✨
گفتگوی_زن_و_شوهر
👈زبان کنترل بیرونی:
همین که از در وارد می شم شروع
می کنی به "غر زدن" چرا دیر کردی؟
"بچه ها به سختی می بیننت"،
"آب شیر توالت هنوز چیکه می کنه" و ... دارم بهت ميگم كه اصلا رغبت ندارم بیام خونه.
👈زبان نظريه ی انتخاب:
می دونم ناراضی هستی،
من هم خشنود نیستم.
تو هی غر می زنی و من هم هی خودم رو به کار مشغول می کنم.
با این وضع ما کجا می ریم؟
این ازدواجیه که تو می خوای؟
بیا از مادرت خواهش کنیم آخر هفته بیاد پیش بچه ها و من و تو تنهایی بریم یه سفر کوتاه و با هم روی این موضوع کار کنیم. من دیگه دنبال این نیستم که ببینم کی درست می گه و کی غلط
می گه.
من به مقداری وقت نیاز دارم که عشقم رو به تو نثار کنم و با هم حرف بزنیم. انجام هر کار دیگه ای بهتر از شرایط فعلی ماست
جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و...
با جون و دل میشنوم🥺👇
🧚♀🕊 ♥️ @Delviinam
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
✦𝐉𝐨𝐢𝐧⇝︎ 𐏓@HammDeli
❤️هم دلی❤️
🌸🍃🍃🍃🍃🌸🍃🍃 قشنگه بخونید
ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻣﺎﯾﻞ ﺍﺳﺖ ﺻﻮﺭتحساب ﺭﺍ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﮐﻨﺪ، ﺑﺪﺍﻥ ﻋﻠﺖ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺟﯿﺒﯽ ﻣﻤﻠﻮ ﺍﺯ ﭘﻮﻝ ﺩﺍﺭﺩ،
ﺑﻠﮑﻪ ﺩﻭﺳﺘﯽ ﻭ ﺭﻓﺎﻗﺖ ﺭﺍ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﭘﻮﻝ ﺍﺭﺝ ﻣﯽﻧﻬﺪ. کسی ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﺤﻞ ﮐﺎﺭ، ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﺖﭘﺬﯾﺮ است، ﺍحمق نیست،
ﺑﻠﮑﻪ ﻣﻔﻬﻮﻡ ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﺖ ﺭﺍ، ﻧﯿﮏ ﻣﯽﺩﺍﻧﺪ. کسی ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺟﻨﮓ ﻭ ﺩﻋﻮﺍﯾﯽ، ﺯﺑﺎﻥ ﺑﻪ ﭘﻮﺯﺵ ﺑﺎﺯ ﻣﯽﮐﻨﺪ،
ﻧﻪ ﺑﺪﺍﻥ ﻋﻠﺖ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﺪﯾﻮﻥ تو ﻣﯽﺩﺍﻧﺪ، ﺑﻠﮑﻪ تو ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺧﻮﺩ ﻣﯽﺩﺍﻧﺪ. کسی ﮐﻪ گاه و بیگاه ﺑﺮﺍیت ﻣﺘﻨﯽ میفرستد،
ﻧﻪ ﺑﺪﺍﻥ علت ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﮐﺎﺭ ﺑﻬﺘﺮﯼ ﻧﺪﺍﺭد ﮐﻪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﺪ، ﺑﻠﮑﻪ ﻣﻬﺮ تو ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﻝ ﻭ ﺟﺎﻥ ﺩﺍﺭد.
ﯾﮏ ﺭﻭﺯ، همه ﻣﺎ ﺍﺯ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺟﺪﺍ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﺷﺪ! ﺩﻟﻤﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﻔﺘﮕﻮﻫﺎﯼ دوباره ﺩﺭﺑﺎﺭه ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﻭ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺗﻨﮓ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ. ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ خوب ﺭﺍ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﺁﻭﺭﺩ.
ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻭ ﻣﺎهها ﻭ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺍﺯ ﭘﯽ ﻫﻢ ﺧﻮﺍهند ﮔﺬﺷﺖ، ﺗﺎ ﺑﺪﺍﻧﺠﺎ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﯿﭻ ﺗﻤﺎﺳﯽ ﺑﺮﻗﺮﺍﺭ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ.
ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﻣﺎ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﻋﮑﺲﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ از ما ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﭘﺮﺳﯿﺪ: “ﺍﯾﻨﻬﺎ ﭼﻪ ﮐﺴﺎﻧﻨﺪ در کنار شما؟” ﻭ ﻣﺎ ﺑﺎ ﺍﺷﮑﯽ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺩﺭ ﭼﺸﻢ، ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﺯﺩ،
بعد ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﮔﻔﺖ: “ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﮐﺴﺎنی هستند ﮐﻪ ﻣﻦ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽﺍﻡ ﺭﺍ، ﺑﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﮔﺬﺭﺍﻧﺪم.” …
جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و...
با جون و دل میشنوم🥺👇
🧚♀🕊 ♥️ @Delviinam
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
✦𝐉𝐨𝐢𝐧⇝︎ 𐏓@HammDeli
یه روز آبجیم رو برده بودمش پارک و داشت بازی میکرد 😆
در همین حین هم طبق معمول برا خودش یه دوست پیدا کرد و مشغول شد
یکم که گذشت اینا هوس تاب بازی کردن و از منم خواستن هولشون بدم
منم همینطور که سرم تو گوشیم بود داشتم تاب میدادم که یهو گوشم تیز شد ببینم این دوتا وروجک راجبه چی حرف میزنن🤨
آقا دقت که کردم دیدم خواهرم داره از مبانی خداشناسی برا بچه مردم میگه😂
میگفت ببین خدا خیلی مهربونه تازه همه جا هم هست تو آسموووون.... توی زمین.... توی ابرااااا.... تو خونمون.... تو دل مااااا ...حتی توی تاب!!! یعنی الان ما روی خدا نشستیم و لهش کردیم😌😱
وااای منکه پاچیده بودم گفتم نه عزیزم این حرف درست نیست !!
که دوباره رفت بالا منبر و گفت آبجیم راست میگه خدا الان رفته کنار که ما بتونیم بشینیم رو تاب😜
منکه مشکل عقیدتی پیدا کردم از اون روز به بعد وای به حال دوست خواهرم 😂😂😂
تربیت در زندگی متاهلی
👈 فرمول کسب محبوبیت👌💞
💠 همسرانی که بتوانند در مشاجرات خشم خود را فرو ببرند و عصبانیت خود را در تصمیمشان دخیل نکنند بشدت محبوب و عزیز میشوند.
💠 فرو بردن خشم، بالاترین و اوج تاثیرگذاری را بر طرف مقابل دارد.
💠 تغییر حالت بدن، ترک مکان، وضو گرفتن، آب سرد نوشیدن، به عاقبت کار اندیشیدن و خدا و ائمه (ع) را ناظر دانستن از فرمولهای موفقیت در اینکار است
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#عبرت
#ادامه_دارد
.
