eitaa logo
نکات همسرداری{Masaf}
13.7هزار دنبال‌کننده
10هزار عکس
1.4هزار ویدیو
40 فایل
🎽این کانال زیر نظر هواداران استاد میباشد💎 🎽صرفا مطالب استاد منتشر میشود کانال زیر نظرخود ایشون نمیباشد💜 ❌کپی‌ مطالب‌ کانال حرام میباشد جایز نیست ❌
مشاهده در ایتا
دانلود
زنی که مخالف مهمان بود ┄┅┅❁☘✨🌸✨☘❁┅┅┄ آورده اند که در زمان رسول خدا صلی الله علیه وآله شخصی بسیار بود ، ولی زنی بسیار داشت . آن مرد از ترس اعتراض و فریاد برآوردن زن ، از پذیرش مهمان بسیار کراهت داشت. از این رو برای حل این مشکل روزی خدمت حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله رفت و کیفیت احوال و ماجرا را تعریف کرد و از ایشان راه چاره خواست . حضرت فرمود : به خانه برو و به آن زن بگو : وقتی مهمان می آید ، از لای در مهمان ها را مشاهده کن و هنگام بیرون رفتن مهمان به پشت سر ایشان نگاه کن. آن مرد به خانه رفت و به زن خود گفت : امروز رسول خدا صلی الله علیه وآله را با دو سه نفر به مهمانی طلبیده ام . بنابراین توقع دارم کج خلقی نکنی و بخل را فرو گذاری . حضرت فرموده اند : در حال داخل شدن و بیرون رفتن مهمان ، آنها را نگاه کن. مرد، همسر خود را با هزار عجز و التماس راضی کرد و اسباب ضیافت را تهیه نمود . چون وقت داخل شدن مهمانان شد ، زن از لای در نگاه کرد و با تعجب دید در دامن مهمانان گوشت و میوه های بسیار است و آنان با این وضع داخل منزل شدند . زن از دیدن این منظره بسیار خوشحال شد و چون وقت بیرون رفتن مهمانان شد ، باز از همان جا نگاه کرد . دید گزنده ها و مار و عقرب های بسیار ، در دامن ایشان آویخته ، از خانه بیرون می روند . زن تعجب کنان نزد شوهر آمد و گفت : هنگام ورود و خروج مهمان ها چنین چیزی دیدم . تعبیر آن چیست ؟ مرد گفت : من دلیل آن را از رسول خدا صلی الله علیه وآله خواهم پرسید . پس از این گفت وگو ، روز بعد مرد به خدمت رسول خدا صلی الله علیه وآله شرفیاب شد رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود : آن نعمت ها برکت هایی است که خداوند عالم به سبب و ارزانی فرموده و آن گزنده ها ، گناهان صاحبخانه است که بیرون می رود . پس از آن ، زن چنان راغب شد که تمام عمر در مهمانی دادن ، به شوهر خود سفارش می کرد . ❣💍❣ 👇🏼 به جمع ما بپیوندید 👇🏼 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─ @hamkhab ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─
🔴 💠 همسرم آمد. سریع خریدها را گذاشت خانه و رفت که به کارش برسد. وسایل را که باز کردم سبزی‌ها را دیدم. یک کیلو و نیم نبود از این بسته‌های کوچک آماده سوپری بود که من را جواب نمی‌داد. جا خوردم! بعد با خودم حرف زدم که بی‌خیال کمتر می‌ذارم سر سفره. سلفونش را باز کردم بوی سبزی آمد. از دستش عصبانی شدم یک لحظه خواستم به شوهرم زنگ بزنم و یک دعوا راه بیاندازم. ولی بی‌خیال شدم. گفتم شب که آمد یک تذکر درست وحسابی بهش میدم. بعد با خودم گفتم: خوب شد زنگ نزدم! شب که آمد نرم‌تر می‌کنم. رفتم سراغ بقیه کارها و نیم ساعت بعد به این نتیجه رسیدم که اصلا اتفاق نیفتاده و ارزش ندارد همسرم را به خاطرش سرزنش کنم. حالا! مگر چه شده؟! 💠 نتیجه‌ی صبرم این شد که دم غروب، به شوهرم آرام گفتم: راستی سبزی‌ها پلاسیده بود، فکرکنم داشتی حواست نبوده! همسرم هم در ادامه گفت: آره عزیزم می‌خواستم از سبزی فروشی بخرم، گفتم تو امروز خیلی کار داری و میشی، دیگه نخوای سبزی پاک کنی. آن شب سر سفره، سبزی نگذاشتم و هیچ اتفاق و غریبی هم نیفتاد. اگر اون موقع زنگ می‌زدم امکان داشت روز قشنگم تبدیل به یک هفته شود. 💠 مکث کردن و را تمرین کنیم. گاهی زندگی سخت است اما با بی‌صبری، می‌کنیم. گاهی آرامش داریم، ولی با دست خودمان ناآرامی را وارد زندگی می‌کنیم. ❣💍❣ 👇🏼 به جمع ما بپیوندید 👇🏼 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─ @hamkhab ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─