گل دختر عزیزم ، پسری که با شما قصد ازدواج 💝 دارد باید این نشانه ها را داشته باشد👇
✅شما را به خانواده خود معرفی میکند
✅ برای مراسم خواستگاری رسمی اقدام می کند
✅شرایط و محدودیتهای شما بعنوان یک دختر را می پذیرد
✅مدام راجع به مسائل جنسی صحبت نمیکند
✅به دنبال ارتقاء شرایط خود از نظر شغلی - تحصیلی- خدمت سربازی میباشد
✅برای ازدواج با شما شتاب میکند
✅با شما صادق است
✅همه روشهای شناخت را در اختیار شما میگذارد
✅ثبات تصمیم گیری دارد
✅در خصوص خانواده شما سوال زیاد می پرسد
✅سعی در شناخت بیشتر شما دارد
✅برای شما وقت میگذارد
#ازدواج
#شناخت
❀✾••┈┈•❀🕊◍⃟♥️🕊❀
#سرگذشت_یک_زندگی♥️. #قسمت92_93
ننه زد تو سر و سینش و اشک ریخت: وای بر من وای بر من چیکار کردی تو پسر؟ آبرومون رو بردی...
نگاه به طوبی کرد و گفت: آبرو برات مهم نبود؟
طوبی سر به زیر انداخت و آروم گفت: دوسش دارم...
ننه هیچی نگفت و محمود گفت: ننه اگه خوشبختی من برات مهمه قبول کن اجازه بده اینجا بمونیم تورو خدا...
ننه سر تکون داد و گفت: امیدوارم بعدها پشیمون نشی...
طولی نکشید که در خونه به شدت کوبیده شد...
آقام هم که از حرکت محمود عصبی بود کناری ایستاده بود و با چشم و ابرو گفت: بیا اومدن سراغت خودت باید جواب بدی...
محمود طوبی رو به داخل خونه هل داد و خودش رفت سراغ در...
در باز شد و چند تا گردن کلفت به همراه پدر طوبی ریختن تو حیاط و یقه محمود رو گرفتن...
ننه میزد تو سر و صورتش و گریه میکرد...
آقام به کمک محمود اومد و گفت: برید بیرون از خونه من...
پدر طوبی داد زد: دخترمو بدید بریم...
محمود که زیر دست و پای اون سه نفر بود داد زد: نمیدم برید بیرووووون...
طوبی از خونه بیرون اومد و با دیدن محمود توی اون وضع به کمکش اومد...
پدر طوبی دست دخترش رو گرفت و داد زد: گمشو برو خونه...
طوبی مقاومت میکرد و نمیرفت...
ولی پدرش و اوت یه نفر که بعدها فهمیدیم عموهای طوبی بودن به زور طوبی رو بردن...
باز هم محمود دیوانه شد...
خودشو به در و دیوار میکوبید و گریه میکرد...
پشت هم نوشیدنی سر میکشید و عربده میکشید...
انگار این محمود رو نمیشناختم انقدر که ترسناک شده بود
ننه از,پس دیوونه بازیای محمود برنمیومد...
یک شب محمود به شدت تب کرد و فقط زیر لب طوبی رو صدا میزد...
محمود بخاطر طوبی مریض شده بود...
ننه مجبور شد غرورشو زیر پا بذاره و بخاطر تک پسرش بره به پای خانواده طوبی بیفته بلکه قبول کنن تا عروسمون بشه...
ولی باز ننه دست از پا درازتر برگشت...
حدود یک ماهی از اون ماجرا گذشته بود و محمود هرروز ضعیف تر میشد که یکروز در خونه زده شد و من برای باز کردن در رفتم...
با دیدن طوبی که چمدونی در دست داشت تعحب کردم...
طوبی مضطرب گفت: برو کنار توروخدا بذار بیام تو...
ننه با دیدن طوبی گفت: وای برو جان ننت دوباره برای من دردسر نساز پسرم افتاده گوشه خونه...
جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و...
با جون و دل میشنوم🥺👇
🧚♀🕊 ♥️ @Delviinam
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
✦𝐉𝐨𝐢𝐧⇝︎ 𐏓@HammDeli
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🌺🍂
🍂🍃
🌸
#زناشویی
هر روز؛ به همدیگر لذت بدهید...‼️
💠 #ازدواج، یعنی کاری کنید که طرفمقابلتان احساس خوبی پیدا کند و به صورت روزانه به او لذت بدهید؛ البته همانطور که خودش دوست دارد...
💠 اگر همسرتان میگوید؛ از گل زنبق خوشش میآید، چون خودتان فکر میکنید گل رز بهتر و رمانتیکتر است، برای او رز نخرید.
💠 یاد بگیرید همسرتان چطور دوست دارد به او لذت بدهید؛ چه محبت فیزیکی باشد، چه جملات محبتآمیز، چه هدیه دادن، کمک کردن و یا وقت گذراندن با او.
