📜 نامِ نمکین
⏳ مدت مطالعه: ۵ دقیقه
#مکتبنامه | روایتهایی از زندگی مکتبالشهداییمان
ما از اول خانه به دوش بودیم. هیأتمان را میپیچیدیم لای بُقچهای و دوست داشتن آقایمان را کوچه به کوچه جار میزدیم. کافی بود مسجدی یا حسینیهای یا حتی خانهای به ما چراغ سبز نشان دهد که میتوانیم اوقات خوشمان را آنجا با دوست بسر کنیم آن وقت دیگر فقط برای خوابیدن، به خانهی پدرانمان میرفتیم. میگویم خانهی پدر چون خانهی خودمان همانجا بود که از دوست میگفتیم و دوست نداشتیم ازش دل بکنیم.
آن زمان سبکبارتر از الان بودیم. مراسماتمان در حسینیه شهید ابراهیم هادی برگزار میشد. راستش را بخواهید اسم حسینیه چیز دیگری بود و ما دور از چشم حاجیه خانوم قهرمانی (متولی حسینیه) قایمکی آن را عوض کرده بودیم و مثل اسم رمز سازمانهای اطلاعاتی از ایشان پنهانش میکردیم. چون آن ایام تازه اولای رفاقتمان با داش ابرام بود و گذاشتن اسمش روی حسینیهی کوچکی که تمام دنیایمان بود آخرِ رفاقت حساب میشد.
حسینیهی نقلی ما در کوچهای بود که شب هنگام وقتی که ماشینها پارک بودند اگر دو ماشین روبروی هم در میآمدند اول یکی از ماشینها دیگری را بغل میکرد و بعد تا انتهای کوچه هُلش میداد بلکه هر دو بتوانند بروند پی کار خودشان.
👇ادامه در پیام بعد...
هم مکتبی
روابط عمومی هیأت مکتب الشهداء
🔻🔻🔻
✅ @hammaktabi_info