eitaa logo
هم نویسان
271 دنبال‌کننده
172 عکس
30 ویدیو
95 فایل
💠‌ با هم بنویسیم تا به، ادبیات، فرهنگ و تمدن برسیم https://eitaa.com/joinchat/2477260908C5a78446aac سردبیر: @Jahaderevayat 🔻ارسال یادداشت و کوتاه‌نوشت #هم_نویسان
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴«مارثون جهانی اربعین» 🖌سیده ناهید موسوی 🏴 با پاهای پیاده از مدینه به سمت سرزمین کربلا حرکت کرد و در مسیر کوفه شاگردش عطیه عوفی همراه او شد. روز بیستم ماه صفر به کربلا رسیدند. و شدند نخستین زائر حرم امام حسین علیه السلام. کسی که زیارت اربعین سید الشهداء، یادگار اوست، ایشان شخصی جز جابر بن عبدالله انصاری نیست. یکی از اصحاب پیامبر (ص) که در جنگ های زیادی در رکاب رسول خدا (ص) و امیرالمومنین (ع) شرکت کردند. و همواره مدافع پیامبر (ص) و اهل بیت علیهم السلام بودند. این حرکت از جابر بن عبدالله انصاری سرآغاز حرکت و پیاده روی بزرگ دلدادگان و عاشقان امام حسین (ع) در اربعین حسینی شد. 🏴هزار و چهارصد سال و اندی می‌گذرد. از هر نقطه دنیا که باشند، هوایی یا زمینی، از هر نوع نژاد و تبار با هر ملیتی، پیر یا جوان، زن یا مرد، کوچک یا بزرگ، همگی یک مقصد دارند.و مسیری که همیشه تکرار می‌شود اما تکراری نه. همان شاه راهی که به بهشت کربلا و حرم امام سوم شیعیان است منتهی می‌شود.امام حسین (ع)،تنها امامی که اربعین و زیارت اربعین دارند. تنهاامامی که قبر مطهرشان بیش از ده بار توسط ظالمان خراب شد تا اثری از آن باقی نماند!! اما همچنان پابرجاست.تنها امامی که بدون غسل و کفن دفن شدند. تنها امامی که سر مبارکش ازبدن جدا شد. تنها امامی که بعد از شهادتش‌خانواده‌اش اسیر شدند. و...این‌ها تنهامواردی از خصوصیات و ویژگی های امامی‌ ست که دعا تحت قبه‌ی ایشان به اجابت می‌رسد. 🏴 مسیری که یک روز تنها با قدم های جابر، و بعد از آن با قدم‌های شیعیان از هر نقطه جهان به روی همه گشوده شد. کربلایی که روزی بی وفایی خود را به سبط پیامبر (ص) ثابت کرد. اما اکنون، سیل جمعیت و زائران است که سرزمین کربلا را به عالم می شناساند. و دیگر فرقی نمی‌کند شیعه باشید یا از اهل سنت، تنها حُب الحسین است که همگی را سوار بر کشتی نجات می‌کند. اتفاقی بزرگ از نوع خود در جهان که برای بیان اتحاد و وحدت مسلمین کافی است. 🏴 و این شوق و حرارتِ عشق‌ به‌ اباعبدالله است. که در دل‌های‌مومنین خاموش‌نمی‌گردد. و بیش ازبیش‌ روشن‌تر وافروخته‌تر می‌شود. برکت وجود مبارک اباعبدالله وخون‌های‌ شهداست که سختی ها را هموار کرده است. درحالی‌که‌ اکثر مراسمات و موکب‌ها باهزینه‌های مردمی بصورت‌ خودجوش برپاست،و هر کس به اندازه اراده و عشقی که به ارباب دارد از جان و مال خود مایه می‌گذارد. در پایان سخن حقی از امام خمینی ره که فرمودند: «...محرم و صفر است که اسلام را نگه داشته است. فداکاری سید الشهداء (ع) است که اسلام را برای ما زنده نگه داشته است.»* *صحیفه امام، ج۱۵،ص۳۳۰ پایان
🏴کوله پشتی حسینی 🖌محبوبه حقیقت 🔹 کوله‌ پشتی‌ام را از کمد دیواری در می‌آورم. هر سال بعد از اتمام سفر آن را کنار می‌گذارم تا سال بعد باز هم با همین کوله راهی شوم. ▫️دو سه روزی است آن را آماده کرده‌ام. امشب با شوق عجیبی نگاهش می‌کردم. انگار لذتی از جنس ماوراء تمام وجودم را در برگرفت. از آن لحظه به بعد است که مرتب دلم نجوای با حسین را با خود زمزمه می‌کند. 🔶 دیگر تنها قرار و آرام دل بیقرارم حرکت به سوی اوست و قرار گرفتن در مسیر او....