❤️هم دلی❤️
🌸🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃 #قشنگه_بخونید 🌸🍃🍃🍃
#یک_نکته_از_هزاران
این ماجرا مربوط به سالها قبل میشود
پدر و مادرم تازه با هم ازدواج کرده بودند و هنوز فرزندی نداشتند.
محل کار پدرم در یک شهرستان کوچک بوده و پدر م باید هر روز از مرکز به آن شهرستان رفت و آمد میکرده است .یکی از روزهای فروردین ماه پدرم از محل کار به سمت خانه برمی گشته . باران به شدت میباریده و به جهت همین بارندگی ها سیل بزرگی به راه افتاده بوده است.پدرم در هنگام عبور جمعیتی را میبیند که کنار رودخانه ایستاده اند و هر کدام برای نجات زنی که گرفتار سیل شده به آب میزنند اما امواج آنقدر سهمگین است که هرکس وارد رودخانه میشده نمیتوانسته طاقت بیاورد ومجبور به بازگشت میشده آخرین تقلاهای زن در میان امواج بی نتیجه مانده است.همه از نجاتش نا امید شده بودند.
که ناگهان پدرم از راه میرسد و به دل رودخانه میزند .چندین مرتبه در آبهای گل آلود طوری غوطه ور میشود که همه فکر میکنند پدرم نیز غرق خواهد شد .
اما، پدرم با هر سختی که شده خودش را به زن می رساند و با تلاش فراوان ، زن را ازسیلاب و مرگ حتمی نجات میدهد .
پدرم به محض آنکه از آب بیرون میآید پیراهنش را در میآورد و به خانم که لباسش پاره شده بوده است میدهد و میگوید شما خواهر این دنیا و آن دنیای من خواهید بود .
زن با چشمانی اشکبار و نگاهی مملو از سپاس از پدرم تشکر میکند .پدرم بعد از اطمینان از اینکه حال آن خانم خوب است خدا حافظی میکند و به خانه برمیگردد.
چند سالی میگذرد...
پدرم به یک شهرستان دور از مرکز منتقل میشود بنابراین با مادرم و تنها فرزندشان یعنی خواهرم بار سفر میبندد و راهی میشوند .پدرم در هفته به واسطه شغلش بعضی از شبها سر کار بوده و مادرم و خواهرم در آن شهر غریب، تنها بوده اند
یک شب که پدرم سر کار بوده است هنگام خوردن شام لقمه درگلوی خواهرم گیر میکند تلاش مادرم برای بیرون آوردن لقمه بی فایده میماند .
هر لحظه چهره کودک سیاه تر میشود مادرم کودک را بغل میکند سراسیمه به خیابان می دَود در دل تاریک شب خودش را جلوی یک تاکسی عبوری میاندازد .
راننده اول شروع به داد و فریاد میکند اما وقتی ضجه های مادرم را میبیند همراه خانم مسافر از ماشین پیاده میشوند
مسافر تاکسی بچه را از بغل مادرم می گیرد و به طرز ماهرانه ای لقمه را از گلوی بچه خارج میکند اما دختر کوچک نفس نمی کشد
بلافاصله خانم مسافر که یک پرستار ماهر بوده است بچه را کف خیابان میخواباند و شروع به دادن تنفس مصنوعی میکند.
چند لحظه بعد در حالی که مادرم به سر و صورت خودش می زده است کودک صدایی شبیه فریاد میکشد و نفسش برمیگردد.
مادرم از خوشحالی حال خودش را نمیفهمیده است خواهرم را در آغوش میکشد ودست و صورت خانم را غرق در بوسه میکند .
در همین لحظه پدرم از راه میرسد
بعد از روبرو شدن با خانم مسافر هردو همدیگر را می شناسند. این خانم پرستار همان زنی بوده است که سالها قبل پدرم از سیل نجات داده بود .او برای دیدن پسرش که در آن شهرستان دور خدمت سربازی را می گذرانده به آنجا آمده بود .و در آن شب قصد داشته خودش را به اتوبوس شب رو برساند و به تهران بازگردد.......
پدرم همیشه وقتی میخواست کسی را به انجام کاری فقط در راه رضای خدا تشویق کند این ماجرا را تعریف میکرد .
