❤️هم دلی❤️
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #بیراهه #پارت62 . با تعجب گفتم برای علی اومدن؟! سری به تایید تکون داد و مشغول
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
#بیراهه
#پارت63
.
هرچی من از احمد خوبی میگفتم اون از سجاد و سختی های زندگی باهاش میگفت و در ادامه هم گفت که بعد از به دنیا اومدن پسرش رفتار سجاد باهاش کمی بهتر شده اما هنوز سرده و نمیدونه چیکار کنه! میگفت هرچی ترفند از مادر سجاد بلد بودم به کار گرفتم اما سجاد هنوز نشده اون سجادی که من انتظار داشتم!
خلاصه کلی حرف زدیم که آخر سر درومد و گفت من پیشنهاد شیوا رو به علی دادم و اونم پذیرفت و مادر سجاد هم گفته خانواده بسیار خوبی هستن خود سجاد هم که ناکام هست ...
اینو گفت و یهو کلامش قطع شد و هم من و هم خودش فهمیدیم سوتی داده و با اون حرف نشون داد که متوجه شده اونی سجاد عاشقش بوده من بودم اما من خودم رو زدم به اون راه و مطهره هم که دید رازش فاش شده با خونسردی و نگاهی خاص بهم گفت راستش خیلی وقته فهمیدم سجاد تو رو میخواسته و ...
پریدم تو حرفش و گفتم عزیزم سجاد اول و آخر مال تو هست و من به اندازه پشیزی علاقه ای بهش نداشته و ندارم اونم یه خواستگاری ساده بود همون اول کار بابام جواب منفی داد...
باز مطهره پرید تو حرفم و گفت باشه باشه میدونم عزیزم، میدونم خانمی کردی در حقم و از اینکه بهم وفا کردی ازت بینهایت ممنونم...
تو همین حین در خونه زده شد و سعادت دوید سمت در و بعد صدای آشنایی به گوشم خورد! احمد؟! احمد که قرار نبود بیاد به این زودی؟ سراسیمه خودم رو به در خروجی اتاق رسوندم و با دیدن اون لب خندونش گل از گل منم شکفت و با ذوق بهش خوشامد گفتم و احمد همونطور وارد اتاق شد و سلام گرمی داد که همه جلو پاش بلند شدن و لحظه ای حسرت رو در چشمان سجاد دیدم و سریع رو برگردوندم سمت مطهره و دیدم با چشمان گشاد شده داره احمد رو نظاره میکنه.
مطهره احمد رو هنوز از نزدیک ندیده بود و با دیدنش معلوم بود حسابی جا خورده و این جاخوردگی به وضوح نشون میداد که حسرت رو در دلش به همراه داره. سریع رفتم پیش مطهره و برعکس چند لحظه پیش انگار تو خودش بود و سعی کردم به حرف بیارمش اما حوصله نداشت و بیشتر دیگه حواسش گرم صحبت مردها شده بود و گهگاهی سوالی میپرسید و معلوم بود درباره احمد کنجکاوه
اون لحظه اصلا برام مهم نبود و اصلا به جیزی غیر از اینکه احمد اومده فکر نمیکردم تا اینکه مطهره و سجاد رفتن و من و احمد هم سما خونه خودمون رهسپار شدیم
از اون روز تماس تلفنی من و مطهره دوباره برقرار شد و گفت که دوباره قصد داره باردار بشه چه بسا محبت سجاد بهش بیشتر بشه و منم گفتم هر مردی قلقی داره اگه واقعا قلقش اینه خوب بجنب!
گذشت تا روزی دوباره پروانه رو دیدم و همه چی رو براش گفتم و در کمال ناباوری پروانه گفت مراقب شوهرت باش کسی تورش نکنه.
.
❣ هشدار نسبت به تغییر فلسفه مهریه ❣
💓 ما اگر از طرف خودمان برای احکام، فلسفه بافی کنیم و بر اساس همین فلسفه احکام را مدیریت کنیم، از مسیر دین خارج شدهایم.
💓 ما در ابتدا باید ثابت کنیم که فلسفه مهریه از نگاه دین، مهریه پشتوانه اقتصادی پس از طلاق است، بعد درباره جوانب آن صحبت کنیم.
