان ایتا @salamhamvatan
مشاهده در ایتا
دانلود
28.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بدون شرح حتماً ببینید. کانال داستان بچه‌های مدرسه 👇 @hamkalam
قالَ الإمام الجواد (علیه السلام): مُلاقاةُ الاْخوانِ نَشْرَةٌ، وَتَلْقیحٌ لِلْعَقْلِ وَإنْ كانَ نَزْراً قَلیلاً. [امالی شیخ مفید، ص 328، ح 13] ملاقات و دیدار با دوستان و برادران، موجب صفای دل و نورانیّت آن می گردد و سبب شكوفایی عقل و درایت خواهد گشت، گرچه در مدّت زمانی كوتاه انجام پذیرد.
در بهار، دو تا بذر در خاک حاصلخیز کنار هم نشسته بودند. اولین بذر گفت: می خواهم رشد کنم. می خواهم ریشه هایم را در خاک زیر پاهایم بدوانم و ساقه هایم را از پوسته ی خاک بیرون بکشم. می خواهم غنچه های لطیفم را باز کنم و نوید فرا رسیدن بهار را بدهم… می خواهم گرمای آفتاب را روی صورتم و لطافت شبنم صبحگاهی را روی گلبرگ هایم احساس کنم! و رشدکرد و قد بر افراشت. بذر دوم گفت: من می ترسم. اگر ریشه هایم را در خاک، زیر پایم بدوانم از کجا معلوم که در تاریکی به چیزی برنخورم؟ اگر راهم را از میان پوسته ی سخت بالای سرم بیابم از کجا معلوم که جوانه های لطیفم از بین نروند، و اگر بگذارم که جوانه هایم باز شوند از کجا معلوم که یک مار نیاید و آنها را نخورد؟ و اگر بگذارم که غنچه هایم باز شوند از کجا معلوم که طفلی مرا از زمین بیرون نکشد؟ نه! بهتر است منتظر بمانم تا همه جا امن و امان شود. و این طور بود که او منتظر ماند. مرغ خانگی که در خاک دنبال دانه می گشت، بذر منتظر را دید و او را خورد. ؛🍃🍂🍃 🔸زندگی به تناسب شهامت آدمی، گسترش می یابد و یا فروکش می کند.. کانال داستان بچه‌های مدرسه 👇 @hamkalam
روزی حاکمی از وزیرش پرسید چه چیزی است که از همه چیزها بدتر و نجس تر است؟ وزیر در جواب ماند و نتوانست چیزی بگوید. از حاکم مهلت خواست و از شهر بیرون رفت تا در بیابان به چوپانی رسید که گوسفندانش را میچرانید. سلام کرد و جواب گرفت. به چوپان گفت من وزیر حاکم هستم و امروز حاکم از من سوالی پرسید و نتوانستم جواب دهم. این بود که راه خارج از شهر را گرفتم. اکنون این سوال را از تو میپرسم و اگر جواب صحیح دادی تو را از مال دنیا بی نیاز میکنم. بعد هم سوال حاکم را مطرح کرد چوپان گفت ای وزیر پیش از اینکه جوابت را بدهم مژده اي برایت دارم. بدان که در پشت این تپه گنجی پیدا کرده ام و برداشتن آن در توان من تنها نیست. بیا با هم آن را تصرف کنیم و در اینجا قصری بسازیم و لشکری جمع کنیم و حاکم را از تخت به زیر کشیم تو حاکم باش و من وزیرت. وزیر تا این حرف را شنید خوشحال شد و به چوپان گفت عجله کن و گنج را نشان بده. چوپان گفت یک شرط دارد. وزیر گفت بگو شرطت چیست؟ چوپان گفت تو عمری وزیر بودی و من چوپان برای اینکه بی حساب شویم باید سه بار زبانت را به مدفوع سگ من بزنی. وزیر پیش خود فکر کرد که کسی اینجا نیست من اینکار را میکنم و بعد که حاکم شدم چوپان را میکشم. پس سه بار زبانش را به مدفوع سگ چوپان زد و گفت راه بیفت برویم سراغ گنج. چوپان گفت قربان گنجی در کار نیست. من جواب سوالت را دادم تا بدانی هیچ چیزی در دنیا بدتر و نجس تر از طمعکاری نیست.... کانال داستان بچه‌های مدرسه 👇 https://eitaa.com/hamkalam
