🍃🍃🍃🍃🍃🌹🌹🍃🍃🍃🍃🍃
🍀🍀 پانزده دلیل برای شکست کسب و کارها
با وجود شور و هیجان در شروع یک کسب و کار، چرا کسب و کارها شکست می خورند؟ در ادامه به تعدادی از اشتباهات اساسی کارآفرینان و صاحبان کسب و کارها اشاره شده است.
یک : طرح ایده ای که مصرف کنندگان نهایی رغبتی برای خرید آن ندارند تا با آن مشکلاتشان را حل کنند.
دو : ضعف در تعریف دقیق مشتریان و بازار
سه : این تفکر که شما به تنهایی قادرید همه کارها را به تنهایی انجام دهید.(بدون نیاز به تشکیل تیم)
چهار : عدم اعتماد اعضای تیم به یکدیگر
پنج : اعتماد به نفس کاذب و خودمحوری
شش : عدم تمرکز(سعی در همه کاره بودن و برآوردن نیازهای همه)
هفت : نزدیک بینی بازاریابی(ضعف در تعیین چشم انداز بازار و پیش بینی تغییرات)
هشت : اشتباه گرفتن سرگرمی با کسب وکار
نه : قیمت گذاری اشتباه
ده : عدم شناخت کافی رقبا
یازده : محدودیت در منابع مالی و نقدینگی
دوازده : تمرکز بر بازاری کوچک که نتواند بقای شما را تضمین کند
سیزده : شروع کسب و کار با انگیزه های نادرست
چهارده : مشکلات شراکت نامناسب
پانزده : نداشتن دانش و تجربه در ایجاد و اداره کسب و کار
🔴 #داستان_واقعی: ازدواج جوان دانشجو با مادر همکلاسیش!!
🎈روزی كه دانشگاه قبول شدم فكر می كردم تمام مشكلات زندگی ا م حل شده است و خیلی خوشحال از شهرستان راهی مشهد شدم تا در دانشگاه درس بخوانم. من كه با ورود به شهری بزرگ احساس غربت می كردم در همان روز های اول ترم، با یكی از هم كلاسیهایم صمیمی شدم وكم كم دوستی ما باعث شد تا پا به خانه آنها بگذارم كه ای كاش پاهایم قلم می شدند و هیچ وقت به آن جا نمی رفتم!
🎈پسر جوان در حالی كه اشك می ریخت گفت: « پیام» چهار خواهر و برادر دارد و چند سال قبل پدرش را از دست داده بود .من از همان لحظه اول كه وارد منزل آنها شدم متوجه رفتار عجیب و غریب و محبت بی حدو اندازه مادر وی شدم اما فكر نمی كردم در چه تله ای افتاده باشم! چون مادر دوستم از نظر سنی جای مادر خودم بود. مدتی گذشت و وابستگی خانواده پیام به من خیلی زیاد شد تا جایی كه اگر یك روز به خانه شان نمی رفتم مادرش تماس می گرفت و حالم را می پرسید.
🎈او بالاخره یك روز با مكر و حیله مرا كه پسری 22 ساله هستم را در حلقه هوس های شیطانی گرفتار كرد و گفت : می توانیم با هم از دواج موقت كنیم !با شنیدن این حرف از زنی كه مادر دوستم بود ناراحت شدم می خواستم گوشی را قطع كنم كه او مرا خام كرد و با وعده و وعید سرم را كلاه گذاشت.
🎈چند ماه از این ازدواج موقت گذشت و او كه با محبت های خودش مرا گول زده بود گفت باید با هم ازدواج دائم كنیم . دیگر نمی فهمیدم چكار می كنم و چه بلایی قرار است به سرم بیاید لذا دست زنی كه 21 سال از من بزرگتر است را گرفتم و با هم به محضر رفتیم و او را با مهریه 1000 سكه طلا به عقددائم خودم درآوردم.اما چشمتان روز بد نبیند چون از فردای آن روز مشكلات من شروع شد و همسرم سر ناسازگاری گذاشت.
🎈 از طرفی مادر و پدرم از شهرستان مدام تماس می گرفتند و می گفتند دختر یكی از اقوام را می خواهیم به عقد تو در بیاوریم زودتر بیا و شناسنامه ات را هم بیاور.الان من و همسرم با هم درگیر هستیم و جالب این جاست كه دوستم پیام نیز كه حالا پسر خوانده ام شده است نسبت به این ماجرا و اختلافات ما هیچ گونه حساسیت و عكس العملی نشان نمی دهد . شاید باور نكنید من دو سه بار از دست این زن كتك مفصلی خورده ام . او شناسنامه ام را گرفته است و می گوید با پدر و مادرت تماس بگیر تا بیایند و عروس شان را ببینند و مهریه ام را نیز با خود بیاورند چون باید مرا طلاق بدهی!تازه می فهمم این حیله برای نقد كردن مهریه ای سنگینی است كه طوق آن را بگردن نهاده ام.
