🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌸
مشکلات زندگیتون رو برای هر کسی بازگو نکنید
به این دلیل که:
1️⃣ در این صورت اون فرد فقط بخشی از شما رو میبینه که خیلی بده و پر از مشکلات هست و همیشه شما رو اونجوری به خاطر میاره و این روی روابط تأثیر منفی میذاره!
2️⃣ ممکنه قضاوتهایی درباره شما داشته باشه که روی نظری که به شما میده تأثیر بذاره و به شما مسیر اشتباه بده.
3️⃣ با تکرار هر چی بیشتر مشکلات، اونا نه تنها کوچک نمیشن، بلکه بزرگتر هم میشن چون تعداد زیادی آدم از اون اتفاق خبر دارن.
همسرم وقتی از همسر سابقش جدا شده بود دخترش کوچیک بود و خانم سابقش نمیذاشت دخترش اونو ببینه و ذهن بچرو نسبت به پدرش خراب کرده بود
اونم نسبت به پدرش خیلی سرد و بی محبت بود بخصوص بعد فهمیدن اینکه پدرش مجددا ازدواج کرده خیلی به پدرش بی احترامی کردو بی ادبی کرد ، حتی پدرشو نفرین کرد...
تمام این قضایا باعث شده بود همسرم ذهنیت بدی نسبت بدختر داشته باشه و بقول خودش میگفت دخترا بی محبتن و این پسره که بدرد پدر و مادر میخوره و ازین حرفا...
بجرات میتونم بگم دوران بارداریم بدترین و سخت ترین دوران عمرم بود چون همسرم همه جوره نسبت بهم بیتوجه بود و حتی چندین بار کتکم زد...
چندین بارم بشکمم زد و میگفت میخوام بچه بیفته رفتاراش و شکنجه هاش منو از زندگی سیر کرده بود بحدی که من تا پای خودکشی ام رفتم و کلی قرص خوردم چون ارزوی مرگ داشتم 😭☹️😖
که خدا خواست و همسایم بدادم رسید و سریع بردنم بیمارستان... من ازینکارم کلی پشیمون شدم و ترسیدم و همش از خدا طلب بخشش میکردم و ازش خواستم به بچم آسیبی نرسه که خدارو بینهایت شکر که همینطور شد...
بعد این قضایا دست بدامن خدا شدمو کارم فقط اینبود که از خدا خواستم مهر این بچه رو بدل همسرم بندازه...
کم کم همسرم اروم شد و بازم هرجا میرفتم همراهم بود و منو بهترین دکترا و ازمایشگاه های غربالگری میبرد و میگفت فقط میترسم بچه ناقص باشه دختر چیه که ناقصم باشه☹️😏
درکل این ۹ ماه گذشت و دخترم بدنیا اومد و یدختر ۲ کیلویی که میترسیدیم حتی بغلش کنیم و مجبور شدیم چند روز تو بیمارستان تو دستگاه بستریش کنیم...
همسرم اول از دور نگاهش میکرد و انگار یه موجود از یه سیاره دیگه اس... کم کم میدیدم نزدیکش میشه و دست و پاشو نگاه میکنه و صورتشو و با تعجب میگه چقدر شبیه منه... و ازونجاییکه خودشیفته اس و میدید کسی انقدر شبیهشه خیلی ذوق میکرد😁
منم آب و تاب میدام و الکی با حسادت بهش میگفتم که کاش یه ذره هم شبیه مامانش بود و چقدر کپیه خودته و ازین چیزا که ذوقش بیشتر بشه😬😆
ازیطرفم دخترم داشت کم کم بزرگ میشد و من هی پیش همسرم بلند باهاش حرف میزدمو بهش میگفتم احمد کوچولو ، تو چقدر شبیه باباتی ، تو عشق باباتی ، بابا تورو خیلی دوست داره
انقدر به دخترم بابا بابا گفتم که اولین کلمه ای که گفت بابا بود😊 ، بعد اونم بهش یاد دادم که همش بره دور و بر پدرش و همش پدرشو ناز میکرد و میبوسید
حتی یاد دام دستای پدرشو ببوسه و با زبون شیرینش قربون صدقه پدرش میرفت و دلبری میکرد 😍
الانم که دخترم حدود سه سالشه شده تا وقتی باباشو با بوس راهی محل کار نکنه و با بوس به استقبالش نره و درو خودش باز نکنه نمیشه😄😊
الان این دختر شده همه زندگی همسرم و ایشون کلی ازم تشکر میکنه و حتی پیشم گریه کردو ازم عذرخواهی کرد که چرا اون رفتاراو باهام داشته.