💓 اگر از نگاه دین ، فلسفه مهریه پشتوانه اقتصادی زن پس از طلاق باشد، پذیرش مهر السنّه معقول نیست. ولی در هیچ آیه و روایتی چنین مطلبی بیان نشده.
💓 پس بهتر است برای اوضاع اقتصادی زندگی زن پس از طلاق ، فکر دیگری بکنیم؛ نه اینکه یک حکم الهی را تغییر جهت دهیم و آن را از مسیری که خدا برای آن تعیین کرده، خارج کنیم.
#قبل_از_ازدواج
جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و...
با جون و دل میشنوم🥺👇
🧚♀🕊 ♥️ @Delviinam
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
✦𝐉𝐨𝐢𝐧⇝︎ 𐏓@HammDeli
🍃🍂هرگز رابطه شوهرتون رو با خانوادهاش زیر سؤال نبرید🍃🍂
✍🏻 این کار تاثیر بدی روی رابطه شما و همسرتون میذاره
تلاش کنید بیشتر درباره خانوادهاش، علاقهمندیها و اخلاقشون بدونید.
❤️جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و...
با جون و دل میشنوم🥺👇
🧚♀🕊 ♥️ @Delviinam
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
✦𝐉𝐨𝐢𝐧⇝︎ 𐏓@HammDeli
❤️هم دلی❤️
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #بیراهه #پارت63 . هرچی من از احمد خوبی میگفتم اون از سجاد و سختی های زندگی باه
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
#بیراهه
#پارت64
.
از طرز صحبت کردن پروانه خوشم نیومد و گفتم نه اینطور نیست عزیزم مطهره مدتهاست که با من دوسته! خندید و گفت خوشمزه ساده لوح من مگه نمیگی مدام از شوهرش بد میگه؟! گفتم آره! گفت خوب عاقل خانم تو کف شوهر تو مونده! نوچی کردم و گفتم چی میگی پروانه مطهره چی کم داره بخواد احمد رو تور کنه؟! نیشخندی زد و گفت پس تو این پسر خاله خوشتیپ ما رو دست کم گرفتی اره! احمد جوون تره خوشتیپ تره و از همه مهم تر تو بهش اثبات کردی که بینهایت عاشق پیشه و مهربون هم هست درسته؟! با دهن باز گفتم آره اما خوب ...
پرید تو حرفم و گفت عزیز دلم مگه نمیگی من مثل خواهرتم؟! خوب از من به تو نصیحت میگم دور مطهره رو خط بکش! دختر مطهره زخم خورده است؛ مگه نمیگی فهمیده سجاد عاشق تو بوده؟! هان؟! گفتم آره خوب ولی ...
باز پرید تو حرفم و گفت دیوونه ای سارا؟! دختر از من نصیحت و از تو نشنیدن! خلاصه کلی گفت و من هم با قاطعیت گفتم به احمد قدر دنیا اعتماد دارم و پروانه هم گفت میدونم احمد خیلی مرده راستش از همه پسرای خاله کلثوم مردتر و با حیاتره ولی فراموش نکن مرده دیگه ممکنه به هر طریقی قاپش رو بدزده!
شب تو تنهایی به فکر رفتم مطهره فوق العاده ساده تر از این حرفا بود که بتونه مخ کسی رو بزنه؛ یه دختر ساده و مهربون اما خوب حرف های پروانه ام کمی حساسم کرد ولی با خودم گفتم بی خیال من که دیگه مطهره رو نمیبینم و سعی کردم فراموشش کنم اما چند روز بعد گوشی اتاقم زنگ خورد و وقتی جواب دادم دیدم مطهره است و کلی احوالپرسی کرد و منم باهاش گرم گرفتم ولی ته دلم ترس ورم داشت که همونم وجدانم گفت آخه مگه زنگ زدن مطهره چیز جدیدی هست؟ همون مجردی هم زیاد جیک تو جیک بودیم.
