#همسرانه
نکاتی دخترانه برای جذب مردان در نامزدی :
▪️ مردها مبارزه و چالش را دوست دارند، کار را برای آنها آسان نکنید و به قول معروف هر که طاووس خواهد جور هندوستان کشد.
▪️ به خودتان بگویید: «هرکس من را بدست بیاورد خوش شانس است».
▪️ اسرارآمیز باشید. پسر رو تشنه نگه دارید البته تشنه برای محبت بیشتر نه برای اینکه خستهاش کنید. ظلم نکنید.
▪️ طوری رفتار کنید که انگار مادرزاد شاد به دنیا آمدهاید.
▪️ مثل یک خانم واقعی، زنانه لباس بپوشید و یادتان باشد شما برای دوستان خود در یک مهمانی لباس نپوشیدهاید. خود را بپوشانید این جذابیت بیشتری دارد.
▪️ عطر خوبی به خود بزنید که نامزدتان بپسندد.
▪️ مانند مردان رفتار نکنید حتی اگر رییس شرکت هستید.
▪️دستپاچه و عصبی نباشید و نرم و راحت قدم بردارید.
▪️اگر طرف مقابل شما میخواهد هر روز هفته شما را ببیند، خب باید با شما ازدواج کند. پس در تعداد قرار ملاقات دقت کنید.
▪️ زیاد به طرف مقابل زنگ نزنید و گاهی جواب تلفنهای او را ندهید.
▪️ مردها موقعی که سعی زیادی میکنند تا نامزدشان را ببینند احساس خوبی پیدا میکنند پس بگذارید سعی کنند.
▪️ در اولین قرار ساکت و خوددار باشید. این کار شما را در چشم او جالب و اسرارآمیز جلوه میدهد.
جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و...
با جون و دل میشنوم🥺👇
🧚♀🕊 ♥️ @Delviinam
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
✦𝐉𝐨𝐢𝐧⇝︎ 𐏓@HammDeli
❤️هم دلی❤️
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #شهین #پارت4 . شوهر عمه با پسرهای عمو کمال بود عمو کمال سه تا پسر داشت که بز
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#شهین
#پارت5
.
شاید عمو راست میگفت ولی دوست نداشتم زری رو ناراحت ببینم یه جورایی خیلی محدود بود توی خانواده ...اونروز چون یکهفته ای خونه نبودیم مریم رفت خونه خودشون و منهم خونه خودمون ..دوتا برادرام یکی ۴ ساله بود و یکی دو ساله ...مامان که سفره ناهار رو اماده کرد و بابام اومد سر سفره نشستیم... بابام کارمند یه اداره دولتی بود حقوق کارمندی داشت و مثل عمو کمال نبود که بازاری باشه مامان همیشه از این موضوع شاکی بود همیشه میگفت :
چرا تو هم نمیری مثل داداشت تو کار بازار ؟
و بابا میگفت :
خانم کار اداری ارامشش بیشتره از صبح میرم تا ظهر بعدش برای خودمم
_بله ولی اون وقتی که تو برای خودتی بقیه پول در میارن وضع داداشت رو ببین وضع خودمون رو هم ببین
_چی کم و کسری داریم ؟
_همین که خونه داداشت نشستیم
_خودش خواسته من که میخواستم خونه بگیرم اون نگذاشت حالا هم نگران نباش یه کم بگذره خودمون خونه میخریم و میریم
صحبتهاشون همیشه همینجا و بعد از خرید خونه خیالی بابا تموم میشد اون روز مامان بشقاب غذا رو که دست بابا داد گفت :
چی شد جمال پول جور شد ؟!
بابا طبق عادت همیشگیش لیوان سر پری آب خورد و گفت:
جور میشه همین یکی دو ماهه !
