eitaa logo
همنشین مولا علی(علیه السلام)
9هزار دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
588 ویدیو
26 فایل
اگر عاشق آقایی و به امیرالمومنین ارادت ویژه داری❤️ خوش اومدی💐😍 با شماییم با: ✔️آیات و روایات ✔️کلمات قصار ✔️حکایت ✔️ دلنوشته ✍️دریافت مطالب ارزنده شما🌺 @bamoola تبلیغات: @tablighat_hamneshin_moola ✅️ادمین تبلیغات @admin_drkanal 🖨کپی مجاز با صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
با سلام و احترام ✨ دعوت به حضور در اعتکاف مسجد جامع گوهرشاد حرم مطهر رضوی ✨ 🔹 شروع ثبت‌نام: ۱۴۰۳/۰۹/۰۵ 🔹 پایان مهلت ثبت‌نام: ۱۴۰۳/۰۹/۱۴ (تا ساعت ۲۳:۵۹) 🔹 ثبت‌نام پیامکی: ۵۰۰۰۴۸۰۳۰ 🔹 ثبت‌نام اینترنتی: Etekaf.razavi.ir 🌙 در فضای ملکوتی حرم امام رضا (ع)، قلب‌هایمان را به خالق بی‌همتا نزدیک‌تر کنیم. 🌟 این فرصت معنوی را با دوستانتان به اشتراک بگذارید و استوری کنید. اگه هنوز عضو نیستی یا علی👇🔗 https://eitaa.com/joinchat/2864513303C46e26b8fd5
همنشین مولا علی(علیه السلام)
#رمان_جانان_من #پارت۳۵ ❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥 در آغوش مادرم گریه میک
❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥 بعد از شنیدن خبر خوب شدن حیدر خیالم راحت شد و روی تخت دراز کشیدم. متوجه نشدم کی خوابم برده. با صدای پرستاری که بالای سرم بود چشمانم را کمی باز کردم. صبح شده بود. مادرم داشت راجب وضعیتم با پرستار صحبت میکرد. امروز میتوانستم به خانه برگردم. هرچند ذهنم مشغول حیدر است. بعد از انجام شدن کارهای بیمارستانم به خانه برگشتیم. آنقدر خسته بودم و بدنم کوفتگی داشت که نای بالا رفتن از پله را نداشتم. خودم را به هر زحمتی بود به اتاقم رساندم. از داخل لیست آهنگ هایم آهنگی را پلی کردم و چشمانم را بستم و دراز کشیدم. اتفاقاتی که در این دو روز افتاده بود را نمیتوانستم باور کنم. با به یاد آوردن حیدر ناراحتی تمام وجودم را می گرفت. با خودم فکر کردم و تصمیم گرفتم که بعد از خوب شدن حیدر، پینهادش را قبول کنم. و با مادرم راجبش صحبت کنم. باید زودتر از این این تصمیم را میگرفتم. حرف حیدر درست بود، اینکه از روز اول خانواده ها در جریان باشند خیلی بهتر از این است که آخر کار متوجه شوند. راجب چادر زدن هم باید با حیدر حرف میزدم. من فقط به خاطر جلب توجه او چادر زده بودم. و الان در انجام همیشگی اینکار مردد بودم. میدانستم اگر حیدر پا پیش بگذارد، دلیل محکمی برای رد کردن سلمان خواهم داشت. از دیدن دوباره سلمان و سمانه حسابی بیزار بودم. گرچه او در این نفرت هیچ نقشی نداشت اما، انگار بابت این سوتفاهم از او هم دلخور بودم. شاید در آینده توانستم این اتفاقات را فراموش کنم و هردوی آنها را ببخشم. به هر حال نظرم راجب دیدنشان فعلا که تغییری نکرده. دلم میخواست برای حیدر یک کادوی همه چیز تمام تهیه کنم. بابت وضعیتی که او اکنون درگیرش است خودم را حسابی مقصر میدانستم. کاغذ و خودکارم را آوردم و لیستی از کادوهایی که طبق