eitaa logo
❤️هم دلی❤️
10.4هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
26 فایل
💫﷽💫 منتظر دریافت پیامای زیباتون هستم😍😍😍 @Delviinam . . . . تبلیغات پربازده https://eitaa.com/joinchat/624099682C3e1a6dd3b9
مشاهده در ایتا
دانلود
❓بجای قهر کردن، چه کنیم؟! 👈در شرایطی که با همسرتان به مشکلی برخورده اید که ادامه صحبت کردن در مورد آن تنها به مشاجرات بیشتر ختم می شود، بهترین راه‌حل موقت این است که از روش 🤐سکوت🤐استفاده کنند، نه روش قهر کردن! 👈در روش سکوت که راهکاری موقت است، فرد باید به طرف مقابل توضیح دهد که: «با توجه به شرایطی که بین ما ایجاد شده و ناشی از هیجان است، ادامه بحث می‌تواند شرایطمان را بد‌تر کند. بنابراین ترجیح می‌دهم در این رابطه فعلا سکوت کنم.»!
نگو مرسی بگو محبتتون رو فراموش نمیکنم نگو ببخشید مزاحم شدم بگو ممنونم که وقتت رو بهم دادی نگو خواهش میکنم بگو خوشحالم که اینو میشنوم نگو هر طور خودت دوست داری بگو به نظرم این تصمیم بهتریه نگو بد موقع که تماس نگرفتم؟ بگو زمان مناسبی برای صحبت هست؟ نگو حرفت رو قبول ندارم بگو توی این موضوع هم نظر نیستم
❤️هم دلی❤️
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #هوو #ادامه_دارد . ازدوستی منوسعید۳سال گذشته بودکه خواهرشم ازدواج کرد به سعی
📜 🩷 . بعدازاین ماجراهرماه کرایه وپول برق طبقه پایین روجدامیزدم به کارت مادرشوهرم اونم چندماه یکبارمیرفت یه تیکه طلاباهاش میخریدپزش بهم میدادوازتغییرکاربری طبقه پایین خیلی خوشحال بودچون به منبع درامدرسیده بودالبته خداهم هوای من روداشت کارم تومحل حسابی گرفته بودسرکرایه خیلی اذیت نمیشدم ویه جورای راضی بودم چون به خونه زندگیم نزدیک بودم همزمان به کارهام میرسیدم تااینجای داستان زندگیم اتفاق خاصی غیردخالتهای مادرسعیدنیفتاده که خیلی به چشم بیادممکنه بیشترماهاتجربش روداشته باشیم.ولی اتفاق اصلی زندگی من ۵سال بعدازازدواجمون افتادکه تصمیم گرفتیم بچه داربشیم.اونم به اصرارسعیدچون عاشق بچه بودمیگفت باید۴تابچه بیاری دوتادختردوتاپسرمنم همیشه باخنده میگفتم بشین تابرات بیارم نهایتش دوتاست حالاشانست بگیره پسرباشه یادخترالبته تواین مدت مادرسعیدم زیادبهم تیکه مینداخت که چرابچه دارنمیشی منم همیشه یه بهانه ای میاوردم.خلاصه یکسالی طول کشیدتاباردارشدم.تواین مدت ازجیب خودم خیلی خرج کردم مدام دکترمیرفتم‌و هرسری کلی ازمایش عکس داروبلاخره باردارشدم روزی که فهمیدم دارم مادرمیشم انقدرخوشحال بودم که یه جعبه شیرینی خریدم رفتم دیدن سعیدوبهش خبردادم اونم مرخصی گرفت منوبردیه گردنبندطلابرام خرید باوجودتمام مشکلاتی که داشتم خودم روخوشبخت میدونستم چون عاشق زندگیم بودم وانصافاهم سعیدهمه جوره مراقبم بود.