eitaa logo
نکات همسرداری{Masaf}
12.3هزار دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
1.5هزار ویدیو
41 فایل
🎽این کانال زیر نظر هواداران استاد میباشد💎 🎽صرفا مطالب استاد منتشر میشود کانال زیر نظرخود ایشون نمیباشد💜 ❌کپی‌ مطالب‌ کانال حرام میباشد جایز نیست ❌
مشاهده در ایتا
دانلود
✨🌟✨🌟✨🌟✨ 🌷تا مهمان‌ها بیایند برای مراسم عقد، توی اتاق تنها بودیم. مُهر خواست. گفتم: تا نگین چرا میخواهید نماز بخونین، نمیدم. گفت: خدا به من همسر داده. میخوام نماز شکر بخونم مُهر آوردم هر دو نماز خواندیم ... 🌷شهید عبدالله میثمی 🌷 ❣💍❣ 👇🏼 به جمع ما بپیوندید 👇🏼 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─ @hamkhab ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─
❤️ ●هروقت که از ماموریت میومد، به تلافی اینکه دل منو به دست بیاره، گوشه سفره غذامون یه قلب کوچیک با گلهای رز درست میکرد.منم دیگه به تلافی اون،قرار گذاشتم هربار که بیام گلزارش، براش یه قلبی با گل رز درست کنم.... ●یبار که از ماموریت های زیادش،خیلی ناراحت بودم،به من گفت خانوم قول میدم جبران میکنم،یه کوچولو هم که شده جبران میکنم. روز پنجشنبه بود،من همش تو ذهنم میگفتم میخواد فردا مارو جایی ببره.میخواد یه کاری انجام بده... صبح شد، دیدم پاشده خودش ناهار گذاشته.آشپزیشم خوب بود. گفت امروز تو اصلا با غذا کاری نداشته باش،گفت موقعی که میخوام سفره رو بچینم،میری تو اتاق نمیای،سفره که چیده شد شما بیا... ●بعد که اومدم دیدم سفره رو قشنگ چیده.یه گوشه سفره یه قلب با گل رز درست کرده بود. اصلا نفهمیده بودم کی رفته گرفته ... ‌‌✍راوی: همسرشهید 🌷 متولد ١٣٧٠ شهادت ١٣٩۴ ❣💍❣ 👇🏼 به جمع ما بپیوندید 👇🏼 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─ @hamkhab ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─
✨❤️✨❤️✨❤️✨ 🌹 همسر رئیس جمهور شهید، : 🔰 یه بار که برای خرید لباس با محمدعلی به خیابون رفته بودیم، خریدمون خیلی کشید و از صبح تا ظهر از این مغازه به اون مغازه می رفتیم. دوست داشتم لباس دلخواهم رو پیدا کنم. ⚡️ با اینکه زیادی داشت ولی چیزی نگفت، فقط سکوت کرد. بدون اینکه کوچک ترین اخمی بکنه یا حرفی بزنه بهم فهموند که داره رفتارم رو می کنه. 🔰 همین سکوتش بود که من رو به فکر انداخت که چرا باید طوری رفتار کنم که بخواد تحملم کنه. در صورتی که اگر شهید میخواست با کردن این رو به من بفهمونه، من هیچ وقت به این مسأله فکر نمی کردم. 💕 مذهبی ها عاشق ترند 💕 ❣💍❣ 👇🏼 به جمع ما بپیوندید 👇🏼 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─ @hamkhab ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─
✨💫✨💫✨💫 طی این سالهای طولانی زندگی مشترک(62سال)هرگز از من نخواستند یک فنجان چای به ایشان بدهم.☕️ ایشان چای را خودشان اماده می‌کردند و به محض نوشیدن چای فنجانشان را می شستند.✨☕️ حتی برای ما هم چایی می ریختند😊 📚 مهر وقهر ص۲۷ ❣💍❣ 👇🏼 به جمع ما بپیوندید 👇🏼 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─ @hamkhab ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─
محبت زبانی و قدردانی ، هم فرزندی و برای مادرش بود و هم یک فداکار برای همسرش. 👌 هیچ گاه از بروز مودت و محبت خویش به همسرش امساک نمی ورزید.👏 او همیشه به همسرش می گفت: «تو حامی من هستی، اگر کمک هایت نبود، قادر نبودم کارهایم را به ثمر برسانم.» ☺️ هر کجا می رفت، همسرش را هم همراهش می برد و به او می گفت: «تو فقط همسرم نیستی، بلکه من هستی.😊 ❣💍❣ 👇🏼 به جمع ما بپیوندید 👇🏼 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─ @hamkhab ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─
✨💫✨ دستبوسی همسر ☺️ 🌷شهید سید جلال حبیب الله پور به نقل از همسر: آقا سیدجلال هیچ وقت با صدای بلند با من صحبت نمی کرد. بسیار مهمان نواز بود. همیشه وقتی مهمان داشتیم صدام می کرد تا زودتر بیام سر سفره و تا نمی آمدم غذایش را شروع نمی کرد. وقتی مهمان ها می رفتند حتما از من بابت پذیرایی تشکر و قدردانی می کرد، مخصوصا اگر همکارانش مهمانمان بودند تشکر ویژه می کرد و حتی دستم را می بوسید.🌷 ❣💍❣ 👇🏼 به جمع ما بپیوندید 👇🏼 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─ @hamkhab ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─