میگه چه خوب که تورو دارم ، چه خوب شد نذاشتی من سر حماقت این بچرو از بین ببرمو... کلی ازم ممنونه بخاطر صبوریم...
باور نمیکنید محبت همسرم نسبت به دخترم طوریکه من بعضی وقتا بهش حسادت میکنمو با شوهرم قهر میکنم که تو اونو بیشتر از من دوست داری😁😖🙈☹️ و اونم کلی بهم میخنده میگه مگه تو همینو نمیخواستی.
ولی قلبا خیلی خوشحال و شاکرم که خدای مهربونم دعامو اجابت کرد.
التماس دعا🙏🌺
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・
#خیانت
چک کردن #گوشی #موبایل #همسر: صحیح یا غلط؟
💑همسران موفق💑
اگر به دنبال پیدا کردن سند و مدرک برای شیطنت همسرتان هستید، مطمئناً آن را خواهید یافت.
زوجها بهتر است به جای این کار سعی کنند مچ همدیگر را در مواقعی که کار خوبی انجام میدهند بگیرند. گرفتن مچ همدیگر در مواقعیکه کار بدی انجام میدهیم هیچ عاقبت خوشی ندارد و هیچکس هم دوست ندارد بداند که کسی او را مدام کنترل میکند.
اگر کسی عادت به چک کردن همسر خود دارد بدون اینکه قبلاً خیانتی صورت گرفته باشد، به این معنی است که اعتماد به نفس بسیار پایینی دارد. احتمالاً نگران هستند که اگر مراقب نباشند، همسرش فردی جذابتر از آنها پیدا کند.
خیلیها را دیدهام که با این نوع حسادتها همسرانشان را از خود دور کردهاند.
پس مراقب باشید: اگر شما هم اهل اینطور چک کردنهای آزاردهنده هستید، فقدان اعتماد شما میتواند به خیانت همسرتان در آخر منجر شود.
#همسرداری
#زناشویی
❤️هم دلی❤️
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #بیراهه #پارت33 . حدود یکماهی از ازدواج ما گذشت و احمد واقعا اونطور که توی عق
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
#بیراههه
#پارت34
.
مظلومانه گفتم احمد تو که میدونی من کار نکرده نیستم خودم کمک میکنم به توران که حتی بیشتر به کار آرایشگاهش برسه(توران آرایشگر بود توی همون شهر خرمآباد). احمد ولی مخالف بود و میگفت زشته نقل یه روز و دو روز نیست که عزیزم حرف یک ماهه تازه بچه کوچیک داره توران سختشه بخواد هم به مهمون برسه هم به بچه هم به کار! با درموندگی تلاش کردم اما احمد قبول نکرد و بالاخره حرفش چربید و رفت و من با چشمای گریون بدرقه اش کردم ولی هر شب به هم زنگ میزدیم که همونم یه شب شنیدم توران با صدای بلند اون طرف گوشی گفت والا شاهین جان چند شبه خواهرم میخواد بهم زنگ بزنه این ساعت گوشی مشغوله و تا اینو شنیدم دلم خیلی شکست اما خوب بهش حق میدادم به همین خاطر دیگه صحبت های ما کوتاه شد.توران واقعا حسادت میکرد به عشق من و احمد چون شاهین ظاهرا سرد بود و زیاد مثل احمد با زنش گرم نمیگرفت! توی این یکماهه پروانه چند بار دیگه ام اومد و با من حسابی رفیق شده بود ولی خوب هنوز هم خیلی صمیمی نشده بودیم و به همین خاطر حرف خواهرم حدیث رو آویزه گوشم داشتم که به هرکس اطمینان نکن و اسرارت رو براش بازگو نکن چون ممکنه سر بزنگاه تلافی کنه. پروانه ام ظاهرا ساده و مهربون بود و کلثوم خانم خیلی دوستش داشت و هر وقت میدیدش میگفت چرا بچه دار نمیشی دیگه و اونم هربار یه بهونه می آورد ولی از کلامش مشخص بود با شوهرش زندگی خوبی دارن.یکماهه هم بالاخره تموم شد و انتظار به پایان رسید و سر یکماه احمد با دست پر اومد پیشم و کلی هدیه برام آورد و قرار شد خیلی زود اسباب کشی کنیم به خرم آباد! مادرم جهیزیه خوبی برام خریده بود و هنوز بازشون نکرده بودم و ذوق داشتم زندگی خودم رو داشته باشم.انگار احمد و شاهین یه خونه دو واحدی اجاره کرده بودن و دیگه چی بهتر از این! هرچند تحمل یکی مثل توران با اون زبون گزنده برام سخت بود اما ارزشش رو داشت چون دیگه داشتم مستقل میشدم.با دل خوش شروع کردم به جمع کردن وسایل که احمد من منی کرد و گفت عزیزم خونه کوچیکه همه چی رو نیار فقط ضروری ها رو بردار.خورد تو ذوقم ولی گفتم باشه طوری نیست و با دل خوش راهی خرمآباد شدیم که ای کاش نمیشدیم! تا رسیدیم توران جلو در چادر به سر و لبخند به لب وایساده بود و ما رو که با وسایل دید سلامی داد و گفت اوووه سارا چه خبره دختر؟! این همه وسیله؟! لبخندی زدم و روبوسی کردیم و گفتم نه خواهر ضروری ها هستن دیگه چیز زیادی نیاوردم که توران سری تکون داد و چیزی نگفت! داخل شدم؛ یه خونه ویلایی بزرگ بود که حیاط بزرگی داشت و با خودم گفتم چه شود! داخل شدم و دیدم کل خونه وسایل های تورانه!