💢 امام موسی کاظم علیه السلام می فرماید: ✍🏻 «مَنْ لَمْ يَجِدْ لِلْإِسَاءَةِ مَضَضاً لَمْ يَكُنْ عِنْدَهُ لِلْإِحْسَانِ مَوْقِعٌ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏». 🌸 «کسی که مزه رنج و سختی را نچشیده، نیکی و احسان در نزد او جایگاهی ندارد‏». 📚 بحارالأنوار، ج۷۵، ص۳۳۳
🔹امام خامنه ای: مشکل افرادی که درتاریخ نقش خود را درست ایفاء نمیکنند بی ایمانی نیست، است، را باید شناخت، نیاز را باید دانست ♦️اگر کوفیان خصوصاً توّابین که دلهاشان پر از ایمان به امام حسین بود در هنگام ورود جناب مسلم به کوفه او را یاری میکردند اوضاع عوض میشد، شناخت نیاز لحظه خیلی مهم است 🌹كوفه را با تو حسين جان سر و پيمانی نيست 🌹هرچه گشتم به خدا صحبت مهمانی نيست کانال داستان بچه‌های مدرسه 👇 @hamkalam
📖 بهترین بنده خدا شیخ ابوسعید ابوالخیر گفت که وحی آمد به حضرت موسی (علیه السلام) که بنی اسرائیل را بگوی که بهترین کس را اختیار کنید. صد کس اختیار کردند. وحی آمد که از این صد کس، بهترین اختیار کنید. ده کس اختیار کردند. وحی آمد که از این ده، سه تن اختیار کنید. سه کس اختیار کردند. وحی آمد که از این سه کس، بهترین اختیار کنید. یکی اختیار کردند. وحی آمد که این یگانه را بگویید تا بدترینِ بنی اسرائیل را بیاورد. او چهار روز مهلت خواست و گرد عالم می گشت که کسی طلب کند. روز چهارم به کویی فرو می شد. مردی را دید به فساد و ناشایستگی معروف بود و انواع فسق و فجور در او موجود، چنانکه انگشت نما گشته بود. خواست که او را ببرد، اندیشه ای به دلش افتاد که به ظاهر حکم نباید کرد. روا بود که او را قدری و پایگاهی بود. به قول مردمان، او را حقیر و ناچیز و ناقص و ناکس نتوان شمرد و از اینکه خلق مرا انتخاب کردند مغرور نتوان شد. چون هر چه کنم، به گمان خواهد بود این گمان در حق خویش برم بهتر. دستار در گردن خویش انداخت و به نزد حضرت موسی (علیه السلام) آمد و گفت هر چند نگاه کردم، هیچ کس را بدتر از خود ندیدم. وحی آمد به حضرت موسی (علیه السلام) که آن مرد، بهترین ایشان است. نه به آنکه طاعت او بیش است، بلکه به آنکه خویشتن را بدترین دانست. 📚 منبع: اسرار التوحيد، دكتر محمدرضا شفيعی كدكنی، صفحه ۲۶۰ کانال داستان بچه‌های مدرسه 👇 @hamkalam
راننده کامیونی وارد رستوران شد . دقایقی پس از این که او شروع به غذا خوردن کرد ، سه جوان موتور سیکلت سوار هم به رستوران آمدند و یک راست به سراغ میز راننده کامیون رفتند . بعد از چند دقیقه پچ پچ کردن ، اولی سیگارش را در استکان چای راننده خاموش کرد . راننده به او چیزی نگفت . دومی شیشه نوشابه را روی سر راننده خالی کرد و باز هم راننده سکوت کرد . وقتی راننده بلند شد تا صورتحساب رستوران را پرداخت کند ، نفر سوم به پشت او پا زد و راننده محکم به زمین خورد ، ولی باز هم ساکت ماند . دقایقی بعد از خروج راننده از رستوران یکی از جوان ها به صاحب رستوران گفت : چه آدم بی خاصیتی بود ، نه غذا خوردن بلد بود ، نه حرف زدن و نه دعوا ! رستورانچی جواب داد : از همه بد تر رانندگی بلد نبود ، چون وقتی داشت می رفت دنده عقب ، 3 تا موتور نازنین را له کرد و رفت !!! نتیجه اینکه : انگشت مکن رنجه به در در کوفتن کس تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت کانال داستان بچه‌های مدرسه 👇 @hamkalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌟امام على عليه السلام: ⚜أجمِلُوا في الخِطابِ تَسمَعُوا جَميلَ الجَوابِ ⚜زيبا سخن بگوييد تا پاسخ زيبا بشنويد 📘غررالحكم حدیث 2568