پدرم چند سالی است که آسمانی شده است اما همیشه این جمله اش در گوشم زنگ میزند که میگفت :
هر کاری که از دستت برمیاید برای بنده خدا انجام بده و مطمئن باش که خود خدا پاداش کار خوب تو را خواهد داد
✍مط💟الب زیبا و آموزنده در کانال داستان وپند
❤️هم دلی❤️
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #عبرت #ادامه_دارد . پولو دادم بهشو گفتم بیا خیر نمیبینی .نیشخندی زد وگفت ازپ
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#عبرت
#ادامه_دارد
.
ولی فقط میزد وفوش میداد .ازیه جایی تصمیم گرفتم دیگه التماسش نکنم تا اینقدر بزنه تا خسته بشه .تموم همسایه ها جمع شده بودن ونگاه میکردن ولی کسی جرات حرف زدن نداشت.زن اقام اومد ای وای آقا ولش کن گناه داره بچه است حالا یه ساعتم دیر اومده باشه کشتیش توکه .ببین ببین چیکار کرده اومد ودستم وگرفت واز روزمین که باخاک یکی شده بودم بلند کرد.من هنوز گیج بودم ونگاش میکردم خدایا این همون زنه چه عجب دلش برای من سوخته خدایا خورشید ازکدوم طرف دراومده امروز.لنگان لنگان رفتم توخونه .سروصورتمو شستم ورفتم لباسهامو عوص کنم تموم بدنم کبود بود وخون مردگی .رفتم بیرون دیدم چایی ریخته ونشسته .بیا بیا چایی بخور عیب نداره مرده دیگه نگرانت شده آخه یه ساعته بیرون منتظرته راستش ترسیده نکنه جایی رفته باشی بیا چرا برو بر منو نگاه میکنی .میخوام بگم درسته تا الان باهات خوب نبودم ولی الان بیا دوتایی باهم مثل دوتا خواهر باشیم منم که اینجا غریبم باشه صبح تاشب تنهاییم توخونه ولی یه کلمه هم حرف نمیزنیم باشه قبوله .منم سرمو تکون دادم اخه زبونم بند اومده بود چه جوری یه روزه عوض شده .پاشو توبرو استراحت کن من خودم شامو اماده میکنم صدات میزنم نه اخه اقام نتر س برومن خودم دارم بهت میگم.رفتم تو اتاق وازبدن درد وخستگی خوابم برده بود که صدای در اومد رفتم بیرون وبا دیدن ممدلی که تازه یه مینی بوس داغون بااقام شریک خریده بودن ترسیدم .مطمئن بودم چیزی شده که اینوقت شب اومده اینجا .اقام دروبست ورفت تو خونه .اروم پشت در گوش کردم دیدم داره اقام میگه اعظم درد گرفتتش بردنش دواونه .ممدلی میگفت اومده دنبال ما .زن اقام :خوب تو چی گفتی .آقام:چی باید میگفتم گفتم ما نمیایم کسی که پدرشو بفروشه به شوهر دیگه دختر من نیست.بمیره هم نمیرم این که زاییدنشه .ای خدا یه کاری کن آقام قبول کنه بریم ابجیم تنهاست بلد نیست گناه داره .داشتم اروم اروم با خدا حرف میزدم که شنیدم زن آقام میگه :اشتباه کردی باید بریم دختره طفلک تنهاس ننه که نداره منو وتوهم نریم فردا مردم چی میگن نمیگن حتما زن آقاهه نزاشته که اقاش بره میخوای مردم وده رو بامن دشمن کنی وپشت سرم حرف بزنن تو دوست نداری بری نرو حداقل بزار منو ومریم بریم بچها دوست دارن اولین خواهرزادشونو ببینن توهم اولین نوته مثلا .پاشو پاشو مرد برو تا ممدلی نرفته بگو بمونه فردا صبح تا ماهم بریم اگه جایی هم نداره بیارش اینجابخوابه پاشو دیگه .ازتعجب حرفاش دهنم وا مونده بود خدایا چی میبینم الانه که دیوونه بشم .آقامو بگو ننه بدبختم جرات حرف زدن نداشت میگفت زن ناقص العقله حق حرف زدن نداره.
جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و...
با جون و دل میشنوم🥺👇
🧚♀🕊 ♥️ @Delviinam
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
✦𝐉𝐨𝐢𝐧⇝︎ 𐏓@HammDeli
7.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟣زوجین نباید گذشتهها را پیش بکشند تا از یک زندگی پرآرامش برخوردار شوند.
#دکتر_سعید_عزیزی
#مرور_گذشته
جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و...