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الماس از تراش میدرخشد و
انسان از تلاش ...!
صادق باش هنگامی که فقیری،
ساده باش وقتی ثروتمندی ...!
مودب باش وقتی که قدرتمندی،
سکوت کن وقتی که عصبانی هستی ...!
تقویم نجومی اسلامی
✴️ پنجشنبه 👈15 آذر/ قوس 1403
👈3 جمادی الثانی 1446👈5 دسامبر 2024
🕋 مناسب های دینی و اسلامی.
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🏴 شهادت حضرت صدیقه کبری فاطمه زهرا سلام الله علیها دختر گرامی رسول خدا صلی الله علیه و آله و حلقه اتصال رسالت و ولایت (11 هجری قمری ).
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🎇 امور دینی و اسلامی.
✅صدقه آخر هفته و شب جمعه خیرات برای اموات بسیار پسندیده است.
📛برای امور شراکتی و ازدواجی و دیدارها خوب نیست.
📛 و مسافرت همراه صدقه باشد.
🤒 مریض امروز زود خوب می شود.
👶 مناسب زایمان و نوزاد پر روزی و عمر زیاد کند.
🔭احکام نجوم.
🌗 امروز قمر در برج دلو است و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است.
✳️ختنه و نامگذاری.
✳️کندن چاه و کانال.
✳️امور زراعی و کشاورزی.
✳️درختکاری.
✳️تعمیر خانه و دیوار.
✳️ و آغاز بنایی و خشت بنا نهادن نیک است.
🟣کتابت ادعیه و احراز و نماز و بستن حرز خوب نیست.
👩❤️👩مباشرت امروز (روز پنجشنبه)
مباشرت هنگام زوال ظهر برای سلامتی مفید است و فرزندش عاقل و سیاستمدار خواهد شد. ان شاءالله.
💑مباشرت امشب: (شبِ جمعه) ، مباشرت پس از فضیلت نماز عشاء مستحب و برای بدن خوب و فرزند حاصل از اصحاب امام زمان علیه السلام گردد. ان شاءالله.
💇♂💇 اصلاح سر و صورت :
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت)
در این روز ماه قمری ، باعث طول عمر می گردد(ولی احترام امروز را نگه دارید)
💉💉حجامت فصد خون دادن.
#خون_دادن یا #حجامت و فصد باعث ضعف مغز است.
😴 تعبیر خواب امشب:
اگر شب جمعه خواب ببیند تعبیرش از ایه ی 4 سوره مبارکه " نساء" است.
و اتوا النساء صدقاتهن نحله...
و چنین برداشت میشود که خواب بیننده یا ازدواج کند یا مال زیادی و یا هدیه ای به او برسد. شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید .
💅 ناخن گرفتن:
🔵 پنجشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است.
👕👚 دوخت و دوز:
پنجشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد.
✴️️ وقت استخاره :
در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن)
❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه #یارزاق موجب رزق فراوان میگردد .
💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_حسن_عسکری_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
📖 داستان کوتاه
نظافتچی ساختمان یک زن جوان است که هر هفته همراه دخترک پنج سالهش میآید.
امروز درست جلوی واحد ما صدای تی کشیدنش قاطی شده بود با گپ زدنش با بچه.
پاورچین، بیصدا، کاملا فضول رفتم پشت چشمیِ در، بچه را نشانده بود روی یک تکه موکت روی اولین پله.
بچه گفت: بعد از اینجا کجا میریم؟
مامان: امروز دیگه هیچجا. شنبهها روز خالهبازیه...