✅نکته عبرت آموز:
افراد و به ویژه جوانان بایستی مولفه های مهارت ابراز وجود كه برخی از آنها عبارتست از جلوگیری از پایمال شدن حقوق خود و رد تقاضا های نامعقول دیگران، برخورد درست و موثر با واقعیت ها، حفظ اعتماد به نفس و انتخاب آزادانه، مواضع خود را بیاموزند وآنها را در زندگی به كار بندند تا شاهد این گونه موارد نباشیم!
جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و...
با جون و دل میشنوم🥺👇
🧚♀🕊 ♥️ @Delviinam
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
✦𝐉𝐨𝐢𝐧⇝︎ 𐏓@HammDeli
❤️هم دلی❤️
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #سوری #ادامه_دارد فریدون با اصرار زیاد آقا اسماعیل رو راضی کرد که تو اتاق خ
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#سوری
#ادامه_دارد
کاری نکردم. میدونی من به خاطر رفت و آمدم به شهر و کارم خیلی آدم دیدم. اینقدری بین مردم گشتم که تو همون چند تا برخورد اول میفهمم کی چکارس! من ندونسته میگم تو اهل چیزایی که بهت بستن نیستی.
از شنیدم حرفای آقا اسماعیل از خوشحالی گریم گرفت. اینقدر آدمای نزدیک زندگیم باورم نکرده بودن که شنیدن این حرفا برام نعمت بود.
خلاصه شروع کردیم با همدیگه به تمیز کردن در و دیوارای اون اتاق نه متری. با اینکه خیلی کثیف بود ولی چون کوچیک بود زیاد زمان نبرد و در عرض دو سه ساعت تونستیم کاملا تمیزش کنیم و وسایله هام اینقدر کم بودن که همون اتاق کوچیکم پر نشد و کلی جا اضاف آوردم.
کارمون که تموم شد هرچی به آقا اسماعیل اصرار کردم بمونه تا یه چیزی درست کنم قبول نکرد و گفت دیگه باید برگردم. چون یخچال نداشتم یه مقدار مواد اولیه غذا مثل سیب زمینی و پیازو برنجم با خرج خودش برام گرفت و هرچی اصرار کردم پولشونو نگرفت و گفت پولاتو جمع کن که شاید حالا حالاها نتونی درامدی داشته باشی تا ببینم میتونم یه کار خوب برات پیدا کنم یا نه! چند جا میسپارم و اگر خبری شد سری بعد که اومدم شهر بهت میگم.
موقعی که میخواست بره دلم خیلی گرفت. واقعا من تو اون شهر غریب تک و تنها چکار میتونستم بکنم؟
بعد رفتنش با چشمای پر از اشک برگشتم تو اتاقم و خواستم یه چیزی درست کنم ولی دست و دلم به هیچی نمیرفت. دراز کشیدم و همونطور که تو افکار خودم غرق بودم یکی در زد.
روسریمو سرم کردم و درو باز کردم.
یه خانم خوشگل با سر و وضعی که من تو زندگیم زیاد ندیده بودم و آرایش آنچنانی و موهای مرتب و مدل داده پشت در بود.
لبخند به لب بهم سلام کرد و گفت: عزیزم اومدم هم یه سلام و علیکی کنم هم دو لقمه غذا آوردم امشب بی غذا نمونی اسباب کشی داشتی.
_ خیلی ممنون چرا زحمت کشیدین؟ تو خونه یه چیزایی دارم.
+ کدوم زحمت؟ چیز خاصی نیست، نوش جان.
ظرف غذا رو داد دستم و گفت: راستی اسم من فائزه هست.
به سمت یکی از درا اشاره کرد و گفت تو اون اتاق زندگی میکنم. اسمت چیه؟
_ سوری.
+ چه اسم قشنگی، اون آقایی که باهات اومده بود بابات بود؟
_ نه من تنهام. ایشون یکی از آشناهام بود که اینجا رو برام پیدا کرد.
+ واجب شد یه روز بشینیم با هم دیگه از زندگیامون بگیم. فعلا بیشتر از این مزاحمت نمیشم.