گویند کافری از حضرت ابراهیم (علیه السلام) طعام خواست. حضرت ابراهیم (علیه السلام) گفت اگر مسلمان شوی، تو را مهمان کنم و طعام دهم. کافر رفت. خدای عزوجل وحی فرستاد که ای ابراهیم، ما هفتاد سال است که این کافر را روزی می دهیم و اگر تو یک شب، او را غذا می دادی و از دین او نمی پرسیدی چه می شد؟ حضرت ابراهیم (علیه السلام) در پی آن کافر رفت و او را باز آورد و طعام داد. کافر گفت چه شد که از حرف خود برگشتی و پی من آمدی و برایم سفره گستردی؟ حضرت ابراهیم (علیه السلام) ماجرا را بازگفت. کافر گفت اگر خدای تو چنین کریم و مهربان است، پس دین خود را بر من عرضه کن تا ایمان بیاورم و مسلمان شوم. گفتنی است که در روایات نیز وارد شده است که مهمان را اکرام کنید، هر چند کافر باشد. منابع: 1. بوستان سعدی، صفحه 59 2. ترجمه رساله قشیریه، صفحه 201 3. کشف المحجوب، صفحه 409 4. مصیبت نامه، صفحه 307 5. جامع الاخبار، صفحه 84 کانال داستان بچه‌های مدرسه 👇 @hamkalam
📖 موافقت با فحش منصور بن عمران وقتی از قضاوت معزول شد، مردم او را دشنام می دادند. در میان جمعیت کسی بیش از همه به او ناسزا می گفت. گفتند با تو بدی کرده است؟ گفت نه، او را نمی شناسم، اما دیدم مردم به او دشنام می دهند، من هم موافقتم را با این امر اعلام کردم. 📚 منبع: کشکول نبوی (عهد عتیق)، سید ابراهیم نبوی، صفحه ۲۵ کانال داستان بچه‌های مدرسه 👇 @hamkalam
حضرت ابراهیم علیه السلام بسیار میهماندوست بود و تا میهمان به خانه او نمى‏ آمد، غذا نمى‏ خورد. زمانی فرا رسيد كه يک شبانه روز، هیچ میهمانی بر او وارد نشد؛ پس از خانه بيرون آمد و به جستجوى میهمان پرداخت. پيرمردى را ديد، جوياى حال او شد، ولی فهميد آن پيرمرد، بت پرست است. حضرت ابراهيم گفت: «افسوس! اگر بت پرست نبودی، میهمان من می ‏شدى و از غذاى من مى ‏خوردى» پيرمرد از كنار ابراهيم گذشت. در اين هنگام جبرئيل بر ابراهيم نازل شد و گفت: «خداوند مى‏ فرمايد اين پيرمرد، هفتاد سال مشرک و بت پرست بود، ولی ما رزق او را كم نكرديم. اينک که غذای يک روز او را به تو حواله نموديم، تو به خاطر بت‏ پرستى، به او غذا ندادى!» حضرت ابراهيم عليه ‏السلام پشيمان شد و به جستجوى آن پيرمرد رفت. او را پيدا كرد و با اصرار به خانه خود دعوت نمود. پيرمرد بت پرست گفت: «چرا بار اول مرا رد كردى، ولی حالا دعوت می کنی؟» حضرت ابراهيم ، پيام و هشدار خداوند را به او خبر داد. پيرمرد به فكر فرو رفت و گفت: «نافرمانى از چنين خداوند بزرگوارى، دور از مروت و جوانمردى است.» آن گاه به یگانگی خداوند اقرار نمود و آيين ابراهيم عليه‏ السلام را پذیرفت کانال داستان بچه‌های مدرسه 👇 @hamkalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکی از بچه های مشهد در حضور رهبر انقلاب ( مدظله ) خاطره خنده‌دار تعریف میکنه😁 اونم به لهجه مشهدی 😀 چقدم باحال تعریف میکنه😂😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ کانال داستان بچه‌های مدرسه 👇 @hamkalam
