eitaa logo
داستان بچه های مدرسه
1.2هزار دنبال‌کننده
870 عکس
513 ویدیو
6 فایل
آیدی مدیرکانال در پیام رسان ایتا @salamhamvatan
مشاهده در ایتا
دانلود
در قحطی‌های بزرگ و همه‌گیر، اولین کسانی که می‌میرند، گرسنه‌ترین‌ها نیستند؛ آن‌هایی هستند که عادت به خوردن هر غذایی ندارند. در زلزله‌های خفیف فقط آن‌هایی آسیب می‌بینند که برای فرار خودشان را از پنجره‌ها و بام‌ها بیرون می‌اندازند. در روزهای سخت، آدم‌های سخت‌تر زنده می‌مانند. بچه‌های نرمولی و گوگولی بزرگ شده در بهترین شرایط بهداشتی و غذایی و رفتاری، احتمالا اولین قربانیان جنگ خواهند بود. در عوض کشاورزان آفتاب‌های تند و زمین‌های کم‌حاصل، مادران خانواده‌های پرجمعیت کم‌برخوردار، و بچه‌های بدسرپرست محلات حاشیه شهر احتمال زنده ماندن و حتی مبارزه کردن‌شان برای زنده نگه داشتن بقیه، بیشتر است. طبیعتا معنای حرفم این نیست که باید بچه‌مان را بیندازیم توی جوب، تا تاب‌آور و قوی بزرگ شود!! ولی اصلا جزو ارزش‌های زندگی ما هست؟ برای پرورش یک کاری می‌کنیم؟ نسل قبل از ما به واسطه شرایط سخت زندگی و نسل ما به واسطه جنگ کمتر نیاز به آموزش تاب‌آوری داشته، اما نسل فعلی چی؟ ✍🏻 منصوره مصطفی‌زاده کانال داستان بچه‌های مدرسه 👇 @hamkalam
نام و نام خانوادگی : سید سجاد طباطبائی روحانی محل تحصیل :فرهنگیان دهگان نوع مدرسه :عادی دولتی کانال داستان بچه‌های مدرسه 👇 @hamkalam
11.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 بمب‌هایی که برای مشکل جنگل‌زدایی در کنیا استفاده می‌شوند! فارغ از اینکه این راه‌حل در کشور ما هم قابل استفاده است یا نه، باید دقت کرد نیاز نیست همیشه برای مشکلات دنبال راه‌حل‌های پیچیده و حاکمیتی بگردیم! این بمب‌های بذری؛ 1️⃣ مبتنی بر دانش بومی است. 2️⃣ مبتنی بر فعالیت‌های مردمی است و گروه‌های اجتماعی را بسیج می‌کند. در واقع یک نوع است. 3️⃣ هر چند قدم کوچکی است، اما می‌تواند بخشی از یک باشد. اما دو نکته شاید مهم‌تر: 👈 دقت کنیم وقتی اصل مسئله برای مردم بومی با همان سطح سواد معمولی روشن می‌شود و نسبت آن با مضرات و منافعی که در زندگی روزمره‌شان دخیل است، شفاف می‌شود، خود آن‌ها به دنبال ساده‌ترین راه‌حل‌ها می‌گردند که بیشترین کارایی را دارد. 👈 ما چقدر خودمان، خانواده‌مان و جامعه را اینگونه تربیت کرده‌ایم که برای مشکلات پیرامون‌مان اینگونه بیندیشیم؟! کانال داستان بچه‌های مدرسه 👇 @hamkalam
قالَ الإمام محمد تقی الجواد (علیه السلام): الْمُؤمِنُ یَحْتاجُ إلی ثَلاثِ خِصال: ١- تَوْفیق مِنَ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ ٢- وَواعِظ مِنْ نَفْسِهِ ٣- وَقَبُول مِمَّنْ یَنْصَحُهُ. [بحارالأنوار، ج 72، ص 65، ح 3] مؤمن در هر حال نیازمند به سه خصلت است: ١- توفیق از طرف خداوند متعال ٢- واعظی از درون خود ٣- قبول و پذیرش نصیحت كسی كه او را نصیحت نماید.