کمی بعد بچه میپرسد: فردا کجا میریم؟
مامان با ذوق جواب میدهد: فردا صبح میریم اونجا که یه بار من رو پلههاش سُر خوردم...
بچه از خنده ریسه میرود.
مامان میگوید: دیدی یهو ولو شدم؟
بچه: دستتو نگرفته بودی به نرده میفتادیا...
مامان همانطور که تی میکشد و نفسنفس میزند میگوید: خب من قویام.
بچه: اوهوم، یه روز بریم ساختمون بستنی...
مامان میگوید که این هفته نوبت ساختمون بستنی نیست.
نمیدانم ساختمان بستنی چیست، ولی در ادامه از ساختمان پاستیل و چوبشور هم حرف میزنند.
بعد بچه یک مورچه پیدا میکند، دوتایی مورچه را هدایت میکنند روی یک تکه کاغذ و توی یک گلدان توی راهپله پیادهاش میکنند که بره پیش بچههاش بگه منو یه دختر مهربون نجات داد تا زیر پا نمونم.
نظافت طبقه ما تمام میشود...
دست هم راه میگیرند و همینطور که میروند طبقه پایین درباره آندفعه حرف میزنند که توی آسانسور ساختمان بادامزمینی گیر افتاده بودند.
مزهی این مادرانگی کامم را شیرین میکند، مادرانگیای که به زاییدن و سیر کردن و پوشاندن خلاصه نشده، مادر بودنی که مهدکودک دو زبانه، لباس مارک، کتاب ضدآب و برشتوکِ عسل و بادام نیست.
ساختن دنیای زیبا وسط زشتیها از مادر، مادر میسازد
❤️هم دلی❤️
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #بیراههه #پارت34 . مظلومانه گفتم احمد تو که میدونی من کار نکرده نیستم خودم کمک
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
#بیراهه
#پارت35
.
تا وارد خونه شدم دیدم تمام خونه وسایل های توران هست بهت زده دور خودم چرخی زدم که توران با نیش باز گفت بشین عزیزم برات یه چایی بیارم! با منگی گوشه ای نشستم و توران چایی به دست سراغم اومد و احمد و شاهین هم توی حیاط داشتن بار خالی میکردن و پسر دو ساله شاهین به نام پارسا هم یه پاش تو خونه بود و یه پاش بیرون! توران کنارم نشست و چایی رو جلوم گذاشت و با نیشخندی گفت چه خبر دختر؟! خوبی؟! مادر و خانواده خوبن؟!استاد زبون ریختن بود و همه به نوعی میگفتن زن شاهین خیلی مهربون و سر زبون داره و خوب طبیعی هم بود باید سر زبون دار می بود چون آرایشگر بود و نیاز داشت با اخلاق خوب با مشتری هاش برخورد کنه اما در کنارش و زیر زیرکی زبونش نیش داشت و متلک می پروند؛ توران غریبه بود و با خانواده شاهین هیچ نسبتی نداشت و در اصل حتی هم شهری شون هم نبود و مال استان دیگه ای بودن.جواب توران رو متقابلا با لبخند دادم که قلپی از چایی خودش خورد و گفت راستش این خونه رو شاهین پیدا کرد و اینکه تو تازه عروسی احمد و شاهین گفتن وسایل زیاد نداری و خودشون گفتن خونه بزرگه برای شاهین و خونه کوچیکه برای تو! دیگه ببخش خواهر من بچه کوچیک هم دارم با کلی وسیله...دلخور پریدم تو حرفش و گفتم اشکالی نداره مهم صفا و صمیمیت هست ...باز اون پرید تو حرفم و گفت اره دیگه ان شاءالله خودت بهترش رو بخری! بلند شدم و گفتم خونه کوچیکه کجاست؟! گفت بیرون که بری چسپیده به این خونه؛ بعد نگام کرد و با خنده گفت راستش صاحبخونه میگفت قبلا انباری بوده ولی کوبیده و میخواد اجاره بده ما هم گفتیم خوبه دیگه برای یه تازه عروس و داماد خوبه! از حرفش خیلی بدم اومد بدون توجه بهش به سرعت رفتم بیرون و دیدم احمد عزیزم و شاهین دو طرف اجاق گاز رو الان گرفتن و دارن میبرن سمت راست حیاط و متوجه شدم اون در کوچیک خونه آرزو های منه! به سرعت پاتند کردم و رفتم داخل و دیدم یه سوئیت کوچیکه با یه اتاقک خیلی کوچیک و یه آشپزخونه که به زحمت یه نفر توش جا میشد و یه دستشویی بدون حمام و البته درست حسابی روشنایی هم نداشت. حالا خونه توران سه خوابه و دلباز بود. بند دلم پاره شد و دلخور برگشتم سمت احمد و خواستم اعتراض کنم اما دیدم نگاهش به نگاهم گره خورد و در حالی لبخندی شیرین روی لب داشت عرق پیشونیش رو پاک کرد و پیروزمندانه گفت خوبه عزیزم؟! راضی هستی؟! ذوق احمد رو که دیدم دلم سوخت و متقابلا لبخندی زدم و تشکر کردم البته شاهین هم اونجا بود و نمیخواستم جلوش با احمد جر و بحث کنم که همین موقع توران پشت سرم گفت والا انگار عروس خانم نپسندیده!