ادم بدویاری نبودم راحت به کارخیاطیم میرسیدم ماه چهارم نوبت سونوگرافی داشتم درعین ناباوری دکترگفت دوقلوبارداری هم خوشحال بودم هم ناراحت چون بزرگ کردن دوتابچه خیلی سخت بودولی بازم ناشکری نکردم چون داشتم صاحب دوتادخترخوشگل میشدم ازدرمانگاه که امدم بیرون به سعیدزنگزدم وقتی بهش گفتم دوقلوباردارم باورش نمیشدفکرمیکردسربه سرش میذارم ولی وقتی عکس فرستادم دیگه مطمئن شد تارسیدم خونه مادرش امدبالابدون مقدمه گفت نوه ن پسردیگه؟باتعجب نگاهش کردم گفتم چه فرقی میکنه گفت برای من فرق میکنه دوستدارم بچه اول سعیدپسربشه.گفتم حالابرعکس شده نذاشت حرفم تموم کنم گفت ازحالتت فهمیده بودم دختره فقط خواستم مطمئن بشم پس حدسم درست بودبچه دختره؟گفتم بله وبه زودی صاحب دوتادخترخوشگل میشیم.چشماش ریزکردگفت چی دوتاگفتم اره.گفت بچم شانس نداره که سعی میکردم اروم باشم ولی واقعااگرمیتونستم ازخونم پرتش میکردم بیرون.هردفعه میرفتم خریدمادرشوهرم یه تیکه بهم مینداخت اعصابم واقعابهم میریخت ولی صبوری میکردم.گذشت تاواردماه هفتم شدم.یادمه مامانم باکلی شورشوق برام سیسمونی اوردمادرشوهرم جای تبریک یایه تشکرخشک خالی گفت اگرپسربودخودم براش همه چی میخریدم تااون روزهرچی دلش میخواست به من گفته بودولی دیگه تحمل این رونداشتم که به خانوادم بی احترامی کنه گفتم الان خودت دوتاپسرداری چه گلی به سرت زدن بازم کارت که لنگ میمونه به دخترت زنگ میزنی توقع نداشت جلوی مادرم جوابش بدم باناراحتی پاشدرفت مامانم دعوام کردگفت پیرزنه ولش کن جوابش نده.گفتم مامان خبرنداری چه حرفهای به من میزنه تابه امروزهیچی نگفتم ولی هرچی کوتاه میام این بدترمیکنه.مامانم خواهرام تانزدیک غروب کمکم کردن رفتن.مادرسعیدانگارمنتظربودمهمونام برن تافهمیدرفتن سریع امدسراغم هرچی ازدهنش درامدبارم کردبرای اینکه فشارش بالانره حالش بدنشه هیچی نگفتم خودش که خالی کردرفت منم برای اینکه فکرخیال نکنم رفتم پایین تاباخیاطی خودم سرگرم کنم امارسیدم طبقه پایین نفهمیدم چم شدچندتاپله اخرلیزخوردم پخش زمین شدم.وزنم بالارفته بودسنگین شده بودم باهربدبختی بودبلندشدم ولی دردبدی توپهلو زیرشکمم احساس میکردم چندباری مادرشوهرم صداکردم حالانمیدونم واقعانمیشنیدیاازقصدجواب نمیدادگوشیم بالابودفقط خدامیدونه اون پله هاروچه جوری رفتم بالاوقتی رسیدم توپذیرایی کیسه ابم پاره شدباگریه زنگزدم به سعیدگفتم زودخودت برسون مامانم باسعیدمن روبردن بیمارستان دکترگفت بایدسریع سزارین بشی ومن روبردن اتاق عمل بعدازبیهوش کردنم دیگه چیزی یادم نمیادتاوقتی چشمام روبازکردم دیدم روتخت بیمارستانم کلی سیم بهم وصله دوسه دقیقه بعدازبه هوش امدنم پرستارامدبالاسرم به همکارش گفت دکترپیچ کنید بابیحالی گفتم من کجام پرستارگفت خداروشکرچشمات بازکردی یه کم که فکرکردم تازه فهمیدم چه بلای سرم امده گفتم بچه هام خوبن؟ گفت اره نگران نباش.دکترم بعدازمعاینه اولیه گفت همه چی خوبه مثل معجزه است برگشت این مریض.انقدربی حال بودم که واقعانمیتونستم حرفبزنم وبازچشمام بستم خوابیدم.ایندفعه وقتی بیدارشدم خودم پرستارصداکردم.گفتم میخوام بچه هام روببینم گفت باشه فقط بایدچندروزی صبرکنی یک ماه بیهوش بودی.باتعجب گفتم چی یک ماه!!من دیشب امدم اینجاگفت نه عزیزم بعدازسزارین به هوش نیومدی.واقعاگیج شده بودم یعنی واقعایک ماه بستری بودم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥💥اگر حرف زدن نقره باشد، سکوت طلاست.../استاد بهرام پور 🎥
