eitaa logo
❤️هم دلی❤️
10.4هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
26 فایل
💫﷽💫 منتظر دریافت پیامای زیباتون هستم😍😍😍 @Delviinam . . . . تبلیغات پربازده https://eitaa.com/joinchat/624099682C3e1a6dd3b9
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🍃🍃🍃 🔵با لباس راحتی جلو مادرشوهرتون اینا ظاهر نشین.بذارین یکم رودربایستی بینتون بمونه ✅هیچوقت ارزش کارتونو با جملاتی مثل نه بابا کاری نداشت٬یا وظیفه بود پایین نیارین.یه لبخند مهربون کافیه😊 🔷👌آدم هرچی پرتذکرتر⬅️بی تأثیرتر پس به موقع چیزی رو گوشزد کنین.☝️هرچی بیشتر بگین تاثیرش کمتره 👌وقتی شوهرتون تو جمع داره صحبت میکنه بهش توجه کنین و طوری که متوجه بشه حرفاشو تایید کنین ❇️اگر شوهرتون قدر کار کردنتو نمیدونه بیشتر کاراتونو بذارین وقتی خونس انجام بدین تا به چشم خستگیتونو ببینه! 🔵همیشه چندتا لباس راحت و یا لباس خواب برا موقع خوابتون داشته باشین و حتما جلو شوهرتون عوض کنین.موهاتونو شونه بزنین و کرم مرطوب کننده به دست و پاتون بزنین. بذارین باور کنه که کنار یه ملکه میخوابه👸 & # زنان سیاست مدار😌😉 ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨
❤️🍃❤️ ⛔️سختگیری زن ممنوع⛔️ آسیبها👇 ☑️فاصله گرفتن مرد از زن ☑️لجبازی مرد ☑️ایجاد روحیه انتقام در مرد ☑️افزایش عصبانیت ☑️ایجاد فضای هیجانی وغیر عقلانی ☑️گرایش مرد به محیط های غیر از خانه ☑️مرد برای آرامش بدنبال جایگزین میگرددـ ☑️غرور مرد لطمه میخورد. جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و... با جون و دل میشنوم🥺👇 🧚‍♀🕊 ♥️ @Delviinam ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ ✦𝐉𝐨𝐢𝐧⇝︎ 𐏓@HammDeli
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 برکت در مال.... 🍃🍃🍂🍃
❤️هم دلی❤️
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 برکت در مال.... 🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 📖داستان چوپان درستکار 🍃مردی ساده چوپان شخصی ثروتمندی بود و هر روز در مقابل چوپانی اش پنج درهم از او دریافت می کرد. یک روز صاحب گوسفندان به چوپانش گفت: می خواهم گوسفندانم را بفروشم چون می خواهم به مسافرت بروم و نیازی به نگهداری گوسفند و چوپان ندارم و می خواهم مزدت را نیز بپردازم. پول زیادی به چوپان داد اما چوپان آن را نپذیرفت و مزد اندک خویش را که هر روز در مقابل چوپانی اش دریافت می کرد و باور داشت که مزد واقعی کارش است، ترجیح داد. چوپان در مقابل حیرت زدگی صاحب گوسفندان، مزد اندک خویش را که پنج درهم بود دریافت کرد و به سوی خانه اش رفت. چوپان بعد از آن روز که بی کار شده بود، دنبال کار می گشت اما شغلی پیدا نکرد ولی پول اندک چوپانی اش را نگه داشت و خرج نکرد به امید اینکه روزی به کارش آید در آن روستا که چوپان زندگی می کرد مرد تاجری بود که مردم پولشان را به او می دادند تا به همراه کاروان تجارتی خویش کالای مورد نیاز آنها را برایشان خریداری کند. هنگامی که وعده سفرش فرا رسید ، مردم مثل همیشه پیش او رفتند و هر کس مقداری پول به او داد و کالای مورد نیاز خویش را از او طلب کرد. چوپان هم به این فکر افتاد که پنج درهمش را به او بدهد تا برایش چیز سودمندی خرید کند لذا او نیز به همراه کسانی که نزد تاجر رفته بودند، رفت. هنگامی که مردم از نزد تاجر رفتند ، چوپان پنج درهم خویش را به او داد. تاجر او را مسخره کرد و خنده کنان به او گفت: با پنج درهم چه چیزی می توان خرید؟ چوپان گفت: آن را با خودت ببر هر چیز پنج درهمی دیدی برایم خرید کن. تاجر از کار او تعجب کرد و گفت: من به نزد تاجران بزرگی می روم و آنان هیچ چیزی را به پنج درهم نمی فروشند؛ آنان چیزهای گرانقیمت می فروشند. اما چوپان بسیار اصرار کرد و در پی اصرار وی تاجر خواسته اش را پذیرفت. تاجر برای انجام تجارتش به مقصدی که داشت رسید و مطابق خواسته ی هر یک از کسانی که پولی به او داده بودند ما یحتاج آنان را خریداری کرد. هنگام برگشت که مشغول بررسی حساب و کتابش بود ، بجز پنج درهم چوپان چیزی باقی نمانده بود و بجز یک گربه ی چاق چیز دیگری که پنج درهم ارزش داشته باشد نیافت که برای آن چوپان خریداری کند. صاحب آن گربه می خواست آن را بفروشد تا از شرش رها شود ، تاجر آن را بحساب چوپان خرید و به سوی شهرش بر می گشت. در مسیر بازگشت از میان روستایی گذشت ، خواست مقداری در آن روستا استراحت کند ، هنگامی که داخل روستا شد ، مردم روستا گربه را دیدند و از تاجر خواستند که آن گربه را به آنان بفروشد . تاجر از اصرار مردم روستا برای خریدن گربه از وی حیرت زده شد. از آنان پرسید: دلیل اصرارتان برای خریدن این گربه چیست؟ مردم روستا گفتند: ما از دست موشهایی که همه زراعتهای ما را می خورند مورد فشار قرار گرفته ایم که چیزی برای ما باقی نمی گزارند و مدتی طولانی است که به دنبال یک گربه هستیم تا برای از بین برن موشها ما را کمک کند. آنان برای خریدن آن گربه از تاجر به مقدار وزن آن طلا اعلام آمادگی کردند . هنگامی که تاجر از تصمیم آنان اطمینان حاصل کرد، با خواسته آنان موافقت کرد که گربه را به مقدار وزن آن طلا بفروشد. چنین شد و تاجر به شهر خویش برگشت ، مردم به استقبالش رفتند و تاجر امانت هر کسی را به صاحبش داد تا اینکه نوبت چوپان رسید. تاجر با او تنها شد و او را به خداوند قسم داد تا راز آن پنج درهم را به او بگوید که آن را از کجا بدست آورده است؟ چوپان از پرسش های تاجر تعجب کرد اما داستان را بطور کامل برایش تعریف نمود. تاجر شروع به بوسیدن چوپان کرد در حالی که گریه می کرد و می گفت: خداوند در عوض بهتر از آن را به تو داد چرا که تو به روزی حلال راضی بودی و به بیشتر از آن رضایت ندادی. در اینجا بود که تاجر داستان را برایش تعریف کرد و آن طلاها را به او داد. ✔️ین است معنی برکت در روزی حلال.... جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و... با جون و دل میشنوم🥺👇 🧚‍♀🕊 ♥️ @Delviinam ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ ✦𝐉𝐨𝐢𝐧⇝︎ 𐏓@HammDeli
💠🔸️🔹️♥️🔸️🔹️💠               ✅‌ همسرم را چطور آرام کنم؟ ها باید به این موضوع توجه کنند و بدانند در مواقعی که مرد حرفی درباره مطلبی نمی زند به این معنی است که هنوز پاسخ آن را پیدا نکرده ولی درباره اش مشغول فکر است و منظورش اصلا بی اهمیتی و کمی علاقه به زن نیست ولی آقایان باید بدانندکه همین سکوت و حرف نزدنشان به تنهایی برای زن ایجاد نا امنی کرده و زن در تخیلات خود عواقب بدی را پیش بینی می کند باید بدانند که هر وقت مردی کم حرف و به لاک خود فرو می رود زیر فشار روحی است و مساله ای دارد بادر خود فرو رفتن دنبال راه حل است در این حالت به درون لاک ذهنی مرد سرک نکشد و سکوت او را بر هم نزند. زن نباید با آن روشی که خودش آرام می شود در صدد آرامش مرد برآید مرد هم همینطور این اشتباه بزرگی است 🌱مرد گاهی اوقات سکوت می خواهد دلجویی،توجه ، هیجان وصحبت کردن می خواهد .