مامان چهارزانو نشست و بالبخند گفت :
باورم نمیشه یعنی پول جور بشه میریم دنبال خونه درسته ؟
_ایشالا ولی خب نمیتونیم این اطراف بگیریم مجبوریم یه کم پایین تر بشینیم
_اونش مهم نیس همین که خونه خودمون باشیم کافیه
درسته بچه بودم ولی درک واضحی از اطرافم داشتم فهمیدم دارن در مورد جدا شدن از خونه عمو حرف میزنن خواستم بگم:
من از اینجا جایی نمیرم
ولی صدای مامان باز اومد که گفت :
میدونی جمال خوب کردی به فکر خونه افتادی کمال دیر یا زود برای پسرش استین بالا میزنه و اونوقت خودش بهمون میگفت بلند بشید اینجوری با عزت و احترام میریم
و بابا سری تکون داد به معنی اره حالم گرفته شده یود با غذای توی بشقاب بازی میکردم بابا گفت :
چرا نمیخوری شهین ؟
بعد خودش خندید و گفت:
حتما سیری !!!خانم بزرگ اونقدری صبح به خوردتون داده که تا دو روز سیری نه ؟
گفتم:
نه!!! بابا ما میخوایم از اینجا بریم ؟
_اگه خدا بخواد
_من دوست ندارم... اخه بریم من و مریم از هم جدا میشیم.
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
حكايتى زيبا از ملانصرالدين📗
♦️روزی ملانصرالدین از بازار رد میشد كه
دید عده ای برای خرید پرندهی كوچكی
سر و دست میشكنند و روی آن ده
سكهی طلا قیمت گذاشتهاند.
ملا با خودش گفت مثل اینكه قیمت مرغ این روزها خیلی بالا رفته. سپس با عجله بوقلمون بزرگی گرفت و به بازار برد. دلالی بوقلمونِ ملا را خوب سبك سنگین كرد و روی آن ده سكهی نقره قیمت گذاشت.
ملا خیلی ناراحت شد و گفت: مرغ به این خوش قد و قامتی ده سكهی نقره و پرندهای قد كبوتر ده سكه ی طلا؟
دلال گفت: آن پرندهی كوچك طوطی خوش زبانی است كه مثل آدمیزاد میتواند یك ساعت پشتسر هم حرف بزند.
ملانصرالدین نگاهی انداخت به بوقلمون كه داشت در بغلش چرت میزد و گفت: اگر طوطی شما یك ساعت حرف میزند در عوض بوقلمون من دو ساعت تمام فكر میكند.
جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و...
با جون و دل میشنوم🥺👇
🧚♀🕊 ♥️ @Delviinam
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
✦𝐉𝐨𝐢𝐧⇝︎ 𐏓@HammDeli
🍃🍃🍃🌸🍃🌸🍃
🌿🌺﷽🌿🌺
«آرام زندگى كن!»
هيچ چيز در اين جهان چون آب، نرم و انعطافپذير نيست؛ با اين حال براى حل كردن آنچه سخت است، چيز ديگرى ياراى مقابله با آب را ندارد!
نرمى بر سختى غلبه مىكند و لطافت بر خشونت. همه اين را مىدانند، ولى كمتر كسى به آن عمل مىكند!
انسان، نرم و لطيف زاده مىشود و به هنگام مرگ، خشك و سخت مىشود.
🍃گياهان هنگامى كه سر از خاك بيرون مىآورند، نرم و انعطافپذيرند و به هنگام مرگ، خشك و شكننده؛ پس هر كه سخت و خشك است، مرگش نزديك شده و هر كه نرم و انعطافپذير، سرشار از زندگى است.
آرام زندگى كن!
هرگز با طبيعت يا همنوعان خود ستيزه مكن و گزند را با مهربانى تلافى كن.
🦋پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : مدارا كردن با مردم نصف ايمان است و نرمى و مهربانى كردن با آنان نصف زندگى است.
هشت نشونه عشق واقعی :
۱ ) چیزی از یک دیگر پنهان نمیکنید
۲ ) برای یکدیگر خودتان هستید و نقش بازی نمیکنید
۳ ) بهم دیگه احترام میزارید
۴ ) به سلامتی و آرامش همدیگه اهمیت میدین
۵ ) برای رشد رابطه از خودگذشتگی میکنید
۶ ) به وعده هاتون پایبند میمونید
۷ ) حاضريد تا مشکلاتش رو به دوش بکشید
۸ ) تمام خوبی و بدی هایی که داره رو میپذیرید
❤️هم دلی❤️
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #شهین #پارت5 . شاید عمو راست میگفت ولی دوست نداشتم زری رو ناراحت ببینم یه جو
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#شهین
#پارت6
.