👌حتما بخونید در روزگاران قدیم دختری که تازه ازدواج کرده بود با شوهرش سر موضوعی بحث شان شد ؛ دختر هم قهر کرد آمد خانه پدرش واز شوهر خود شروع کرد به بد گفتن که پدر جان شوهر من چنینه وچنانه . پدر بعد از اینکه به حرفهای دخترش گوش داد گفت باشه عزیز دل بابا با شوهرت صحبت می کنم . پدر دختر تمام مردهای فامیل که به دختر محرم بودند را به خانه اش دعوت کرد و به هر یک عبایی داد بعد به زنش گفت دختر را نیمه عریان کرده داخل اتاق بفرستد مادر دختر دستور شوهرش را اطاعت کرده دخترش را نیمه عریان به اتاق فرستاد. دختر تا وارد اتاق شد از خجالت سرخ شد وداشت نگاه می کرد ، پدرش عبایش را کنار زد گفت : بیا زیر عبای من دختر نرفت ،برادرانش گفتند بیا زیر عبای ما اما نرفت خلاصه در آن جمع سریع رفت زیر عبای شوهرش پناه گرفت . بعد پدر دختر گفت دیدی دخترم محرمتر از شوهرت کسی نیست پس بهتر است بروی زندگی کنی او عیبهای تو را بپوشاند تو نیز عیبهای شوهرت را بپوشان . او از خطای تو بگذرد تو از اشتباهات شوهرت چشم پوشی کن. 👈آری دونفری که با هم ازدواج میکنند کامل کامل نیستند ولی می توانند همدیگر را کامل کنند ⋱⋱⋱⋱⋱⋱⋱⋱⋱⋱⋱⋱⋱⋱⋱⋱⋱⋱⋱⋱⋱⋱
پیرمردی فقیر، همسرش از او خواست شانه‌ای برایش بخرد تا موهایش را سر و سامانی بدهد. پیرمرد با شرمندگی گفت: نمی‌ توانم بخرم، حتی بند ساعتم پاره شده و در توانم نیست بند جدیدی بخرم. پیرزن لبخندی زد و سکوت کرد. پیرمرد فردای آن روز ساعتش را فروخت و شانه‌ای برای همسرش خرید. وقتی به خانه بازگشت، با تعجب دید که همسرش موهایش را کوتاه کرده و بند ساعت نو برای او گرفته است. اشک ‌ریزان همدیگر را نگاه می ‌کردند. اشک‌ هایشان برای این نبود که کارشان هدر رفته بود، بلکه برای این بود که همدیگر را به یک اندازه دوست داشتند و هر کدام بدنبال خشنودی دیگری بود. به یاد داشته باشیم عشق و محبت به حرف نیست، باید به آن عمل کرد. عمل است که شدت عشق را به تصویر می‌کشد. 👤مائده های زمینی | آندره ژید ⋱⋱⋱⋱⋱⋱⋱⋱⋱⋱⋱⋱⋱⋱⋱⋱⋱⋱⋱⋱⋱⋱
❤️هم دلی❤️
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #هوو #ادامه_دارد . بعدازاین ماجراهرماه کرایه وپول برق طبقه پایین روجدامیزدم