امام على عليه السلام: عَجِبتُ لمَن يَرى أنّهُ يُنقَصُ كلَّ يَومٍ في نفسِهِ و عُمرِهِ و هُو لا يَتَأهَّبُ للمَوتِ! در شگفتم از كسى كه مى بيند هر روز از جان و عمر او كاسته مى شود و با اين حال براى مرگ آماده نمى شود؟! 📗غررالحكم حدیث ۶۲۵۳
💠 علما مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی معروف به در وصیت خود به فرزندش می گوید: اگر آدمی چهل روز به ریاضت و عبادت بپردازد، ولی یک بار نماز صبح از او فوت شود، نتیجه آن چهل روز عبادت بی ارزش و هباء منثورا خواهد شد. فرزندم! بدان که در تمام عمرم تنها یک بار نماز صبحم قضا شد. پسر بچه ای داشتم که شب آن روز فوت شد. سحرگاه در عالم رویا به من گفتند که این مصیبت به علت فوت آن نماز صبح به تو وارد آمد. اکنون اگر یک شب، نماز شبی از من فوت شود، صبح آن شب، انتظار بلایی را می کشم که به من نازل شود. سپس حاج شیخ حسنعلی می افزاید: پسرم! ترا سفارش می کنم که نمازت را اول وقت بخوان و از نماز شب تا آنجا که می توانی غفلت مکن. کانال داستان بچه‌های مدرسه 👇 @hamkalam
📖 فراموش کردن غدیر در زمان خلافت امام علی (علیه السلام) به دستور آن حضرت، مجلس بزرگی در میدان بزرگ كوفه كه مقابل مسجد كوفه و دارالامارة بود تشكیل شد و حضرت منبر رفتند، در حالی كه جمعیت عظیمی جمع شده بودند و اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز حضور داشتند. حضرت از فراز منبر قسم دادند كه هر كس در غدیر حاضر بوده برخیزد و به آنچه دیده شهادت دهد. پس از درخواست حضرت، عده ای حدود سی نفر از میان جمعیت برخاستند و به آنچه در غدیر دیده بودند شهادت دادند، ولی هشت نفر از حاضران غدیر عمدا برای شهادت برنخاستند. حضرت از آنان علت را پرسید. آنان عذر آوردند كه فراموش كرده ایم! حضرت فرمود اگر در این عذرتان دروغ می گویید و عمدا برای شهادت قیام نمی كنید، هر كدام از شما به بلایی مبتلا شوید و حضرت برای هر یک بلای خاصی را ذكر كردند. همه این هشت نفر به آنچه حضرت فرموده بود مبتلا شدند، به طوری این ابتلا آشكار بود و بین مردم به همان علامت شناخته می شدند كه نفرین شده علی بن ابی طالب (علیه السلام) نام گرفته بودند. منابع: 1. الغدیر، جلد 1، صفحه 93 2. بحارالانوار، جلد 31، صفحه 447 کانال داستان بچه‌های مدرسه 👇 @hamkalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فقط اخری😂‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ کانال داستان بچه‌های مدرسه 👇 @hamkalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥رهبر معظم انقلاب: رای ندادن هیچ دستاورد و فایده‌ای ندارد 🔹امام خامنه‌ای: کسانی ممکن است به هر دلیلی نتوانند در انتخابات شرکت کنند. با آنها حرفی نداریم. 🔹اما کسانی که اظهار بی‌میلی به انتخابات می‌کنند و دیگران را به عدم حضور تشویق می‌کنند. اینها قدری بیشتر فکر کنند. رای ندادن هیچ دستاورد و فایده‌ای ندارد و مشکلی از کشور را حل نمی‌کند.
