eitaa logo
❤️هم دلی❤️
10.1هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
26 فایل
💫﷽💫 منتظر دریافت پیامای زیباتون هستم😍😍😍 @Delviinam . . . . تبلیغات پربازده https://eitaa.com/joinchat/624099682C3e1a6dd3b9
مشاهده در ایتا
دانلود
❌هرگز در مورد مادر همسرتون چیزی بر زبان نیاورید❌ 👈🏻مهم نیست که وی آدم بدی است یا آدم خوبی . ✅این طلایی را بیاد بسپارید که دهانتان را چفت کنید!  🔵این کاملا قابل پیش بینی است که شما به از مادر شوهرتان خاطره جالبی ندارید و می بینید که همسرتان یک روز در حال حرف زدن درباره وی است. اینکه چقدر زن شریف ، با ارزش و دارای فلان خصلتهاست. روز دیگر ببینید که مدام در حال بد و بیراه گفتن به وی می باشد! 🔵اینجا جایی است که ممکن است شما به اشتباه با وی همراهی کنید و در نتیجه پرونده خود را باطل کنید! به هوش باشید . هرچه شد فقط را ببرید! او می تواند هرچه که می خواهد در مورد بگوید . تعریف یا بد و بیراه ! به شما مربوط نیست! ❌سعی کنید را برای دوستان یا کسان دیگری که با آنها نیز ارتباط عاطفی و روانی دارید نگه دارید و اعتماد داشته باشید که کار غلطی نمی کنید
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 یک شلوار سفید دوست داشتنی داشتم که یک روز ابری پوشیدمش و موقع بازگشت به خانه باران گرفت ... گلی شد . و من بی خیال پی اش را نگرفتم به هوای اینکه هر وقت بشویم پاک می شود ولی نشد ... بعدها هر چه شستمش پاک نشد ؛ حتی یکبار به خشکشویی دادم که بشویند ولی فایده نداشت !!! آقایی که توی خشکشویی کار میکرد گفت : "این لباس چِرک مرده شده!" گفت : "بعضی لکه ها دیر که شود ، می میرند ؛ باید تا زنده اند پاک شوند !" چرک مُرده شد ... و حسرت دوباره پوشیدنش را به دلم گذاشت ! بعید نیست اگر بگویم دل آدم هم کم ندارد از لباس سفید ! حواست که نباشد لکه می شود ؛ وقتی لکه شد اگر پی اش را نگیری ، می شود چرک ... به قول صاحب خشکشویی "لکه را تا تازه است ، تا زنده است ، باید شست و پاک کرد" 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 * ┅┄┅┄┅┄◜🔥🍷◞┄┅┄┅┄┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زن زیرک با این رفتارها ملکه همسرش میشه🙉⚠️ نکته ی مهم: یادت باشه مردها ساده تر از اون چیزی هستن که ما فکر میکنیم، کافیه رگ خوابشون رو پیدا کنیم تا گوش به فرمان ما بشن😉
ﺗﻮﻯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﻗﺎﺑﻞ ﭘﯿﺶﺑﯿﻨﯽ ﻧﯿﺴﺖ! ﺍﯾﻨﻮ ﺗﻮ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺧﻮﺩم ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ. ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﯾﻪ ﺭﻭﺯﺍﯾﯽ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺨﺖ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍﻡ، ﺍﺻﻼً ﻓﮑﺮ ﻧﻤﯿﮑﺮﺩﻡ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺗﻤﻮﻡ ﺑﺸﻪ، ﺍﻣﺎ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪ... ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﯾﻪ ﺭﻭﺯﺍﯾﯽ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺷﺎﺩﯼ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺩﯾﮕﻪ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻧﻤﯿﺸﻪ، ﺍﻣﺎ ﺑﻬﺘﺮﺵ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺷﺪ... ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﻭﺍﺳﻪ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ بی تابی و ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻡ، ﮐﻪ ﺣﺘﯽ ﺍﺭﺯﺵ ﺍﺧﻢ ﮐﺮﺩﻥ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺷﺖ... ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ همیشگی ﻧﯿﺴﺖ... ﭘﺲ ﻭﻗﺘﯽ ﺷﺎﺩﯼ، ﺍﺯ ﺷﺎﺩﯾﺖ ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮ؛ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﻏﻤﮕﯿﻨﯽ، ﺑﺪﻭﻥ ﺭﻭﺯﺍﯼ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺧﻨﺪﻩ ﺗﻮ ﺭﺍﻩ ﺩﺍﺭﯼ... @actorsgallery💖