💠 عادت کنید این کارها را به صورت روزانه برایش انجام دهید. مطمئن باشید از لذت دادن، بیشتر از لذت گرفتن، لذت خواهید برد
جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و...
با جون و دل میشنوم🥺👇
🧚♀🕊 ♥️ @Delviinam
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
✦𝐉𝐨𝐢𝐧⇝︎ 𐏓@HammDeli
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🌺🍂
🍂🍃
🥀
"رکگویی و صراحت یا بیشعوری و وقاحت!"
✍ «رُک» به معناى ابراز نظر شخصى در مورد مسائلى است كه مربوط به خود ما میشود. مثلا من فلان غذا رو دوست ندارم و اگر در مورد علاقه من به خوراکی سوال بشه، با صراحت این مسئله رو بازگو میکنم؛ يا فرضاً دوستى از من میپرسه مياى بريم بيرون؟ اگه نخوام برم، براحتى بگم نه، الان حوصله ندارم، اين ميشه نظر شخصى من در مورد خودِ من...
«گستاخی» یا «وقاحت» در رابطه با نظرات ما در مورد ديگران است. مثلا من به دوستم میگم (خصوصا وقتی هیچ نظری از من خواسته نشده) چقدر چاق هستى! يا بگم این لباسی که پوشیدی چقدر زشته! وای.. ببخشيد، آخه من خیلی رک هستم و صراحت لهجه دارم!
فرق «رک بودن» و «وقاحت» رو بدونيم و هرچه در ذهنمون اومد رو در قالب رکگویی تحويل مردم ندیم!
❤️ 🍃❤️@hamsaraneeeee❤️🍃
🍃💐🍃
💐🍃
🍃
🔸بدگویی کردن از خانواده درجه یک همسرتان ممنوع
شما وقتی وارد خانواده جدیدی می شوید به این معنی است که شما با فرهنگی که بزرگ شده اید وارد خانواده ای با فرهنگی جدید می شوید. این تفاوت فرهنگ ها ممکن است باعث ایجاد سوءتفاهم و اختلافاتی بین شما، همسرتان و حتی خانواده همسرتان بشود.
حتی ممکن است باعث دلخوری شما از پدر، مادر و حتی خواهر و برادر همسرتان شود. اما باید بدانید که آنها هرگز قصد اذیت و ناراحت کردن شما را ندارند و این مسائل تنها به جهت ایجاد این سوءتفاهمات است.
در این مواقع اگر از خانواده همسرتان پیش همسرتان بدگویی کنید بدانید که نه تنها چیزی درست نمی شود بلکه رابطه بین شما و همسرتان هم به هم می ریزد و همسرتان احساس می کند با یک مردی که هنوز بزرگ نشده است زندگی می کند.
جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و...
با جون و دل میشنوم🥺👇
🧚♀🕊 ♥️ @Delviinam
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
✦𝐉𝐨𝐢𝐧⇝︎ 𐏓@HammDeli
❤️هم دلی❤️
#سرگذشت_یک_زندگی♥️. #قسمت92_93 ننه زد تو سر و سینش و اشک ریخت: وای بر من وای بر من چیکار کردی تو
#سرگذشت_یک_زندگی♥️. #قسمت94
طوبی: بهشون گفتم میرم پیش عمم روستا وقتی متوجه بشن نیستم دیگه کار از کار گذشته و نمیتونن برم گردونن...
ننه سری تکون داد و گفت: خدایا خودت بخیر کن...
طوبی اومد داخل خونه و محمودی که حال خوشی نداشت با دیدن طوبی سیخ نشست و گفت: اومدی نازم؟ چجوری؟
طوبی براش توضیح داد و سه روز در آرامش کنار هم بودن که دوباره خانواده طوبی متوجه شده بودن طوبی کنار محموده و اومدن سراغش...
اما اینبار طوبی خیلی جدی و محکم ایستاد و گفت: آقا جون من زن محمود شدم ما صیغه محرمیت خوندیم...
پس شما مجبوری رضایت بدی من زن قانونی و شرعی محمود بشم...
پدر طوبی وا رفت و نگاهی پر از کینه به دخترش انداخت و تف کرد زمین و گفت: مثل آشغال پرتت کردم بیرون دختره چشم سفید لیاقت نداشتی...
طوبی سر به زیر انداخت و آروم گفت: حلالم کنید... دوسش دارم...
پدر طوبی با ناراحتی از اون خونه رفت و قرار بر این شد دو روز بعد برن برای عقد...
و این شد که طوبی زن محمود شد...
تا اینجا همه چیز خوب بود تا اینکه من عاشق شدم...
اونروز محمود یالله گویان داخل خونه شد...
منی که دیر متوجه حضور محمود و دوستش شده بودم با موهای بلنده بافت زده توی حیاط نشسته بودم که با نگاه خط و نشان دار محمود به داخل خونه دویدم...
.
جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و...