💫💫 ایشان در کارِ خانه هیچ از من نداشت. میگفت تو اصلا هیچ ای نداری. اگر برای من پخت و پز میکنی یا کارهای دیگر را انجام میدهی، به من میکنی💕 حتی در حین کار کردن من را می بوسید.☺️☺️ همیشه میگفت خدا خیرت بدهد. تنها چیزی که ازمن میخواست این بود که در مقابل موقعیت کاری او کنم ، مقاوم باشم که دوری او اذیتم نکند." پویا ایزدی 🕊 ❣💍❣ 👇🏼 به جمع ما بپیوندید 👇🏼 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─ @hamkhab ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─
✨❤️✨❤️ همسرداری اش خاص بود؛ وقتی می خواستیم با هم بیرون برویم، لباس هایش را می چید واز من می خواست تا انتخاب کنم توجه خاصی به مادرش داشت. هیچ وقت چیزی را بالاتر از مادرش نمی دید، تعادل را رعایت میکرد به خاطر دل همسرش ، دل مادرش را نمی شکست و یا به خاطر مادرش به همسرش بی احترامی نمیکرد. 《راوی: همسر شهید مهدی نوروزی》 💕 مذهبی ها عاشق ترند 💕 ❣💍❣ 👇🏼 به جمع ما بپیوندید 👇🏼 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─ @hamkhab ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─
💕 تو کچلی😍😂😍😂 💠 دو ماه از ازدواج غاده(همسر لبنانی شهید چمران) و مصطفی می‌گذشت که دوستِ غاده مسئله را پیش کشید: « غاده! در ازدواجِ تو یک چیز بالاخره برای من روشن نشد. تو از خواستگارهایت خیلی می‌گرفتی، این بلند است، این کوتاه است... مثل اینکه می‌خواستی یک نفر باشد که سر و شکلش نقص نداشته باشد. حالا من متعجبم چطور دکتر را که سرش مو ندارد قبول کردی؟ غاده با دوستش را نگاه کرد، حتی دلخور شد و بحث کرد که مصطفی نیست، تو اشتباه می‌کنی.  دوستش فکر می‌کرد غاده شده که تا حالا این را نفهمیده. آن روز همین که رسید خانه در را باز کرد و چشمش افتاد به ؛ شروع کرد به خندیدن. 🤣🤣 مصطفی پرسید: چرا می‌خندی؟ و غاده چشم‌هایش از خنده به نشسته بود، گفت: «مصطفی، تو ؟ من نمی‌دانستم!» و آن وقت مصطفی هم شروع کردن به خندیدن و حتی قضیه را برای امام موسی هم تعریف کرد. از آن به بعد آقای همیشه به مصطفی می‌گفت: شما چه کار کردید که شما را ندید؟ ❣💍❣ 👇🏼 به جمع ما بپیوندید 👇🏼 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─ @hamkhab ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─
💫💫 ایشان در کارِ خانه هیچ از من نداشت. میگفت تو اصلا هیچ ای نداری. اگر برای من پخت و پز میکنی یا کارهای دیگر را انجام میدهی، به من میکنی💕 حتی در حین کار کردن من را می بوسید.☺️☺️ همیشه میگفت خدا خیرت بدهد. تنها چیزی که ازمن میخواست این بود که در مقابل موقعیت کاری او کنم ، مقاوم باشم که دوری او اذیتم نکند." پویا ایزدی 🕊 ❣💍❣ 👇🏼 به جمع ما بپیوندید 👇🏼 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─ @hamkhab ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─
💫 اول وضو بعد ورود به جلسه خواستگاری ┄┅┅❁☘✨🌸✨☘❁┅┅┄ قبل از اینکه وارد جلسه شوم، گرفتم و دو رکعت نماز خواندم و گفتم: «خدایا خودت از نیت من باخبری؛ هر طور صلاح می دانی این کار را به سرانجام برسان.»☺️ بعدها در دست نوشته های او هم خواندم که نوشته بود: برای جلسه خواستگاری با وضو وارد شدم و همه کارها را به خدا واگذار کردم. 🌷سردار شهید حسن باقری قرآن کریم: من کار خود را به خدا واگذار می کنم که خداوند نسبت به بندگانش بیناست. (سوره غافر، آیه44) 🌷از شهدا بیاموزیم 🌷 ❣💍❣ 👇🏼 به جمع ما بپیوندید 👇🏼 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─ @hamkhab ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─
❤️ ●هروقت که از ماموریت میومد، به تلافی اینکه دل منو به دست بیاره، گوشه سفره غذامون یه قلب کوچیک با گلهای رز درست میکرد.منم دیگه به تلافی اون،قرار گذاشتم هربار که بیام گلزارش، براش یه قلبی با گل رز درست کنم.... ●یبار که از ماموریت های زیادش،خیلی ناراحت بودم،به من گفت خانوم قول میدم جبران میکنم،یه کوچولو هم که شده جبران میکنم. روز پنجشنبه بود،من همش تو ذهنم میگفتم میخواد فردا مارو جایی ببره.میخواد یه کاری انجام بده... صبح شد، دیدم پاشده خودش ناهار گذاشته.آشپزیشم خوب بود. گفت امروز تو اصلا با غذا کاری نداشته باش،گفت موقعی که میخوام سفره رو بچینم،میری تو اتاق نمیای،سفره که چیده شد شما بیا... ●بعد که اومدم دیدم سفره رو قشنگ چیده.یه گوشه سفره یه قلب با گل رز درست کرده بود. اصلا نفهمیده بودم کی رفته گرفته ... ‌‌✍راوی: همسرشهید 🌷 ❣💍❣ 👇🏼 به جمع ما بپیوندید 👇🏼 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─ @hamkhab ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─