.
❤️هم دلی❤️
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #بیراهه #پارت35 . تا وارد خونه شدم دیدم تمام خونه وسایل های توران هست بهت زده
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
#بیراهه
#پارت36
.
احمد لبخند روی لبش خشکید و پرسشگر نگام کرد که سریع حرف رو جمع کردم و گفتم نه راضی ام ولی مابقی وسایلم رو چکار کنم؟! جا کمه آخه! توران نوچی کرد و حرصی گفت آخه دختر مجبور بودی این همه وسیله بخری؟! مگه ما چقدر جهیزیه داشتیم؟! بعدش هم زیر زمین هست بزارش اونجا! حالا زیر زمین چطور بود؟! یه اتاقک کوچیک زیر خونه که ده تا پله میخورد تا بهش برسی و پر از سوسک و موش بود و من باید قابلمه هام و تعدادی از رختخواب ها رو اونجا میزاشتم! حتی تصورش هم سخت بود! من خونه پدری ام خیلی بزرگ بود و اصلا مشکل کمبود جا نداشتم اما حالا باید با این وضع اسف بار زندگی میکردم! دیگه سکوت کردم و به احمد گفتم فعلا وسایل رو نزار انباری تا خودم بررسی کنم ببینم کدوم ها رو نمیخوام احمد هم ساده بود باور کرد. برگشتم سمت توران و گفتم عزیزم اینجا حمامش کجاست؟ لبخندی زد و گفت حمامش مشترکه متاسفانه و درش هم توی آشپزخونه ماست ولی خوب ما که مثل خواهریم دیگه یه طوری مشترک ازش استفاده میکنیم! بعد کنایه وار و با لبخند گفت دیگه تو هم که یخچال نداری عزیزم بالاخره باید زیاد سمت آشپزخونه من رفت و آمد کنی!من یخچال برای جهیزیه نخریده بودم چون طبق قراری قبل از عروسی خانواده احمد با ما گذاشتن نصف شیربها رو دادن و بقیه رو هم چک چهار ماهه دادن که هیچوقت بابام دنبالش نرفت و من نتونستم یخچال بخرم.تا اینو گفت سرم سوت کشید؛ یعنی من هروقت نیاز به حمام داشتم باید میرفتم خونه شاهین و از زیر نگاه توران و گاه شاهین رد میشدم؟! وای که این دیگه قابل تحمل نبود! خیلی به خودم فشار آوردم که اشکم درنیاد و موقتا سکوت کردم.بعد از اینکه وسایل رو منتقل کردیم داخل احمد رفت خونه شاهین که حساب و کتاب کرایه رو بکنن و منم دلشکسته نشستم وسط اون همه وسیله و هق زدم! اصلا انتظار نداشتم اینطور بشه! تو همین حین در باز شد و احمد اومد و با حرص گفت چرا تو تاریکی نشستی خانم؟! و لامپ رو روشن کرد و قشنگ معلوم بود ناراحته اما با همون وضع اومد کنارم و گفت چی شده دورت بگردم؟! گفت قول میدم بهترین خونه رو برات بسازم تو فعلا تحمل کن عزیز دلم! فین فینی کردم و با بغض گفتم احمد من وسیله تو اون انباری کوفتی نمیزارم! خودم متوجه شدم یکی از سه اتاق شاهین خالیه یعنی فرش نداره بندازه توش چرا باید وسیله های من بره توی اون انباری کثیف؟! احمد نفس عمیقی کشید و گفت این زنه مخ شاهین رو میخوره به نظرم ولش کن باهاش درگیر نشو، در عوض خودم فردا زیر زمین رو برات تمیز میکنم و کمی هم دیواره هاش رو با گچ صاف میکنم بعد وسیله ها رو میزارم اونجا! باشه؟!
.