❤️هم دلی❤️
🌸🍃 📗داستان پندآموز 🍃
📗داستان پندآموز
▪️فردی چندین سال شاگرد نقاش بزرگی بود و تمامی فنون و هنر نقاشی را آموخت. استاد به او گفت که دیگر شما استاد شده ای و من چیزی ندارم ک به تو بیاموزم.
▫️شاگرد فکری به سرش رسید، یک نقاشی فوق العاده کشید و آنرا در میدان شهر قرار داد ، مقداری رنگ و قلمی در کنار آن قرار داد و از رهگذران خواهش کرد اگر هرجایی ایرادی می بینند یک علامت × بزنند و غروب که برگشت دید که تمامی تابلو علامت خورده است و بسیار ناراحت و افسرده به استاد خود مراجعه کرد.
▪️استاد به او گفت: آیا میتوانی عین همان نقاشی را برایم بکشی ؟
شاگرد نیز چنان کرد و استاد آن نقاشی را در همان میدان شهر قرار داد ولی این بار رنگ و قلم را قرار داد اما متنی که در کنار تابلو قرار داد این بود که : اگر جایی از نقاشی ایراد دارد با این رنگ و قلم اصلاح بفرمایید غروب برگشتند دیدند تابلو دست نخورده ماند.
▫️استاد به شاگرد گفت: همه انسانها قدرت انتقاد دارند ولی جرات اصلاح نه
🍃🍃🍃💕🍃🍃🍃
7 جمله دردسر ساز در دعواهای زناشویی
⚠️برای آنکه یک بحث لفظی بین زوجین، تبدیل یک مبارزه بوکس نشود، برخی جملات و رفتارها را هرگز نباید به کار برد.
❶ تو شغلت را به خانواده ترجیح میدهی!
❷ در خانه هیج کاری نمیکنی!
❸ مادرت غیرقابل تحمله!
❹ تو به من گوش نمیکنی!
❺ دیگر نمیتوانم به تو اعتماد کنم!
❻ تو یک احمق هستی!
7️⃣در پیغام متنی: "تو هیچ وقت هیچی نمیفهمی!"
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
✦𝐉𝐨𝐢𝐧⇝︎ 𐏓@HammDeli
❤️هم دلی❤️
🌸🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃 #قشنگه_بخونید 🌸🍃🍃🍃
🌿🌺﷽🌿🌺
🌿من به خودم قول میدهم …
🌿آنقدر روی رشد خود وقت بگذارم که دیگر وقتی برای انتقاد از دیگران نداشته باشم.
🌿آنقدر آزاده باشم که فرصتی به نگرانی،
🌿 آنقدر بلند نظر که فرصتی به خشم،
🌿 آنقدر قوی که فرصتی به ترس و
🌿آنقدر خوشبخت که فرصتی به بدبختی ندهم.
🌿 تصورم از خود نیک باشد و این را به جهان اعلام کنم؛ نه با صدای بلند، بلکه با انتخابها،رفتارها،ارتباطات،و افکار نیک خود.
🌿 با این اعتقاد زندگی کنم که خداوند حامی من است؛ مادامی که به آن وفادار بمانم .
*جملاتی برای كاهش خشم و عصبانيت*
١- من نيازی ندارم در اين موقعيت خودم را اثبات كنم. من می توانم آرام باشم.
٢- تا زمانی كه آرام باشم روی خودم كنترل دارم.
٣- نيازی نيست به خودم شك داشته باشم. آن چه ديگران در مورد من می گويند اهميتی ندارد.
٤- خشم من يك نشانه است. الان وقت آرام كردن خودم است.
٥- مجبور نيستم همواره و در هر شرايطی رقابت كنم.
٦- احساس ناامنی گذرا خواهد بود.
٧- غير ممكن است ديگران و شرايط را بتوانم كنترل كنم.
٨- تنها چيزب كه می توانم كنترل كنم خودم و احساسم است.
٩- اشكالی ندارد برخی مواقع احساس ناامنی و بی پناهی داشته باشم.
١٠- نيازی نيست تحت كنترل ديگران و شرايط باشم.
١١- اگر ديگران انتقاد می كنند من می توانم آن را بشنوم.
١٢- نيازی نيست كامل باشم.
١٣- نيازی نيست به خشم و نگرانی ديگران پاسخ دهم.
١٤- خوب است از جنگ دور شوم.
١٥- دوست داشته شدن توسط ديگران حس خوبی است، ولی بدون آن هم من خوب و دوست داشتنی هستم.
١٦- اشكالی ندارد كه اشتباه كنم.
١٧- ديگران به روش خود عمل مي كنند و ممكن است برخی مواقع خلاف خواسته من عمل كنند.