روحیات نسبی حیدر میتوانستم به او بدهم روی آن نوشتم. با نوشتن هرکدام لبخند میزدم و چهره حیدر را تصور میکردم. با اینکه زمان زیادی از شروع احساسی که به او داشتم نمی گذشت ، اما اتفاقات زیادی را تصادفا در کنار هم از سر گذرانده بودیم. دوست داشتم ببینم او چگونه عاشقی میکند. برایم جالب بود که کلمات عاشقانه را از زبان حیدر بشنوم. برای رسیدن آن روز لحظه شماری میکنم. تلفنم زنگ خورد. شماره ناشناس بود. جواب ندادم. چند لحظه بعد پیامکی روی صفحه آمد. 📲📲ناشناس:سلام. نرگس خانوم من کاری کردم که باعث شده اینقدر ازم دلخور بشین؟ حالتون خوبه؟ اومدم بیمارستان خواب بودین. واقعا درسته که اینجوری منو رد میکنی؟ حتی اگه راضی به این ازدواج هم نباشی حق داری .اما لطفا اینطوری برخورد نکن من که کاری نکردم‌. سلمانم. با دیدن پیامش کمی دلم به رحم آمد. اما هنوز هم نمیتوانستم جوابش را بدهم. پا روی احساساتم گذاشتم و شروع به نوشتن پیام کردم. 📲📲نرگس: سلام. ممنون بله خوبم فقط فعلا واقعا نه شرایط صحبت کردن باهاتونو دارم و نه میتونم ببینمتون. شاید شما کاری نکرده باشین. اما اصلا دلم نمیخواد دوباره سوتفاهم ایجاد بشه. گرچه تا الان هم اونقدر زیاد بوده که به خودتون اجازه دادین بیاین خواستگاری. به نظرم بهتره همینجا این سوتفاهمو برای خودتون و خاله اینا روشن کنین. پیام را ارسال کردم. نفس عمیقی کشیدم. از اینکه احساسات واقعیم را گفتم خوشحالم. امیدوارم این ماجرا برای همیشه تمام شود. . .
محبان مولا درود🌹 . شما وقت آزاد دارین یا مثل من خیلی شلوغین 🙃 . خب زمان فراغت تون رو چطوری میگذورنین؟؟ .
.٢ بعضی کتاب میخونن📖 . ممکنه نقاشی کنن🎨 . موسیقی کار کنن🎻🎷 . خیاطی، گلدوزی یا بافتنی کنن🪡🧵🧶 . حتی خوشنویسی کنن🖌🖋 .
.٣ اینا که گفتم بجز کتابخونی میشه ازش کسب درآمد هم داشته باشی💶 . امشب بهت یه کانال معرفی می کنم😍 . خوش خط بودن رو آموزش میده .
.۴ حتی می تونی برای مناسبت های مختلف بهش خط نوشته سفارش بدی . چرا من میگم لینک کانالش رو میذارم خودت نگاه کن👇 https://eitaa.com/joinchat/2975138063Cad4ac111b7 . مطمنا خوشت میاد 😍
❓فاطمیه دوم نزدیکه و هنوز داری دنباله عکس نوشته هایی میگردی که استفاده کنی؟🤨🤔 . ❓دنبال محتوای قشنگ برا استوری هاتی؟ . ❓دنبال نوشته های خوشگل برا پروفایلتی؟ . اما هنوز پیدا نکردی؟!😕 . بیا و با دیدن عکسا لذت ببر 🤩 . 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2975138063Cad4ac111b7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
30_ahd_01.mp3
1.82M
سلام امام زمان🥰❤️ آغاز روزم رو با سلام و صحبت باشما آغاز میکنم آقای خوبی ها . . اگه هنوز عضو نیستی یا علی👇🔗 https://eitaa.com/joinchat/2864513303C46e26b8fd5
❤️ ⚘️ای پیامبر آنچه از کتاب (قرآن) به تو وحی شده است تلاوت کن».⚘️ کهف/سوره۱۸، آیه۲۷ اگه هنوز عضو نیستی یا علی👇🔗 https://eitaa.com/joinchat/2864513303C46e26b8fd5