❤️هم دلی❤️
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #سوری #پارت124 این بود که با توجه به سن و سال سرور شک داشت که ما قبل جداییشو
📜 🩷 لیدا خیلی منطقی حرفامو قبول کرد و حق رو به من داد. واقعا حضور خدا رو تو زندگیم داشتم حس میکردم چون هرکسی سعی میکرد بهم ضربه بزنه زندگیم بهتر هم میشد. کارای فائزه هم نه تنها بهم ضربه نزد بلکه باعث شد خیالم از بابت سیفی هم راحت بشه و رابطم با لیدا هم که عالی بود و با این کار فائزه خیلی از سوءتفاهما بینمون حل شد. لیدا اینقدر با من رفتارش خوب شده بود که شده بودیم مثل دو تا دوست واقعی و حتی چند ماه بعد که پسر دومم به دنیا اومد چون ننه نمیتونست بیاد کمکم لیدا اومد یک ماه پیشم موند و کارای خونه رو انجام داد و تو نگهداری بچه ها کمکم کرد. کم کم یه طوری شد که حتی رفتار لیدا روی مادرشم تاثیر گذاشت و دو سه دفعه که به خاطر رفت و آمد با لیدا با مادرش رو به رو شدم کاملا با احترام باهام برخورد کرد و مشخص بود سوءتفاهما براش حل شده و چون خودشم دیگه متاهل شده بود حساسیت هاش هم کم شده بود و توجهش معطوف به زندگی خودش بود. بعد از این جریانات و به دنیا اومدن پسرمون سهراب دیگه زندگیمون تقریبا با آرامش میگذشت و اتفاق جدیدی نیوفتاد تا اینکه وقتی سهراب دو ساله بود یه روز لیدا اومد خونمون و بهم گفت من یه مشکلی دارم که فقط به دست تو باز میشه. کمکم میکنی؟ لبخندی زدم و گفتم معلومه که کمک میکنم. از خدامه بتونم محبتاتو جبران کنم. لیدا ساکت شد، انگار داشت فکر میکرد از کجا شروع کنه و بعد چند لحظه گفت یادته اون دفعه که با هم رفتیم خونه ی مادرت تو روستا کیا اونجا بودن؟ تقریبا دو ماه قبلش یه بار لیدا با ما اومده بود روستا خونه ی ننه، یکم به مغزم فشار آوردم و گفتم خواهر و برادرام بودن دیگه با نارین و ننه. چطور مگه؟ لیدا لبش رو گزید و با حالت خجالت زده ای گفت خواهر نارین خانمم اومد. یه دفعه دیدم راست میگه اون روز یکی از خواهرای نارین که خونش تو شهر بود اومده بود روستا و خونه ی ما هم اومدن. _ آره درست میگی، یادم نبود. خب حالا چی شده؟ من نمیفهمم. + راستش همون روز بعد از ناهار شما خوابیده بودین که من تصمیم گرفتم برم یکم تو روستا و طبیعت بگردم. برای همین به خواهرت گفتم باهام بیاد. به این قسمت صحبتش که رسید کمی مکث کرد و گفت تو رو خدا ناراحت نشیا.
✅ همتایی_تحصیلی مطلوب این است که تحصیلات آقا پسر، یک مقطع بالاتر از خانم باشد فاصله بیشتر مطلوب نیست. 💫 در صورت وجود شرایط مطلوب در زمینه های دیگر، هم سطح بودن آنان نیز قابل قبول است. 💫 درصورتی که تحصیلات خانم از آقا بالاتر باشد، ممکن است مشکلاتی را در زندگی مشترک به وجود آورد چراکه با ویژگی غرور و اثبات اقتدار مرد منافات دارد. حتی اگر زن با تواضع و فروتنی، برای تحصیلات بالاتر خود جایگاهی قائل نباشد باز هم ممکن است مرد از تذکرات او در زندگی زناشویی، برداشت درستی نداشته باشد و تصور کند که دچار خود بزرگ بینی شده و جایگاه معلمی یافته است. ❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️ ❤️
هدایت شده از تبلیغات گالری هنرمندان🎻