با جون و دل میشنوم🥺👇
🧚♀🕊 ♥️ @Delviinam
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
✦𝐉𝐨𝐢𝐧⇝︎ 𐏓@HammDeli
❤️هم دلی❤️
🌸🍃🍃🍃🍃🍃 قشنگه بخونید
اگر دختر داری، سرت را بالا بگیر و محکمتر قدم بردار. اگر دختر داری مهربانتر باش و صبورتر باش و ماجراجوتر برای سفر، برای قدم زدن، رقصیدن، فیلم دیدن و موزیک شنیدن.
اگر دختر داری هر روز نوازشش کن و تواناییهاش را تشویق کن و به او بگو آدمها متفاوت هستند و هر کدام در زمینههایی موفق میشوند و نمیشود همه چیز را باهم داشت و نمیشود همه چیز را باهم خواست و این کمالگراییِ ویرانگر به او آسیب میزند.
بگو خوب است که چشمهای قشنگی دارد و لبخندهای بینظیری؛ اما از آن خوبتر تفکرات و خیالپردازیها و رفتارهای شگفتانگیزیست که دارد. بگو اخلاق، چیز مهمیست و موفقیت چیز مهمیست و انسانیت چیز مهمیست و دوست داشتن، چیز مهمیست و مهمتر از آنها اوست؛
وقتی برای خودش، افکارش، نگاهش و انتخابهاش ارزش قائل باشد. بگو سعی کند سنجیده رفتار کند و قاطعانه انتخاب کند و پای انتخابهاش بایستد و اگر نشد فدای سرش..
بگو هرجای جهان که حوصلهی محافظهکاری نداشت و دلش خواست سنجیده و موقر نباشد و این سنجیده نبودن، به کسی آسیبی نمیزد، دیوانه باشد و لذت ببرد. بگو دنیا به یک دختر موفقِ شاد بیشتر از یک دخترِ بسیار موفق اما غمگین نیاز دارد.❤️
❤️هم دلی❤️
🍃🌸🍃 #قشنگه_بخونید 🍃
🍃🍃🍃🌸🍃🌸🍃
پرﻓﺴﻮﺭ ﺣﺴﺎﺑﯽ می گفت:
ﺩﺭ ﺩﻭﺭﻩی ﺗﺤﺼﻴﻼﺗﻢ ﺩﺭ ﺁﻣﺮﻳﻜﺎ، ﺩﺭ ﻳک ﻛﺎﺭ ﮔﺮﻭهی ﺑﺎ يک دﺧﺘﺮ ﺁﻣﺮﻳﻜﺎیی ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻛﺎﺗﺮﻳﻨﺎ ﻭ ﻫﻤﻴﻨﻄﻮﺭ ﻓﻴﻠﻴﭗ،
ﻛﻪ نمیشناختمش ﻫﻤﮕﺮﻭﻩ ﺷﺪﻡ. ﺍﺯ ﻛﺎﺗﺮﻳﻨﺎ ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ: ﻓﻴﻠﻴﭗ ﺭﻭ میشناسی؟
ﻛﺎﺗﺮﻳﻨﺎ ﮔﻔﺖ: ﺁﺭﻩ، ﻫﻤﻮﻥ ﭘﺴﺮی ﻛﻪ ﻣﻮﻫﺎی ﺑﻠﻮﻧﺪ ﻗﺸﻨگی ﺩﺍﺭﻩ ﻭ ﺭﺩﻳﻒ ﺟﻠﻮ میشینه.
گفتم: ﻧﻤﻴﺪﻭﻧﻢ ﻛﻴﻮ میگی. ﮔﻔﺖ: ﻫﻤﻮﻥ ﭘﺴﺮ ﺧﻮﺵ ﺗﻴﭗ ﻛﻪ ﻣﻌﻤﻮﻻ ﭘﻴﺮﺍﻫﻦ ﻭ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﺭﻭﺷﻦ ﺷﻴکی ﺗﻨﺶ میکنه
. ﮔﻔﺘﻢ: بازم نفهميدم ﻣﻨﻈﻮﺭﺕ ﻛﻴﻪ؟ ﮔﻔﺖ: ﻫﻤﻮﻥ ﭘﺴﺮی ﻛﻪ ﻛﻴﻒ ﻭ ﻛﻔﺸﺶ رو ﻫﻤﻴﺸﻪ با هم ﺳﺖ میکنه.