هدایت شده از KHAMENEI.IR
📢 اطلاعیه دفتر مقام معظم رهبری درباره برخی نقل قول‌های غیر مستند از رهبر انقلاب و مسئولان دفتر ایشان نقل قول‌های غیر مستند و یا برداشت‌های شخصی فاقد اعتبار است ✏️ متن اطلاعیه دفتر مقام معظم رهبری به این شرح است: 🔹️در روزهای اخیر مشاهده شده است که برخی از نامزدهای محترم انتخابات ریاست جمهوری و یا اعضای ستاد و افراد منتسب به آنها در اظهارنظرها و موضع گیری‌ها، نقل قول هایی ناقص و یا نادرست از رهبر انقلاب اسلامی و یا مسئولان دفتر معظم له بیان کرده اند.اعلام می‌دارد هرگونه نقل قولِ غیرمستند  به اسناد موجود و مکتوب از بیانات و اظهار نظرهای رهبر معظم انقلاب اسلامی و اکتفا به برداشت های شخصی و دریافت‌های شفاهی از بیانات ایشان و یا مسئولان دفتر معظم له فاقد اعتبار و استناد است. انتظار می‌رود همگان نسبت به این موضوع توجه لازم را داشته باشند و از تکرار آن پرهیز شود. دفتر مقام معظم رهبری 💻 Farsi.Khamenei.ir
💎 امام صادق عليه السلام: كَم مِن صَبرِ ساعَةٍ قد أورَثَ فَرَحا طَويلاً، و كَم مِن لَذَّةِ ساعَةٍ قد أورَثَت حُزنا طَويلاً! بسا لحظه اى شكيبايى كه شادى درازى را در پى آورَد و بسا لذّتى آنى كه اندوهى طولانى برجاى گذارَد 📖 ميزان الحكمه جلد6 صفحه156
از آقای نظام التولیه سرکشیک آستان قدس رضوی نقل است: شبی از شبهای زمستان که هوا خیلی سرد بود و برف می بارید، آخرهای شب دستور دادم که تمام درهای حرم را ببندد. خادمی خبر داد که حاج شیخ حسنعلی در بالای بام در کنار گنبد مشغول نماز است و مدتی است که در حال رکوع می باشد و هر چند بار که مراجعه کردم، در همان حال رکوع بود. گفتم با حاج شیخ کاری نداشته باش، فقط کمی آتش هیزم در اتاق پشت بام بگذار که وقتی نمازش تمام شد، گرم شود. آن شب برف سنگینی در مشهد بارید. هنگام سحر که برای بازکردن درهای حرم آمدیم، به آن خادم گفتم برو ببین حاج شیخ در چه حال است. خادم رفت و پس از چند لحظه برگشت و گفت: حاج شیخ هنوز در حال رکوع است و پشتش از برف پوشیده شده. معلوم شد که ایشان از اول شب تا سحر در حال رکوع بوده است و سرمای شدید را اصلا احساس نکرده بود. 📚 نشان از بی نشانها / ص 33 کانال داستان بچه‌های مدرسه 👇 @hamkalam