من مریمم متولد ۱۳۵۱دختر قدبلند و سبزه ای تو یه روستای دور افتاده از لرستان در خانواده ای پر جمعیت به دنیا اومدم .خونمون حیاط بزرگی داشت که دور تا دورش اتاق بود و هر کدوم از عموهام با ده تا بچه توی اون اتاق ها زندگی میکردند .از بچگی همیشه شاهد کتک خوردن های ننه ام بودم !پدرم به شدت بد اخلاق بود که روزگار مادرم رو بخاطر زاییدن دختر سیاه کرده بود .مادرم باز هم باردار شده بود و از ترس اینکه اینبار هم نوزادش دختر باشه روزها تا شب دعا وگریه میکرد و شبها تا صبح هزیون میگفت .سعی میکرد زیاد جلو چشم آقام آفتابی نشه تا بهونه ای دستش نده!آقام ننه ام رو تـ.هدید کرده بود که اگه اینبار هم دختر بیاری دوتاتونو میکشم .و مادرم خدا خدا میکردو میگفت خدایا به بچه هام رحم کن اون کوچیکن .زنعموم هم ماه های آخر بارداریش بود و چون شش تا پسر زاییده بود حسابی ارج و قرب داشت و استرس دختر زاییدن نداشت .تمـام دلخوشی ما بچه ها این بود که شبها یه لحاف بندازیم و همه باهم زیرش بخوابیم پـچ پـچ حرف بزنیم و بلند بلند بخندیم .آقام هرروز میگفت :زن فلانی زاییده میگن پسر درشت و بزرگی آورده و شام همه رو مهمون کرده .همه میگن کلا خانوادش پسرزا هستن و خواهر تو روستای کناری شش تا پسر زاییده که از در تو نمیان !.مادرمم اشک چشمهاش رو پاک میکرد و چیزی نمیگفت چون میدونست آقام اینجور وقتا دنبال بهونه است تا شروع کنه به کتک زدن ما .اون روز از صبح مادرم درد داشت رنگش مثل گچ سفید شده بود و مثل مار به خودش میپیچید .
تا اینکه نزدیکای عصر ....
❤️هم دلی❤️
🌸🍃🍃🌸🍃🍃🍃 از خواستگاریش میگه
یکسال پیش، یه خانواده تماس گرفتن، خلاصه قرار گذاشتیم، مادر و آقاپسر تشریف اوردن،
دوتایی صحبت کردیم،
برای جلسه اول، همه چیز بهم میخورد
حتی تماس هم گرفتن گفتن چون الان وقت امتحاناس، بعد از امتحانا مزاحم میشیم برای آشنایی بیشتر
(آقا پسر دانشجوی دکترا و استاد دانشگاه بود)
اما دیگه خبری نشد ....
همون زمان، مثلا حدود یک هفته بعد،
یکی از معلمهای قدیمم میخواست بهم مورد معرفی کنه
من گفتم توی جلسات آشنایی با یکی هستم، اجازه بدین اول تکلیف این خواستگار روشن بشه ..
که خب اینم پرید چون دیگه پیگیر نشد که چخبر؟
حرفو کوتاه کنم،
به جایگاه اجتماعی و سواد و........ نیست
من بخشیدم
ولی خب خاطره که فراموش نمیشه
جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و...
با جون و دل میشنوم🥺👇
🧚♀🕊 ♥️ @Delviinam
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
✦𝐉𝐨𝐢𝐧⇝︎ 𐏓@HammDeli
❤️هم دلی❤️
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #عبرت #ادامه_دارد . من مریمم متولد ۱۳۵۱دختر قدبلند و سبزه ای تو یه روستای دو
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#عبرت
#ادامه_دارد
.
رفته بود طویله تا برای حیوون ها علف بریزه که همونجا بچه رو بدنیا میاره .صدای گریه بچه پیچیده بود و مادرم بچه تو بغل اومد جلو در صدا زد :زنداشی بیا بیا کمکم کن .زنعمو بیرون دوییدو با دیدن مادرم تو اون وضعیت توی صورتش کوبید و گفت :ای دختر بدبخت چرا نگفتی درد داری ؟ای اِقبال سوخته و بختت سیاه .!_رفت به مادرم کمک کرد آوردش تو خونه .اینبار خدا صدای مادرم رو شنیده بود و نـنم پسر زاییده بود .زنعموم پسر بزرگش محمد رو صدا زد :محمد بیا برو سر زمین از عموت مُشتولوق بگیر !بگو بیا پسر دار شدی .حتما مُشتولوق بگیری هاا!بدو قدتو قربون .نیم ساعت نگذشته بود که پدرمو عموهام یکی یکی اومدند .آقام خوشحال بود و میخندید و عموی بزرگم توی گوشش برادرم اذان گفت واسمش رو مهدی گذاشت.مهدی شد همه دارو ندار ما ؛همه مثل پروانه دورش میچرخیدیم .نمیزاشتیم یه ثانیه هم روی زمین بمونه ومدام توی بغلمون ناز نوازشش میکردیم.مهدی هرروز بزرگتر و شیطون تر میشد .تا اینکه چهار پنج ساله بود که از پشت بوم افتاد تموم بدنش کبود شده بود وورم کرده بود وزخم بود دکترا گفتن نمیمونه تموم استخوناش شکسته .پدرم تا شنیده بود افتاد به جون ننم اینقدر کتکش زد که تموم صورتش خون بود دندوناش شکسته بود ودستش شکسته بود اینقدر زد وگفت چرا مواظبش نبودی تا خودش خسته شد وگفت وای به حالت اگه خوب نشه توروهم میکشم .هرکی یه چیزی میگفت تا یه دکتر گفته بود بپیچیدش لای پوست گوسفند تازه قربونی شده دوسه روزی یه گوسفند قربونی میکرد ومهدی رو میپیچید لای پوستش .همه دعا میکردن ونذر میکردن حتی اهالی روستا هرکی میگفت یه چیزی نذر کرده فلان جا که مهدی خوب بشه مادرم که مرده متحرک بود.
.جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و...
با جون و دل میشنوم🥺👇
🧚♀🕊 ♥️ @Delviinam
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
✦𝐉𝐨𝐢𝐧⇝︎ 𐏓@HammDeli
لطفا زن و شوهرها بخوانند:
رابطه ی زن و شوهر مثل رابطهی خواهر و برادری نیست...
مثل رابطهی مادر و فرزندی نیست...
مثل ارتباط پدر و پسری نیست...
مثل هیچ رابطهای نیست...
دو نفر که عاشق هماند اما #همخون نیستند...
اگر کدورتی بین خواهر و برادر باشد،
اگر ناراحتی بین والد و فرزند باشد،
به اندازه کدورت و ناراحتی مابین زن و شوهر مهم نیست...
چون در آن رابطه همه هم خونند...
خواسته یا ناخواسته آن کدورت #رفع میشود...
انگار هیچ چیز نبوده...
انگار هیچ اتفاقی نیافتاده...
اما #کوچکترین اتفاق اگر بین زن و شوهر رخ دهد و آنرا بزرگ کنند،
اگر ناراحتی ایجاد کند،
حتی درصورت بخشش، از ذهن دو طرف نمیرود...
به مرور زمان به رابطه #خدشه وارد میشود...
کم کم کدورتها عادی میشود...
کم کم از یکدیگر #سرد میشوند...
این خیلی خطرناک است...
سعی کنید زود از هم ناراحت نشوید...
سعی کنید سریعا جبهه گیری نکنید...
تا میتوانید همانجا گذشت کنید...
موضوع را دنباله دار نکنید...
اگر کدورتهای کوچک به چشم آمد...
اگر آنها را بزرگ کردید،
منتظر سردی باشید...
منتظر گسستگی باشید چرا که ذره ذره روی هم تلنبار میکنید کارهای گذشته را ، حتی اگر بخشیده باشید...
رابطه ی زن و شوهر مثل رابطه شما با خانواده تان نیست...
یادتان هست چند مرتبه با خواهرتان دعوا کرده اید؟
یادتان هست چند بار با برادرتان بگومگو داشته اید؟! ده بار؟صدبار؟هزاربار؟
هیچکدام را یادتان نیست و به دل ندارید...
با همسرتان چندبار ناراحتی داشتید؟
پنج بار؟ ده بار؟ پانزده بار؟
همه را یادتان هست...
همه را کنج ذهن دارید...
رابطه زن و شوهر حساس است...
مواظب رابطه تان باشید...
هميشه يادمان باشد که نگفته ها را ميتوان گفت،
ولی گفته ها را نميتوان پس گرفت ...
چه سنگ را به کوزه بزنی چه کوزه را به سنگ؛ شکست با کوزه است ...
دلها خیلی زود از حرفها میشکنند!
مراقب #گفتارمان باشیم!!!