ﺑﺎﺯﻡ ﻧﻔﻬﻤﻴﺪﻡ ﻣﻨﻈﻮﺭﺵ کی ﺑﻮﺩ! ﻛﺎﺗﺮﻳﻨﺎ تن ﺻﺪﺍﺷﻮ ﻳﻜﻢ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﻓﻴﻠﻴﭗ ﺩﻳﮕﻪ، ﻫﻤﻮﻥ ﭘﺴﺮ ﻣﻬﺮﺑﻮنی ﻛﻪ ﺭﻭی ﻭﻳﻠﭽﻴﺮ میشینه. ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﻗﻴﻘﺎ ﻓﻬﻤﻴﺪﻡ ﻛﻴﻮ ﻣﻴﮕﻪ
ﻭلی ﺑﻪ ﻃﺮﺯ ﻏﻴﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺑﺎﻭﺭی ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻮ ﻓﻜﺮ. ﺁﺩﻡ ﭼﻘﺪﺭ ﺑﺎﻳﺪ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺑﻪ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﻣﺜﺒﺖ ﺑﺎﺷﻪ
ﻛﻪ ﺑﺘﻮﻧﻪ ﺍﺯ ﻭﻳﮋگیهای منفی ﻭ ﻧﻘﺺﻫﺎ ﭼﺸﻢﭘوشی ﻛﻨﻪ ﭼﻘﺪﺭ ﺧﻮﺑﻪ ﻣﺜﺒﺖ ﺩﻳﺪﻥ.
با خودم گفتم، ﺍﮔﺮ ﻛﺎﺗﺮﻳﻦ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺩﺭﻣﻮﺭﺩ ﻓﻴﻠﻴﭗ میپرﺳﻴﺪ چی میگفتم؟
ﺣﺘﻤﺎ ﺳﺮﻳﻊ میگفتم: ﻫﻤﻮﻥ ﻣﻌﻠﻮﻟﻪ ﺩﻳﮕﻪ. ﻭقتی ﻧﮕﺎﻩ ﻛﺎﺗﺮﻳﻨﺎ ﺭﻭ ﺑﺎ ﺩﻳﺪگاه ﺧﻮﺩﻡ ﻣﻘﺎﻳﺴﻪ ﻛﺮﺩﻡ، ﺧیلی ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻛﺸﻴﺪﻡ.
حالا ما چه ديدگاهی نسبت به اطرافيانمون داريم؟ مثبت يا منفی؟!
#شوهرانه
#توجه_به_حساسیت_های_همسر
هر زنی به مسائلی حساسیت دارد
🔻 مواردی از قبیل :
🔹حساسیت به احترام مرد به خانواده زن
🔹 حساسیت به وسائل و جهیزیه خود
🔹 توجه و محبت شوهر به غیر او
🔹دیر آمدن و بی نظمی مرد در قرارهای مشترک و یا منزل
🔹 عبوس بودن مرد
🔹 سکوت طولانی شوهر و ...
که برخی از این مسائل مشترک بین تمامی خانمهاست و برخی دیگر، مختص برخی از آن ها می باشد
مرد باید حساسیت های خانمش را بشناسد و نشان دهد که آنها را درک می کند.
جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و...
با جون و دل میشنوم🥺👇
🧚♀🕊 ♥️ @Delviinam
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
✦𝐉𝐨𝐢𝐧⇝︎ 𐏓@HammDeli
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#طنزینه_ارسالی_اعضا
✏️داستان جنی و اسب مسابقه 🐴
یه روزی یه مرده نشسته بود و داشت
روزنامه اش رو می خوند كه زنش
یهو ماهی تابه رو می كوبه سرش.
مرده میگه: برا چی این كارو كردی؟
زنش جواب میده: به خاطر این زدمت كه
تو جیب شلوارت یه تیكه كاغذ پیدا كردم
كه توش اسم جنى (یه دختر) نوشته شده بود
مرده میگه : وقتی هفته پیش برای
تماشای مسابقه اسب دوانی رفته بودم
اسبی كه روش شرط بندی كردم اسمش جنی بود.
زنش معذرت خواهی می کنه
و میره به کارای خونه برسه.
سه روز بعدش مرد داشت تلویزین تماشا
می كرد كه زنش این بار با یه قابلمه ی بزرگتر
كوبید رو سر مرده که تقریبا بیهوش شد.
وقتی به خودش اومد پرسید این بار برا چی منو
زدی زنش جواب داد: آخه اسبت زنگ زده بود.
#طنز
🍃🍃🍃🌼🍃
*