با جون و دل میشنوم🥺👇
🧚♀🕊 ♥️ @Delviinam
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
✦𝐉𝐨𝐢𝐧⇝︎ 𐏓@HammDeli
♥️❄️
💫
خوشبختی خود بهخود به وجود نمیآید،
رسیدن به خوشبختی فرآیندی فعال است که نیازمند تلاش است.
#افکار غلط را کنار بگذارید،
به اضطرابها غلبه کنید،
علاقهها را شناسایی کنید،
وارد یک رابطه معنادار با یک انسان دوست داشتنی شوید...
فراموش نکنیم انسانها خود به خود خوشبخت نمیشوند،
تلاش کنید؛
تلاش کنید؛
و باز هم تلاش کنید...
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•
.
.
✔️عذرخواهی همسر خود را سریع بپذیرید و توقع نداشته باشید که همسرتان مطابق میل شما و با الفاظی خاص عذرخواهی کند.
.
.
🔹گاهی همسر شما بدون استفاده از لفظ با نوعی رفتار عذرخواهی میکند.
مثلا لبخند می زند و شما را می بوسد.
🔹رفتارهای اینچنینی به معنای عذرخواهی است. پس سریع عذر زبانی و یا رفتاری همسر را بپذیرید و واقعاً او را ببخشید.
.
.
🔥 نپذیرفتن یا دیر پذیرفتن عذر همسر، زمینه ایجاد کینه، سوءظن و سردی روابط را فراهم می کند. مواظب باشید در پذیرش عذرخواهی، منّت نگذارید و حفظ عزّت همسرتان را در نظر بگیرید.
❤️
مادر شوهر که شدی؛
یادت باشه...
در مقابل دختری که هم سن دختر خودته صبور باشی!
چرا که هنوز خیلی جوونه و ممکنه خیلی چیزها رو ندونه...
یادت باشه با دختر دیگران طوری رفتار کنی،
که دوست داری با دخترخودت رفتار کنند!
مادر شوهر که شدی، کاری نکنی که؛
پسرت بین عشق مادری و عشق همسری سردرگم باقی بماند!
جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و...
با جون و دل میشنوم🥺👇
🧚♀🕊 ♥️ @Delviinam
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
✦𝐉𝐨𝐢𝐧⇝︎ 𐏓@HammDeli
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بیشتر طلاقها بهدلیل خانه ماندن مرد و زن به مدت طولانی اتفاق میافتد/دکتر عزیزی
جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و...
با جون و دل میشنوم🥺👇
🧚♀🕊 ♥️ @Delviinam
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
✦𝐉𝐨𝐢𝐧⇝︎ 𐏓@HammDeli
❤️هم دلی❤️
#سرگذشت_یک_زندگی♥️. #قسمت94 طوبی: بهشون گفتم میرم پیش عمم روستا وقتی متوجه بشن نیستم دیگه کار از
#سرگذشت_یک_زندگی♥️. #قسمت95
رفتم داخل خونه و چارقد سر کردم تا محمود عصبی نشه...
محمود و دوست چهارشونه و خوش قیافش توی حیاط نشسته بودن و باهم میخندیدن...
ننه که متوجه حضور دوست محمود شد رو به من گفت: برا داداشت و دوستش چایی بریز ببر...
از خدا خواسته چایی ریختم و بردم...
سرم زیر بود د کم مونده بود چونم به گردنم بچسبه ولی متوجه نگاه های زیرزیرکی اون پسر به خودم شدم...
چایی رو تعارف کردم و رفتم داخل اتاقم و از پشت پنجره ای که به حیاط دید داشت دوست محمود رو دید میزدم...
طوبی متوجه شد و با خنده و خوشرویی اومد کنارم ایستاد و گفت: میبینم که چش چرونی میکنی...
و زد زیر خنده...
از ترس اینکه مبادا به محمود بگه سریع پرده رو کشیدم و گفتم: نه بابا این چه حرفیه وا...
و اومدم کنار...
ولی دلم پیش اون پسر بود...
طوبی گفت: اسمش یوسفه خیلی پسر خوب و پولداریه مثل محمود حجره داره...
شونه بالا انداختم و گفتم: به من چه...
ولی طوبی ادامه داد: تازه تو فرنگ درس خونده...
دلم غنج رفت براش ولی میترسیدم بروز بدم...
طوبی خنده هایی زیرزیرکی میزد و بحث رو تموم کرد...
ولی دل من همچنان پیش یوسف بود یوسفی که جمالش کم از یوسف نبی نداشت...
اونروز یوسف از خونه ما رفت ولی این پایان ماجرا نبود...
هرروز به بهانه ای به خونه ما میومد و با محمود مینشستن و تا خود صبح میگفتن و میخندیدن...
جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و...
با جون و دل میشنوم🥺👇
🧚♀🕊 ♥️ @Delviinam
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
✦𝐉𝐨𝐢𝐧⇝︎ 𐏓@HammDeli