مامان انگار به مذاقش خوش نیومده بود گفت:
تا حالا بابا رو راضی میکردم حالا باید دختر رو راضی کنم اصلا این کارا رو چه به بچه ؟
بابا اروم گفت :
خانم ؟!
_والا مگه دروغ میگم انگار مریم خواهر تنیشه که نمیتونه ازش جدا بشه !
_خانم چیزی نگفت که حرف دلش رو زد
مامان ساکت شد ولی غم عالم به دل من بود اگه ما از اون خونه میرفتیم شرایطم میشد مثل زری ...هرچی که بود بچه بودم و حق اعتراضی نداشتم مدارس باز شد و ما باز رفتیم مدرسه ...اونسال کلاس سوم بودیم من و مریم و زری کلاس پنجم بود خوب بود توی مدرسه غیر از خودمون دوست دیگه ای نداشتیم هر سه تا باهم بودیم
مریم درسهاش خوب بود دختر خوب و باادبی هم بود و همه از دستش راضی بودن یکی از دلایلش هم این بود برادر دومی مریم خیلی بچه باهوش و با استعدادی بود و اونموقع سال اخر دبیرستان بود و به مریم خیلی توی درسهاش کمک میکرد.. منهم بد نبود درسهام، ولی مثل مریم هم نبودم همیشه اون شاگرد اول بود
محمود برادر مریم به منهم توی درسها کمک میکرد ولی انگار اون هوش ذاتی رو من نداشتم، ولی زری نه هم از نظر درسی هم اخلاقی همه ازش شاکی بودن وقت و بی وقت عمه یا شوهرش رو مدرسه میخواستن ولی فرقی به حال زری نداشت اون کار خودش رو میکرد یه جورایی اون انرژی رو که نمیتونست توی خونه خالی کنه با فشارهای روانی که روش بود رو توی مدرسه با درس نخوندن و آزار واذیت دیگرون تخلیه میکرد
مامان و زن عمو مدام به من و مریم نق میزدن که :
با زری نگردید این بچه با این اخلاقش آخرش شما ها رو هم از درس خوندن می اندازه
ولی زری واقعا بچه خوبی بود ...شاید نه، حتما، محیط خانوادگیش باعث میشد که اون رفتارها رو داشته باشه هرچی که بود من و مریم به دوستیمون با زری ادامه میدادیم
یه شب اواخر آذر ماه بود هوا سرد بود و من دفتر و کتابم رو پهن کرده بودم پای بخاری و مشق مینوشتم مامان استکان چایی رو جلو بابا گذاشت و گفت :
جمال خونه رو از دست میدیم پولت جور نشد ؟!
_نه خانم فردا با پس فردا جورش میکنم نگران نباش
پس هنوز توی فکر عوض کردن خونه بودن باز دمغ شدم چیزی نگفتم و دفتر و کتابم رو جمع کردم و رفتم توی اتاق نشستم به دعا کردن مثل خانم بزرگ از خدا میخواستم پول بابام جور نشه و ما خونه امون رو عوض نکنیم ولی دعاهام مستجاب نشد و چند روز بعد بابا با خوشحالی به مامان مژده داد که:
پول خونه رو جور کردم قولنامه اش کنیم دیگه باید اسباب ببریم
همونجوری که مامان خوشحال شد من ناراحت شدم از شنیدن این خبر !!!.
🔴 فایده مهربانی خانم
💠 شاید فکر کنید مردی با ظاهر خشن و زبانی تند، نیازی به ابراز محبت ندارد!
💠 شاید شما هم زیر بار سنگین زندگی خسته شده باشید اما یادتون باشه مردها نیز درگذر زندگی و در برخورد با مشکلات فرسوده میشوند.
💠 لذا ذرهای کوچک از مهربانی میتواند حالشان را خوب کند. اگر در مهربانی کردن پیش قدم شوید، زمانهایی که به مهربانی نیاز دارید، مهربانی خواهید دید.
❤️