فیلسوف یونانی دکتر پاپادروس در پایان کلاس درسش با این پرسش به سخنرانی خود خاتمه داد : آیا كسی سؤالی دارد یکی از شاگردانش به نام "رابرت فولگام" نویسندۀ مشهور در بین حضار بود و پرسید: جناب آقای دكتر پاپادروس، معنی زندگی چیست؟ بعضی از حضار خندیدند! اما پاپادروس، دانشجویان خودرا به سکوت دعوت كرد، سپس كیف بغلی خود را از جیبش درآورد، داخل آن را گشت و آینۀ گرد و كوچکی را بیرون آورد و گفت: موقعی كه بچه بودم جنگ بود، ما بسیار فقیر بودیم و در یک روستای دورافتاده زندگی می‌كردیم ، روزی در كنار جاده چند تکه آینۀ شکسته، از لاشه یک موتورسیکلت آلمانی پیدا كردم. بزرگترین تکۀ آن را برداشتم و با ساییدن آن به سنگ، گِردش كردم. همین آینه‌ای كه حالا در دست من است و ملاحظه می‌كنید. سپس به‌عنوان یک اسباب‌بازی شروع كردم به بازی با آن و بازتاباندن نور خورشید به هر سوراخ و سنبه و درز و شکاف كمد و صندوقخانه و تاریکترین جاهایی كه نور خورشید به آنها نمی‌رسید. از اینكه با كمک این آینه می‌توانستم ظلمانی‌ترین نقاط دنیا را نورانی كنم به‌قدری شیفته و مجذوب شده بودم كه وصفش مشکل است. *در واقع، بازتاباندن نور به تاریکترین نقاط اطرافم، بازی روزانۀ من شده بود. آینه را نگه داشتم و در دوران بعدیِ زندگی نیز هر وقت كه بیکار می‌شدم آن را از جیبم در می‌آوردم و به بازی همیشگی خود ادامه می‌دادم. بزرگ كه شدم دریافتم این كار یک بازی كودكانه نبود، بلکه استعاره‌ای بر كارهایی بود كه احتمال داشت بتوانم در زندگی خود انجام دهم. بعدها دریافتم كه من، خود نور و یا منبع آن نیستم، بلکه نور و به عبارت دیگر، حقیقت، درک و دانش جایی دیگر است و تنها در صورتی تاریکترین نقاط عالم را نورانی خواهد كرد كه من بازتابش دهم. من تکه‌ای از آینه‌ای هستم كه از طرح و شکل واقعی آن اطلاع چندان درستی ندارم. با وجود این، هرچه كه هستم، می‌توانم نور را به تاریکترین نقاط عالم، به سیاهترین نقاط قلوب انسانها منعکس كنم و سبب تغییر بعضی چیزها در برخی از انسانها گردم. شاید دیگران نیز متوجه این كار شوند و همین كار را انجام دهند. به‌طور دقیق این همان چیزی است كه من به دنبال آن هستم. این معنی زندگی من است. دکتر بعد از پایان درس، آینه را به دقت دوباره در دست گرفت و به كمک ستونی از نور آفتاب كه از پنجره به داخل سالن می‌تابید، پرتویی از آن را به صورتم و به دستهایم كه روی بازوی صندلی به هم گره خورده بودند، تاباند و گفت : ✔️به جایی که تاریک و ظلمانی است، نور ببریم. ✔️به جایی که امید نیست، امید ببریم. ✔️به جایی که دروغ هست، راستی ببریم. این معنای زندگیست. کانال داستان بچه‌های مدرسه 👇 @hamkalam
گروهي ماهيگير در یک رستوران دور هم جمع شده و در حال خوردن قهوه و گپ زدن بودند. بر اثر بی مبالاتی  پیشخدمت قهوه داخل لیوان یکی از  ماهیگیر ها روی دیوار سفید  وتمیز رستوران پاشید. پيشخدمت با ديدن منظره بي‌درنگ شروع به تمیز کردن دیوار کرد. اما لكّه سياه قهوه از روي ديوار زدوده نشد. در آن لحظه، مردي  با یک مداد شمعی به سمت لكة سياه رفت و در حالي كه همه به او خيره شده بودند، شروع به كشيدن طرحي روي لكة سياه كرد. چند دقيقه‌اي نگذشته بود كه تصوير زيبايي از يك گوزن با شاخ‌هاي بلند روي آن ديوار نقش بست. اين هنرمند كسي جز «ادوين لندسر» نبود. او در زمان خود از پيشگامان نقاشي حيوانات بود. 🔹نکته: مرتكب اشتباه شدن در زندگي همه ما وجود دارد، اما در زندگي هستند كساني كه اشتباه را با آغوش باز مي‌پذيرند، آن را تغيير مي‌دهند و به چيزي دلپذير تبديل مي‌كنند. کانال داستان بچه‌های مدرسه 👇 @hamkalam