🌷پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله: دل ‏ها نيز همچون مس، زَنگار مى ‏گيرند. پس آنها را با استغفار و تلاوت قرآن، جَلا دهيد 📗أعلام الدين صفحه۲۹۴ اگه هنوز عضو نیستی یا علی👇🔗 https://eitaa.com/joinchat/2864513303C46e26b8fd5
💢 نعمت دنیا 🔹امیرالمومنین امام علی علیه‌السلام: 🍃 «لا يَنَالُ الْعَبْدُ نِعْمَةً إِلَّا بِفِرَاقِ أُخْرَى...». 🍃 انسان به نعمتى از دنیا نمى‌رسد جز با فراق نعمت ديگر. 📚 نهج‌البلاغه، حکمت ۱۹۱. اگه هنوز عضو نیستی یا علی👇🔗 https://eitaa.com/joinchat/2864513303C46e26b8fd5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀▪️إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ▪️🥀 🕊 نماهنگ سوزناک ﴿ بمون زهرا ﴾🍁🍂 تقـבیم بـہ زیباترین بهانـہ خلقت ؛ ماבر ساבات حضرت ؋ـاطمـہ زهرا (س) ˙·٠•❤️‍🩹 ▪️ اثر جدید گروه‌ سرود ضحی 🔖لینک نماهنگ نسخه تلویزیونی 👇 https://my.uupload.ir/dl/6E4Z2ynj
حرف خاص (2).mp3
11.38M
✘ چه‌جوری ذکر بگیم که باعث رشد معنوی‌مون بشه ؟ 🎙حجت الاسلام والمسلمین استاد اگه هنوز عضو نیستی یا علی👇🔗 https://eitaa.com/joinchat/2864513303C46e26b8fd5
آیت الله العظمی بهجت (ره): بعضی از علما با سفارش به نماز اول وقت و یا نماز شب، زندگی آینده‌ی فرزندانشان را تأمین می‌کردند. ⬅️ در محضر بهجت، جلد اول، صفحه ۸۵ 🏷 اگه هنوز عضو نیستی یا علی👇🔗 https://eitaa.com/joinchat/2864513303C46e26b8fd5
❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥 ته دلم از اینکه سلمان بی خیال ماجرای خواستگاری شده باشد مطمئن نبودم. و درست حدس زدم. با پیچیدن صدای مادرم در خانه متوجه شدم که خاله ام تلفن زده و مارا برای شب دعوت کرده است. میخواستم دعوتشان را رد کنم ، اما انگار عشقی که به حیدر داشتم باعث شده بود شجاعت این را پیدا کنم که بدون توجه به موضوعات پیش آمده با آن ها روبرو شوم. وقتی مادرم ماجرا را گفت بدون معطلی قبول کردم. باید تکلیفشان را مشخص میکردم. لباسهای بلندی برای پوشیدن انتخاب کردم. مانتوی بلند و گلبهی رنگی پوشیدم. با یادآوری حیدر لبخندی زدم و با پدر و مادر و خواهرم سوار ماشین شدیم. داخل اینستا آیدی حیدر را چک کردم. در بین تمام اکانت هایی که بالا آمده بود پروفایل یکی از آنها توجهم را جلب کرد. پروفایلی که عکس بین الحرمین رویش بود. اولین پست پیج را که دیدم لبخند بر لبم نشست. عکس ورودی درب خانه شان بود که با پارچه ای بزرگ جلویش نوشته بود( به مجلس عزاداری امام حسین علیه السلام خوش آمدید). خود حیدر هم در گوشه ای از تصویر ایستاده بود و سرش را پایین انداخته بود و دستش را روی سینه اش به نشانه احترام گذاشته بود. دلم قنج رفت وقتی این تصویر را دیدم. از عکسش اسکرین شاتی گرفتم و داخل گالری ام ذخیره کردم. با متوقف شدن ماشین متوجه شدم که رسیدیم. از ماشین پیاده شدم و زنگ در را زدیم. وقتی خاله ام با اسفند و شکلات به استقبالم آمد چشم هایم را با کلافگی چرخاندم و احوالپرسی با اکراهی را نصیبش کردم. خاله: به به خوش اومدی عروس خانم. نرگس: سلام خاله جان. یادم