#سبک_زندگی
🌸 این خاطره پُر از مهربانی است...
#متن_خاطره
مادرم رفته بود مکه. از اونجا برای جمال یه جفت کفش فوتبالی آورده بود. میگفتم: جمال! خوش به حالت؛ چقدر کفشهایت قشنگه... اما هیچوقت ندیدم اون کفشها رو توی روز بپوشه. فقط وقتی میرفت گشتِ شبانه اونا رو میپوشید ، تا کمی کثیف و کهنه بشه. میگفت: اگه کسی این کفشها رو ببینه و دلش بخواد، اما پول نداشته باشه بخره ، من چیکار کنم؟
📌خاطرهای از زندگی شهید جمال عنایتی
📚منبع: ماهنامه امتداد ، شماره 84
❣💍❣
👇🏼 به جمع ما بپیوندید 👇🏼
─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─
@hamkhab
─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─
#سبک_زندگی
🌸 اینگونه بودند که لایق شهادت شدند..
#متن_خاطره
محمدرضا برای ادامه تحصیل رفت سبزوار و یه اتاق اجاره کرد... شبی برای دیدنِ پسرم رفتم اتاقش. وقتی صاحبخانه خوابید ، محمد رضا بدونِ معطلی بلند شد، لامپ رو خاموش کرد و چراغ نفتی روشن کرد. بهشگفتم: چرا لامپ رو خاموش کردی؟!!! گفت: از این لحظه به بعد که صاحبخانه خوابیده ، من نمیخوام با روشنایی لامپ، برای او و خانوادهاش مزاحمت ایجاد کنم.
📌خاطرهای از زندگی سردار شهید محمدرضا شمسآبادی
📚منبع: کتاب گامی به آسمان ، صفحه 135
❣💍❣
👇🏼 به جمع ما بپیوندید 👇🏼
─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─
@hamkhab
─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─
#سبک_زندگی
🌸 غیرتمندیِ یک رزمندهی مسیحی
#متن_خاطره
روبرت دورانِ خدمت سربازی منتقل شد به جبههی غرب، و روزهای آخرِ سـربازیاش رو توی منطقهی عملیاتی میمک گذراند. فرمانده بهش گفت: چند روز بیشتر به پایانِ خدمتت باقی نمونده، لازم نیست اینجا بمونی و میتونی به پشتِ خـط برگردی. اما روبرت قبول نکرد و گفت: تا آخرین روزی که اینجا هستم این اسلحه مال من است و نمیگذارم تپه به دستِ دشمن بیفتد ، من تا آخرین قطرهی خونم با بعثیهای عراقی میجنگم ... همینکار رو همکرد و بالاخره شهید شد...
📌خاطرهای از زندگی مسیحی شهید روبرت لازار
📚منبع: کتاب گل مریم ، نوشته دکتر بوداغیانس
❣💍❣
👇🏼 به جمع ما بپیوندید 👇🏼
─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─
@hamkhab
─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─