نام و نام خانوادگی : محمد حسین جنیدی دانشجوی رشته پزشکی دانشگاه اراک محل تحصیل :فرهنگیان دهگان نوع مدرسه :عادی دولتی کانال داستان بچه‌های مدرسه 👇 @hamkalam
ما وَلَدٌ بارٌّ نَظَرَ اِلى اَبَوَيْهِ بِرَحْمَةٍ اِلاَّ كانَ لَهُ بِكُلِّ نَظْرَةٍ حِجَّةٌ مَبْرُورَةٌ فَقالُوا: يا رَسُولَ اللّهِ وَاِنْ نَظَرَ فِى كُلّ يَوْمٍ مِائَةَ نَظْرَةٍ؟ قالَ: نَعَمْ اللّهُ اَكْبَرُ وَاَطْيَبُ. / پیامبر اکرم (ص) 👈 هر فرزند نيكوكارى كه با مهربانى به پدر و مادرش نگاه كند در مقابل هر نگاه، ثواب يك حجّ كامل مقبول باو داده مى‌شود، سؤال كردند، حتى اگر روزى صد مرتبه به آنها نگاه كند؟ فرمود: آرى خداوند بزرگتر و پاكتر است. 📚 بحار الأنوار ، ج ۷۴ ، ص ۷۳ -------------------------- @hamkalam --------------------------
فضل‌ابن‌یحیی‌برمکی را در سینه‌اش زخم چرکی پدید آمد که ترس از مرگش بود. پرسید بهترین طبیب در منطقه کیست؟ گفتند: پزشکی ایرانی به نام جاثلیق. پیکی فرستاد تا او را از شیراز به بغداد آوردند. جاثلیق چون حالت بیماری شاه را دید، گفت: باید از لبنیات و ترشی‌ها پرهیز کنی تا من درمان تو را بیابم. از شاه قول گرفت. ولی شاه شب را کلی لبنیات با ترشی خورد. فردا صبح، پزشک از شاه خواست ادرار ببیند. چون در ادرار شاه نگاه کرد، گفت: تو به من قول دادی که لبنیات و ترشی نخوری، چرا خلف وعده کردی؟ شاه گفت: می‌دانم ، برای آزمودن علم تو بود که حال بر من ثابت شد، علم فراوان داری. جاثلیق هر چه از درمان بیماری شاه می‌دانست انجام داد اما موثر واقع نشد. روزی به شاه گفت: من هر چه دانستم عمل کردم موثر نشد، یقین کردم با پدرت میانه خوبی نداری، برو و رضایت او را بگیر. شاه سراغ پدر رفت و رضایت او گرفت و درمان موثر واقع شد. جاثلیق گفت: من نگاه کردم دیدم که تو انسان عادلی هستی و ظلم نمی‌کنی فقط تنها مشکلت را در احترام به پدرت حدس زدم و آن درست بود و تو رضایت پدر اگر جلب نمی‌کردی شفا نمی‌یافتی... رنگارنگ ج 1 ص 47 کانال داستان بچه‌های مدرسه 👇 @hamkalam
دختری با پدرش میخواستند از یک پل چوبی رد شوند. پدر رو به دخترش گفت:دخترم دست من را بگير تا از پل رد شويم. دختر رو به پدر كرد و گفت: من دست تو را نميگيرم تو دست مرا بگير. پدر گفت: چرا؟ چه فرقي ميكند؟ مهم اين است كه دستم را بگيري و با هم رد شویم. دخترك گفت: فرقش اين است كه اگر من دست تو را بگيرم ممكن است هر لحظه دست تو را رها كنم، اما تو اگر دست مرا بگيري هرگز آن را رها نخواهي كرد! این دقیقا مانند داستان رابطه ما با خداوند است؛ هر گاه ما دست او را بگيریم ممكن است با هر غفلت و ناآگاهي. رها كنیم، اما اگر از او بخواهیم دستمان را بگيرد، هرگز دستمان را رها نخواهد كرد! و اين يعنی عشق... کانال داستان بچه‌های مدرسه 👇 https://eitaa.com/hamkalam
نام و نام خانوادگی : سید مهدی میراکبری دانشجوی رشته پزشکی دانشگاه تهران محل تحصیل :فرهنگیان دهگان نوع مدرسه :عادی دولتی کانال داستان بچه‌های مدرسه 👇 @hamkalam