📜 🩷 . وقتی شنیدم یک ماه بستری بودم باورم نمیشدبه پرستارگفتم بچه هام کجان؟سکوت کردبه بهانه سرزدن به یه مریض دیگه رفت دلشوره بدی گرفته بودم باالتماس صداش کردم گفتم ترخدابهم بگوچه بلای سربچه هام امده؟گفت بچه هاتاسه روز زنده بودن ولی..باولیش فهمیدم مردن.ملافه روکشیدم روصورتم زدم زیرگریه.پرستارکلی دلداریم دادبرام ارام بخش زدتاچندساعتی به زورخوابیدم یه کم اروم شدم ولی اتیشی که به وجودم افتاده بودبه این راحتی خاموش نمیشد بعدازچندروزکه حال عمومیم خوب شدازبیمارستان مرخص شدم وتواین مدت به غیرازسعیدپدرشوهرم کسی ازخانوادش نیومددیدنم.به اصرارمادرم رفتم خونشون تقریبادوهفته ای موندم بعدش رفتم خونه ی خودم.ازپله هاکه بالامیرفتم درخونه ی مادرشوهرم بازبودحتی منم دیدولی خودش سرگرم کارکردکه مثلامنوندیدالبته بعدازاین اتفاق تلخ برای من دیگه اهمیتی نداشت.بعدازدو روزخودش دخترش امدن دیدنم وبهانشون این بودکه نمیخواستیم مزاحمت بشیم!اون زمان انقدرداغون بودم که حوصله ی گله کردنم نداشتم وفقط میخواستم کاری بهم نداشته باشه تابه ارامش برسم چون میدونستم تنهاکسی که ازاین اتفاق خوشحاله مادرشوهرمه.بعدازاین ماجرا یکی۲ماهی کارنکردم امادیدم فقط خیاطی که سرگرمم میکنه نمیذاره فکرخیال کنم.یه روزکه مشغول کاربودم یکی ازدوستای خواهرشوهرم برای دوختن لباس امدپیشم توحرفهاش متوجه شدم خواهرشوهرم حامله است نزدیک۶ماهشه بچه اشم پسره!این مادردختربایدتوسازمان سیاه کارمیکردن ازبس کارهاشون سری ودزدکی بودحتی سعیدم خبرنداشت.ماهم چیزی به روی خودمون نیاوردیم تایه شب پدرشوهرم به سعیدمیگه داری دایی میشی ومادرش تاییدمیکنه سعیدم خیلی بی تفاوت میگه مبارکش باشه.فرداش مادرشوهرم امدپیشم باکلی اب تاب ازحاملگی دخترش گفت واینکه ازخوش حالی چه کارهاکه نکرده!ازاونجای که خیلی ازدستشون ناراحت بودم گفتم خوبه مبارکش باشه حداقل ارزوبه دل نوه پسرنمیمونی گفت تاچشمات دربیادمیتونستی میاوردی نه دوتادوتابکشی گفتم گناه مردن بچه های من گردن توچون اونروزتوباعث شدی حال من بدبشه باکمال پرویی گفت نه مقصرمادرت بودازبس جلوش دلاراست شدی فشارت افتادبچه هاروبکشتن دادی واقعابحث کردن باهاش بی فایده بودچون درهرصورت تورومقصرمیدونست.موقع سیسمونی بردن سعیدمجبورکرد کهنه شور چنددست لباس بخره وجالبه کوچکترین تعارفی به منم نکردکه باهاش برم یه جورای فکرمیکردمن چشمم شورممکنه دخترش چشم بزنم.اینای که براتون تعریف میکنم یه هزارم ازرفتاریه که مادرسعیدبامن بدبخت داشت.خلاصه گذشت تاخواهرشوهرم زایمان کردروزی که ازبیمارستان اوردنش خونه پدرشوهرم جلوپاش قربونی کشت وتاشب که سعیدبیادهیچ کس به من تعارف نکرد البته اگررفتارمادرشوهرم نرمال بودمن منتظرتعارف نمیموندم خودم میرفتم کمکشون ولی میدونستم بدون دعوت برم جلوی دامادشون سکه ی یه پولم میکنه ودقیقاوقتی سعیدامددعوتمون کردن برای شام!! انقدرازدستش ناراحت بودم که نمیخواستم برم ولی سعیدگفت الان فکرمیکنن حسودی پاشوبریم یه چشم‌روشنی بدیم زشته بااصرارسعیداماده شدم رفتیم پایین ولی همین که نزدیک تخت بچه شدم مادرشوهرم یه دستمال نازک انداخت روصورت بچه!! ازقیافه من فهمیدجاخوردم گفت بادمیره تودماغش شب اذیت میکنه دیگه این بهانه هاش برام عادی بودگفتم مبارکه رفتم‌کنارسعیدنشستم