نمیاد بدون خبر خودم عروس شده باشم. این را گفتم و پوزخندی زدم. اما انگار این زن سمج تر از این حرفها بود که بخواهد کوتاه بیاید. کمی ابروهایم در هم رفتند. چشمم به سلمان افتاد که جلوی درب ورودی ایستاده بود. وقتی عصبانیت مرا دید با خجالت سرش را پایین انداخت و چشمانش را دزدید. سمانه هم طوری وانمود میکرد که انگار هیچ حرفی نزده و کسی که باید عذر خواهی کند من هستم. به خاطر آینده خودم و حیدر هم که شده سعی کردم کاملا خونسرد برخورد کنم. اجبارا سلامی به سمانه و سلمان هم دادم و بدون شنیدن جوابشان روی مبل تک نفره ای نشستم. احساس میکردم جلوی عقربه های ساعت را گرفته اند و زمان به کندترین حد ممکن حرکت میکند. شام را خوردیم. خاله ام سینی چای را آورد و کنار مادرم نشست. در گوشش زمزمه ای کرد و بعد با لبخند بزرگی که روی لب داشت به من نگاه کرد. مادرم لبخند کوتاهی زد. او خوب می دانست که تمام این صحبت ها بی فایده است و من خیلی وقت است تصمیمم را گرفته ام. با صدای خاله ام سکوت سنگینی که داخل فضا پیچیده بود شکسته شد. خاله: خب با اجازتون بحثی رو که اونشب توی خونتون راجبش حرف زدیم رو الان ادامه بدیم. پدر: اختیار دارید. بفرمایید. البته اولویت نظر نرگس جانه. از آنجا که میخواستم حقیقت تصمیمم را بگویم مخالفتی با صحبتشان نکردم. خاله: چطوره که پسر و دختر برن توی اتاق صحبتاشونو باهم بکنن تا ما بزرگترا بعدش بشینیم و حسابی فکر کنیم. بی تفاوت نگاهم را به دهان پدرم دوختم تا پیرو حرفی که می زند عمل کنم. انگار ماجرا تازه شروع شده... . .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
30_ahd_01.mp3
1.82M
سلام امام زمان🥰❤️ آغاز روزم رو با سلام و صحبت باشما آغاز میکنم آقای خوبی ها . . اگه هنوز عضو نیستی یا علی👇🔗 https://eitaa.com/joinchat/2864513303C46e26b8fd5
❤️ ⚘️ای پیامبر آنچه از کتاب (قرآن) به تو وحی شده است تلاوت کن».⚘️ کهف/سوره۱۸، آیه۲۷ اگه هنوز عضو نیستی یا علی👇🔗 https://eitaa.com/joinchat/2864513303C46e26b8fd5
💎امام رضا عليه السلام: آنکه از خدا توفيق بخواهد، اما تلاش نكند، خود را مسخره كرده است مَن سَألَ اللّه َ التَّوفيقَ و لَم يَجتَهِد فَقَدِ استَهزَأَ بِنَفسِهِ 📖بحارالانوار، جلد۷۸، صفحه۳۵۶ اگه هنوز عضو نیستی یا علی👇🔗 https://eitaa.com/joinchat/2864513303C46e26b8fd5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 آثار گره‌گشایی از کار دیگران در حدیث امام کاظم(علیه السلام) 🎙استاد اگه هنوز عضو نیستی یا علی👇🔗 https://eitaa.com/joinchat/2864513303C46e26b8fd5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تهران نه، لبنان نه؛ تل‌آویو میدان نبرد است! رجزخوانی حماسی حدادیان در جدیدترین اثر خود، منتصرون جدیدترین اثر محمدحسین حدادیان با محتوایی صریح و شجاعانه علیه صهیونیست‌ها منتشر شد. این اثر پیامی روشن برای جهان مقاومت و آینده رژیم غاصب دارد اگه هنوز عضو نیستی یا علی👇🔗 https://eitaa.com/joinchat/2864513303C46e26b8fd5