پس کنارش باشید و توجه را به او هدیه دهید زن و مرد باید بدانند با روش های متفاوتی از یکدیگر دلجویی کرده و از هم حمایت و پشتیبانی کنند. رابطه زناشویی👩‍❤️‍👨 جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و... با جون و دل میشنوم🥺👇 🧚‍♀🕊 ♥️ @Delviinam ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ ✦𝐉𝐨𝐢𝐧⇝︎ 𐏓@HammDeli
💯 😍 آقایان محترم این را فراموش نکنید که زنها تا لحظه آخــر زندگی هم منتظر و هستند و همواره از شما توقع محبت دارند. 💞 اگر یک میخواهی به همسرت محبت کن. کلید گمشده زندگی های امروز جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و... با جون و دل میشنوم🥺👇 🧚‍♀🕊 ♥️ @Delviinam ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ ✦𝐉𝐨𝐢𝐧⇝︎ 𐏓@HammDeli
❤️هم دلی❤️
♥️🍃🍃♥️💫 🍀 ♥️ اعتياد به روابط عاطفی يا عشق! «اعتياد به روابط عاطفی، برخلاف نام لطيفش، می‌تواند از ويران‌کننده‌ترين شکل‌های اعتياد باشد که به فراواني در فيلم‌ها و داستان‌های به‌ظاهر عشقی به تصوير کشيده می شود. 🌱با توجه به نياز طبيعی و فطری انسان به روابط اجتماعي و عاطفی و انتظار بروز پديده عشق، بويژه در دوره جوانی، گاهی تشخيص موارد اعتياد به روابط احساسی و عاشقانه بسيار دشوار می‌شود. درحالی که افراد معتاد به روابط عاشقانه، درگير روابطی می‌شوند که نه‌تنها از نگاه روان‌شناختی سالم نيست و برای فرد، شادی و تکامل عشق سالم را به همراه ندارد، بلکه در نهايت موجب آزار و زيانِ وی شده و بر کوله‌بار تجربه‌های طرد شدن، تنهايی و به عبارتی شکست‌های عشقی‌اش اضافه می‌شود. 🌱در حالت کلی، تقريباً در همه انواع اعتياد، فرد معتاد، عادت به فرارکردن از احساسات غم و غصه، خشم و تنهایی دارد. معتادان به روابط عاطفی نيز از اين قاعده مستثنا نبوده و در واقع، آنها بر روابط عاطفی تمرکز می‌کنند تا از پرداختن به مشکلات و هيجانات منفی خودشان بگريزند. افرادی که در کودکی، از مهربانی و مهر کافی بهره‌مند نبوده‌اند، در دام اعتياد به روابط عاطفی گرفتار می‌شوند. «خودکم‌بينی و کمبود عزت‌نفس» در افرادی که در کودکی مهر و محبت کافی دريافت نکرده‌اند، در بزرگ‌سالی آنها را به وابستگی شديد و اعتياد عاطفی سوق خواهد داد. بسياری از اين افراد، در کودکی تنها گذاشته شده يا رها شده‌اند و به همين دليل، با تمام وجود می‌کوشند تا به روابط عاطفی خود «بچسبند» و از ترک‌شدن دوباره به هر قيمتی جلوگيری کنند. افراد گاهی، در گرداب روابط عاطفی ويران‌کننده‌ای می‌افتند، ولی به جهت ترس از ترک‌شدن و تنها ماندن، از تمام کردن اين رابطه دوری می‌گزينند. رابطه زناشویی👩‍❤️‍👨 جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و... با جون و دل میشنوم🥺👇 🧚‍♀🕊 ♥️ @Delviinam ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ ✦𝐉𝐨𝐢𝐧⇝︎ 𐏓@HammDeli
🌸🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🌸🍃🍃🍃
❤️هم دلی❤️
🌸🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃 #قشنگه_بخونید 🌸🍃🍃🍃