مسلم دامادشون خیلی ادم باشعوری بودمتوجه حرکت مادرشوهرم شدخودش رفت بچه روبغل کرداورد دادش به سعیدگفت دایی جون انشالله سال دیگه بچه خودت بغل کنی قیافه مادرشوهرم دیدن داشت منم یه ماشالله به بچش گفتم خودم باگوشیم سرگرم کردم.. تاچندماه مادرشوهرم سرگرم نوه اش بودکاری به من نداشت ولی یه کم که گذشت گیردادناش برای بچه دارشدن ماشر‌وع شدجالبه کاری به برادرشوهربزرگم که تهران بودنداشت گیرش رومابود البته دروغ چرابجزمادرش سعیدم واقعابچه میخواست چون عاشق بچه بودتوگوشیش پرازکلیپ بچه های بامزه بود همه ایناباعث شدبرخلاف میل خودم بعدازیکسال مجددبارداربشم ایندفعه برعکس دفعه قبل ویارخیلی بدی داشتم تاچهارماه همش زیرسرم بودم تاکم کم بهترشدم بخاطرحاملگیم سعیدنذاشت دیگه کارکنم کلادرحال استراحت بودم هیچ وقت یادم نمیره باسعیدرفتیم سونوگرافی وقتی دکترگفت به زودی صاحب یه دخترخوشگل میشیدهردوتامون زدیم زیرگریه انقدرخوشحال بودیم که یه کیک کوچیک خریدیم رفتیم خونه ی پدرم اخرشب که برگشتیم دیدم مادرش توحیاط نشسته تامنودیدگفت بچه چیه؟به جای من سعیدجواب داد یه دختردارم شاه نداره..مادرش دیگه جرات نکردحرفبزنه همه چی خوب بودتاماه اخربارداری وزنم خیلی بالارفته بود شبهانمیتونستم بخوام سرم که میذاشتم روبالشت حالت خفگی بهم دست میداد انقدرنشسته میخوابیدم که گردنم کمرم دردمیکردتمام این سختیهاروتحمل کردم تابلاخره دردزایمان امدسراغم بردنم بیمارستا.
❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖ 💠مرحوم حاج اسماعیل دولابی: 🔰 بیشتر حزن و اندوه دوستان خدا مال گناهان خلق است و برای رفع آن باید برای آنها استغفار کنند. وَ استَغفِر لِذَنبِکَ وَ لِلمُؤمِنینَ وَ المُؤمِناتِ: و برای گناه خودت و مردان و زنان مؤمن طلب بخشش کن. 🌀هر جا که غصّه‎دار شدی، استغفار کن. استغفار امان انسان است. به این کاری نداشته باش که چرا محزون شده‎ای؛ اذیتت کرده‎اند؟ گناهی کرده‎ای؟ بعضی وجود خودشان را گناه می‎دانند. 🌀 شما می‎گویی چرا من درست کار نمی‎کنم، او خودش را گناه می‌داند. محزون که شدی، کن؛ چه غم خود را داشته باشی و چه غم مؤمنین را. استغفار غم‎ها را از بین می‎برد. 🌀همان‎طور که وقتی خطا می‎کنی، همه صدمه می‎خورند، مثلاً وقتی چند نفر کفران نعمت می‎کنند، به همه ضرر می‎رسد، استغفار هم که می‎کنی، به همه‎ی ماسوای خودت نفع می‎رسانی. 📚مصباح الهدی - تألیف استاد مهدی طیب ❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁ﺧﺪﺍﯾﯽ ﺩﺍﺭیم 💫ﺯﯾﺒﺎتر از ﭘﺮﻭﺍنه 🍁ﺑﺰﺭﮔتر از ﺍﻗﯿﺎﻧﻮﺱ 💫ﻣﻬﺮﺑﺎﻧتر از ﯾﮏ ﻣﺎﺩﺭ 🍁ﺑﯽ ﺗﻮقع تر از ﯾﮏ ﭘﺪﺭ 🍁خدایا 💫روزگار دوستان و عزیزانم را 🍁زیبا قلم بزن و پناهشان باش 💫شبتون پر از آرامش ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی"🕊 بالا و پایین دارد گاهی آرام ودل‌نواز🕊 گاهی سخت وخشن الهی قایق زندگیتون🕊 همیشه در حال حرکت به سوی بهترین های این دنیا باشه🕊