کمی که احوالپرسی کردیم باز رفت روی فاز آه و ناله و حسرت که نمیدونم برای سجاد باید دیگه چیکار کنم و از این حرفا منم مونده بودم چی بگم فقط دلداری میدادم که بین حرفاش با من من گفت سارا میگم یه چیزی بگم برام انجام میدی؟ گفتم بگو! گفت میگم ببخش اینو میگم اما میشه خواهش کنم با احمد آقا بیاین خونه ما؟! آخه میخوام احمد آقا با سجاد دوست بشن و رفتارهای احمد آقا روی سجاد هم تاثیر بزاره!
اینو گفت و بعد با دستپاچگی ادامه داد البته به سجاد هم گفتم میخوام سارا و شوهرش رو دعوت کنم خونه مون بالاخره دوست صمیمی ام هست و ممکنه فامیل نزدیک بشیم و سجاد هم موافقه...
وای اینو گفت انگار آب یخ ریختن روم با تته پته گفتم مطهره ببخشید اما احمد کم میاد اینجا که همونم چون دو روز بیشتر نمی مونه خیلی فرصت نمیکنه جایی بره مطهره گفت ببخشید اگه اینطوره اجازه بده ما بیاییم خونه ات!
.
💎متنی بسیار زیبا و قابل تامل👌👌
💎هنوز!
درهمين نزديكي ما!
مردى گوسفند می کشد و خونش را به ماشين میلیاردیش ميمالد !
پسری پشت ماشینش می نویسد : بیمه قمر بنی هاشم; يا مي نويسد يا جد فلاني، اما مثل یابو میراند!
هنوز برای ازدواج استخاره می کنند نه تحقیق!
هنوز توی چاه پول می ریزند و نامه عربی پست می کنند!
هنوز مردم ، چشم ديدن بوسه عشق را ندارند ؛
درحاليكه براي ديدن صحنه اعدام باشوق حاضر مي شوند!
هنوز قبل از پدر شدن ، حتي يك كتاب تربيت كودك پارسی نمي خوانند ؛
اما هرشب در مسجد کلمات عربی ، که معنی آنها را نمیداند در قالب دعا بارها تکرار میکند!
در حالی که دعا ، زبان حال و درخواست بنده از پروردگار است ؛
به زبان مادری ...
با شوق التماس و خشوع و خاضعانه ...
و یا ختم قرآن میدهند ....
ولی بدون اینکه بدانند که این ها که می خوانند ، پیام های پروردگارشان است ،
که باید با گوش جان بشنوند ؛
با زبان مادری ، نه با زبانی دیگر ...
و به آن عمل کنند .
به ابلاغ های پروردگارشان عمل کنند .
همسايه بيمارش که به علت بي پولي و بیماری هزینه درمان ندارد ، درحال مرگ است ولی همسایه متنعم اش هر ساله فرسنگها مسير ، جهت زيارت خدايي ميروند كه خودش گفته از رگ گردنتان به شما نزديكترم…
کسی وجوب حج را انکار نمی کند ، ولی
بعد از یک بار مشرّف شدنت ، همسایه نیازمند تو واجب تر نیست ؟؟؟
بیاد دیالوگی ماندگار از سریال امامعلی افتادم:
"معاویه:
قویتر از ذوالفقار علی سراغ داری؟
عمروعاص:
آری، جهل مردم...!"
پس ...
بگذار تا مردم ، با دیدن تو به یاد خدا بیفتند .
❣الگوی خوبی برای دیگران باش❣
توجه به حساسیت های همسر
🔵هر زنی به مسائلی حساسیت دارد. مواردی از قبیل:
🔹حساسیت به احترام مرد به خانواده اش
🔹حساسیت به وسائل و جهیزیه خود
🔹توجه و محبت شوهر به غیر او
🔹دیر آمدن و بی نظمی اودر قرارهای مشترک و یا منزل
🔹عبوس بودن شوهر
🔹سکوت طولانی شوهر و ...
🔵که برخی از این مسائل مشترک بین تمامی خانمهاست و برخی دیگر، مختص برخی از آن ها می باشد.
🔵مرد باید حساسیت های خانمش را بشناسد و نشان دهد که آنها را درک می کند.
❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌 توصیہ به زنان و مردان متاهل
🌱کوتاه و بسیار مفید
🍃 استاد قرائتی
✨✨✨
❤️هم دلی❤️
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #بیراهه #پارت64 . از طرز صحبت کردن پروانه خوشم نیومد و گفتم نه اینطور نیست عزی
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
#بیراهه
#پارت65
.
وای تو عجب مخمصه ای گیر کرده بودم با من من گفتم مطهره تو واقعا چیزی به نام غرور هم داری دختر؟! انگار کمی بهش برخورد اروم گفت چطور؟ گفتم من به خاطر تو هستم تو چرا اصرار میکنی اخه؟ بابا تو که گفتی جریان اینکه سجاد از من خواستگاری کرده بود رو هم میدونی چطور حسادت زنانه ات ت...حریک نمیشه سجاد مدام منو ببینه؟! ول کن عزیزم من و تو با هم دوستیم ولی بدون شوهرامون خیلی دلم میخواد ببینمت ولی جدا و دوتایی مثل قدیم ها که بیایی خونه ام کنیزی ات رو کنم نه اینکه من با سجاد روبه رو بشم...
طاقت نیاورد و زد زیر گریه دلم براش کباب شد گفتم چته مطهره؟! دختر اروم باش! با بغض و اشک گفت چیکار کنم سارا من برای سجاد سنگ تموم میزارم اما اون سرده مثل یه کوه یخ! دلم میشکنه! به خدا تا حالا بهم تو نگفته احترام میزاره اما خوب منم دلم توجه میخواد ...
خلاصه باز کلی گفت و آخرش با دل شکسته قطع کرد.
دردای خودم یه طرف وسوسه ای پروانه انداخت به جونم یه طرف و دلی که برای مطهره میسوخت یه طرف! مونده بودم چه کنم بنابراین مجدد به پروانه زنگ زدم و باهاش حرف زدم و اونم کنایه آمیز گفت من که بهت میگم گوش نمیدی با چنگ و دندون زندگیت رو بچسپ!
خلاصه از اون ماجرا مدتی گذشت و مطهره هم زنگ نزد منم پیگیری نکردم و احمد سرزده اخر همون هفته اومد که قرار بود پروانه هم بیاد پیشم همون روز. بنابراین به پروانه زنگ زدم و گفتم احمد اومده اشکال نداره تو هم بیا! پروانه هم گفت نه اصلا نمیخوام مزاحم بشم سلام پسر خاله رو برسون!
تعجب کردم از اینکه چرا پروانه روزایی احمد میاد پیداش نمیشه و چرا احمد با پروانه سر سنگینه! توی ذهنم موند سر فرصت از پروانه بپرسم چون احمد چیزی نمیگفت و فقط به این اشاره میکرد که یه اختلاف خانوادگی هست منم اصرار نمیکردم ولی این بار گفتم باید حتما بپرسم!
همون چند روزی احمد اومده بود یه شب رفتیم خونه بابا اینها و داشتیم با داداشا میگفتیم و میخندیدیم که یکی در زد و با کمال تعجب دیدم مطهره است تعجب کردم ولی اخمام هم رفت توی هم چون از اونجایی هم که هنوز جواب قطعی خواستگاری رو بابا به خانواده سجاد نداده بود معمولا چند شب در میون مادرش یا خواهراش می اومدن مهمونی و ساعتی مینشستند و میرفتن که آهای یادتون باشه جواب رد ندید اما این بار مطهره تنها بود و مادر شوهرش نیومده بود! مطهره اومد و باز چسپید به من کلی حرف زدیم ولی زیر چشمی زیر نظر داشتمش و متوجه شدم حواسش سمت مردا هست و نگاهش به صورت احمد منه!
.
10.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺 پـــرودگـــارا
⭐️ امشب از تو میخواهم
🌺 دلهایمان راچون آب روشن
⭐️ زندگیمان را چون
🌺 گرمای آتش دلچسب
⭐️ وجودمان را چون
🌺 ماه آسمان آرام و روزگارمان را
🌙 چون نگاهت زیبا کن
🌺 شبتون معطر به عطر گـــــل
.