📚 🔸مردی ثروتمند که زن و فرزند نداشت تمام کارگرانی که پیش او کار می کردند برای صرف شام دعوت کرد. و جلوی آن ها یک نسخه قرآن مجید و مبلغی از پول گذاشت و هنگامی که از صرف شام فارغ شدند از آن‌ها پرسید قرآن را انتخاب می‌کنید یا آن مبلغ پولی که همراه آن گذاشته شده است. اول از *نگهبان* شروع کرد پس گفت: انتخاب کنید؟ نگهبان بدون اینکه خجالت بکشد جواب داد: آرزو دارم که قرآن را انتخاب کنم ولی تلاوت قرآن را بلد نیستم لذا مال را می‌گیرم چرا که فائده آن با توجه به وضعیت من بیشتر هست و مال را انتخاب کرد. بعداً از *کشاورزی* که پیش او کار می‌کرد، سوال کرد. گفت اختیار کن!؟ کشاورز گفت: زن من خیلی مریض است و نیاز به مال دارم تا او را معالجه کنم اگر مریضی او نبود قطعا قرآن را انتخاب می‌کردم ولی فعلا مال را انتخاب می‌کنم. بعد از آن سوال از *آشپز* بود که آیا قرآن یا مال را انتخاب می کنید. پس آشپز گفت: من تلاوت را خیلی دوست دارم ولی من پیوسته در کار هستم وقتی برای قرائت قرآن ندارم بنابر این پول را بر می گزینم . و در سری آخر از *پسری* که مسئول حیوانات بود پرسید این پسر خیلی فقیر بود پس گفت: من به طور قطعی می دانم که تو حتما مال را انتخاب می کنید تا این‌که غذا بخری یا اینکه به جای این کفش پاره پاره خود کفش جدیدی بخری. پس آن پسر جواب صحیح داد: درسته من نیاز شدیدی دارم که کفش نو خرید کنم یا این‌که مرغی بخرم تا همراه مادرم میل کنم ولی من قرآن را انتخاب می کنم چرا که مادرم گفته است: *یک کلمه از جانب الله سبحانه و تعالی ارزشمندتر از هر چیز است و مزه و طعم آن از عسل هم شیرین تر است* قرآن را گرفت و بعد از این‌که قرآن را گشود در آن دو کیسه دید در اولین کیسه مبلغی ده برابری آن مبلغی بود که بر میز غذا بود، وجود داشت و کیسه دوم یک وثیقه بود که در او نوشته بود: *به زودی این مرد غنی را وارث می‌شود* پس آن مرد ثروتمند گفت: *هر کسی گمانش نسبت به الله خوب باشد پس الله او را ناامید نمی کند.* جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و... با جون و دل میشنوم🥺👇 🧚‍♀🕊 ♥️ @Delviinam ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·‌ ✦𝐉𝐨𝐢𝐧⇝︎ 𐏓@HammDeli
❤️هم دلی❤️
#سرگذشت_یک_زندگی♥️. #قسمت57 نمیتونستم چیزی بگم که خواست درو به روم ببنده... مانعش شدم و با التما
♥️. در رو باز نگهداشت و گفت: باز چیه؟ گفتم: آقاجون توضیح میدم بخدا من مقصر نیستم... پوزخندی زد و گفت: اگه مقصر نبودی نمیذاشتی بری حالا میفهمم چرا فرهاد ولت کرده بود و باهات خوب نبود... دلم از حرف آقاجونم شکست... با اشکی که صورتم رو خیس کرده بود و جلوی دیدم تار بود گفتم: بذارین بیام تو توضیح بدم بعد برم... کنار رفت و من داخل شدم... پشتش به من بود که گفت: میشنوم بگو زود برو... همه چیو بهش توضیح دادم بهش گفتم که حامله بودم و به خاطر تهدیدای فرهاد فرار کردم اما انکار که باورش نشده باشه پوزخندی زد و گفت: تو راست میگی... گفتم: آقاجون عمه ثریا شاهده... تا اسم عمه ثریا اومد مادرم دوان اومد داخل حیاط و گفت: اسم اون عفریته رو توی خونه من نیار اصلا تو برا چی برگشتی؟ هان؟ گفتم: تو مثلا مادری؟ تو اصلا دلت برا بچت تنگ نمیشه؟ مادرم منم بچتم تنها اقدس بچت نیست... شاپورم بچته... در که باز بود شاپور داخل شد و با دیدن من لبخند گل و گشادی زد و گفت: اومدی خواهرم؟ خوش اومدی...