. می‌خوام یه کــــــــــــانـــــــــــــال توپ بهتون معرفی کنم🤌😎 کیفـــــــــــــــــــــیت بالا 🧶 تنــــــــــــــــــــوع زیاد✨️ قیـــــــــــــ ـــــــــــــمتای باورنکردنی💰 بهترین ومتنوع ترین لباسای نوزاد و کودک با سود خیلی کم🍼👕👶 🚚 🔄 پیوستن رو بزن👇🤳 https://eitaa.com/joinchat/1133707277C74824cb767 تا از تخفیفات آخر فصلشون جا نمونی🛍🏃
وقتی با همسرتون اختلافتون میشه از جملات صحیح استفاده کنید! ✖️ کاش میفهمیدی چی میگم! ✔️ من دوست دارم این موضوع رو از زاویه ی دید منم ببینی و درک کنی. ✖️من فعلا حوصله هیچیو ندارم، بیخیال بابا ✔️ امروز یکم بهم ریخته هستم بزار بعدا باهم صحبت میکنیم عزیزم ✖️ چرا نمیفهمی چی میگم؟ ✔️ میشه لطفا به حرفام بیشتر دقت کنی! ✖️نمیخوای حرف بزنی؟ ✔️ اگه دوست داشتی من میخوام حرفاتو بشنوم ✖️ اصلا چی داری میگی؟ ✔️ لطفا اینقدر زود قضاوت نکن من و شخصیتمو در نظر بگیر. همسرانه ❤️
❤️هم دلی❤️
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #سوری #پارت125 لیدا خیلی منطقی حرفامو قبول کرد و حق رو به من داد. واقعا حضور
📜 🩷 اخم ساختگی ای کردم و گفتم بگو دختر نگرانم کردی. + خلاصه تا اون رفت لباس بپوشه آقا حامد، پسرخواهر نارین خانم اومد پیشم و سر صحبتو باز کرد. من اول سرسری جواب میدادم ولی انگار اون خیلی مشتاق بود. از درس و زندگی و این چیزا پرسید و از خودش گفت که لیسانس داره و سر کار دولتی میره. منم بدون حرف گوش میدادم. همون موقع خواهرت اومد و دیگه صحبتش نیمه تمام موند و منم دیگه تو فکرش نبودم تا موقعی که برگشتیم خونه موقع شام که همه تو خونه بودن اومد تو باغ و گفت از من خوشش اومده و اگه راضی باشم با مامانش حرف میزنه بیان جلو. با تعجب به صورت لیدا چشم دوخته بودم. _ چه پسر پرروییه. چطور به خودش اجازه داده همچین کاری کنه؟ تو نگران نباش من خودم با نارین حرف میزنم که به خواهرش بگه. اصلا دختر تو چرا الان داری به من میگی! اگه همونجا گفته بودی خودم بهش یه چیزی میگفتم. لیدا لبخند دستپاچه ای زد و گفت نه سوری. بنده خدا کاری نکرده که. اتفاقا پسر خیلی چشم پاکیه. معلوم بود اصلا اهل کارای الکی و مزاحمت نیست. چشمامو باریک کردم و گفتم نیست؟ تو از کجا میدونی؟ مگه میشناسیش؟ لیدا سرشو خاروند و گفت چیزه! معلوم بود دیگه. حالا بذار بقیشو بگم. _ میشنوم. + راستش خودمم ازش خوشم اومده. _ وا!! از چیش خوشت اومده؟ اصلا شما به هم نمیخورید. مامانت اگه بفهمه قشقرق به پا میشه و از چشم من میبینه. + سوری به خدا دست خودم نیست. از اون روز از فکرش بیرون نیومدم. اصلا انگار باهاش که حرف زدم جادو شدم. هی به خودم نهیب میزنم که فراموشش کنم مخصوصا چون از طرف اونا تا الان خبری نشده ولی خب نتونستم. اصلا بدجوری ذهنم درگیرش شده. به خدا سوری من از پسرا خوشم نمیومد و تو فکر ازدواج کردن نبودم ولی این یه جوری بود که همش جلو چشممه. خندیدم و گفتم یعنی میخوای بگی عاشق شدی؟ + خودمم نمیدونم. _ خب الان از من چی میخوای؟ + میدونم خواسته ی زیادیه ولی میخوام یه جوری درموردش با نارین خانم حرف بزنی ببینی چیزی نمیدونه! یه جوری که نفهمن من چیزی گفتم.
💞✨💞✨💞 ✨💞✨ 💞✨ ✨ 💞 ✍ روش طعنه و کنایه زدن، روش محبوب بسیاری از افراد برای تغییر رفتارهای همسرشان است...! 🌀توجه داشته باشید که با این برخورد‌ها، احساس همسرتان نسبت به شما تغییر می‌کند و محبتش رو به سردی می‌رود. ✅بنابراین شما باید انتظاراتتان را شفاف برای همسرتان مطرح کنید و دلایل اشتباه بودن رفتار‌هایش از نظر خودتان را برای او توضیح دهید...