کاش می‌شد الی‌الابد. ▫️کاش می‌شد وقتی تمام وجودت با عطر حسین آغشته می‌شد و با دلت به او وصل می‌شدی دیگر بازگشتی به این عالم نداشتی. 🔹کاش عالم روزمرگی‌ها پیش چشمانت رنگ می‌باخت و تمام طول سالت با این سفر حسینی‌ می‌‌ماند. کاش عالم دانی تو را درگیر نمی‌کرد و با او همان عالی عالی می‌ماندی. ▫️کوله پشتی‌ام را خیلی دوست دارم. این کوله‌پشتی همراه و همقدم من بوده در سفر الی‌الحسین. و تنها مخصوص اوست. 💢 کوله من سهم سالیانه مرا از گناه بر دوش خود بار می‌کند و در طول مسیر فریاد برمی‌آورد این منم بنده عاصی پرودگار تو که جز تو برای بخشش گناهانش کسی را سراغ ندارد... پایان
🏴اربعین پدر دختری 🖌س.غلامرضاپور دوباره دارد دلم شور میزند. شور کارهای عقب مانده . چیزی به اربعین نمانده ولی من هنوز کار دارم تا برای پیاده روی آماده باشم. مانده ام کار این دنیا چرا تمامی ندارد. خیلی وقتها بی خیال انبوه کارهای ریز و درشتی که دارم ، می گیرم می خوابم . فقط برای اینکه از دست این دلشوره ها فرار کنم. اما خواب می بینم که همه دارند میروند ولی من هنوز دنبال کارهای نیمه تمامم ، می دوم. باید مثل پارسال بی خیال حضورشان شوم . اما امسال به این نیمه تمام ها ، درد های تازه جسمی هم اضافه شده. بچه ها مشتاق رفتن‌اند و من زمینگیر این درد تازه وارد. باید تصمیم بگیریم ... خانوادگی. * "مواظب خودتون باشیدا احترام بابارو حفظ کنیدا هوای همدیگه رو داشته باشیدا نمیگم اصلا دعوا نکنید یه خورده کمتر با هم دعوا کنید،کمتر کشش بدین دعواتون رو" چهارتایی می‌خندند. "هوای حجابتونم داشته باشید چند قدم بجای ما هم بردارید سلام ماروهم برسونید" اینها را می‌گویم و به نوبت از زیر قران ردشان می‌کنم. دستشان را به دست پدرشان و پدرشان را به امام حسین علیه السلام می‌سپارم. کوچه را که طی می‌کنند با زبانم چهار قل و ایه الکرسی و اللهم اجعلهم فی درعک الحصینه ،برایشان می خوانم و با چشمهایم قربان قد و بالایشان می‌روم. بوس های ارسالی آنها هم از وسط کوچه دانه دانه می‌آمد و روی گونه‌هایم می‌نشست. ایستادم تا ماشین از سر کوچه گذشت و اولین سفر اربعین پدر و دختری دخترهای من و پدرشان شروع شد. اصلا اربعین یعنی محکم تر شدن عاطفه پدرها و دخترها . ادامه دارد...1️⃣
🏴اربعین پدر دختری 🖌س.غلامرضاپور در حیاط را آرام بستم که از صدایش زینب بیدار نشود. بیدار می‌شد و می‌دید خواهرهایش نیستند حتما خیلی گریه میکرد. با اینکه دوسال و هفت ماه بیشتر ندارد اما به مدد عکسها و فیلمها انگار پیاده روی پارسال را بخاطر دارد. دو روز پیش که تلویزیون داشت تصاویر پیاده روی را نشان می داد، با همان زبان شیرینش به پدرش میگفت: "بابا منو کربلا می بری؟" خانه بدون بچه ها در سکوت خاصی فرو رفته. دست و دلم به هیچ کاری نمی‌رود. آرام کنار زینب دراز کشیدم اما انگار دست و دل چشمهایم هم به خواب نمی‌رود. یاد پارسال اولین سفر اربعینمان افتادم . "بچه ها از صبح مشغول بستن کوله هایشان بودند کمی سخت بود تقریبا نمیدانستیم چه چیزاهایی باید برداریم چه چیزهایی نباید... مثل شمال خانه مادر بزرگ رفتن نبود که کلی لباس رنگارنگ مناسب مهمانی و احیانا دورهمی های فامیلی و لوازمی که حالا شاااااید نیازمان شد، هم برداریم . قرار بود همراه کاروان اسرا به کربلا برویم پس باید این همراهی در ظاهرمان هم پیدا می بود.. طبق معمول ساک بچه ها را دوباره کنترل کردم تا بار اضافی برنداشته باشند. اینبار ۴تا کوله مدرسه و یک ساک زنانه دم دستی با یک کیف کمری برای پول و مدارک و یک ساک کوچک برای داروی های گیاهی ... برای حداقل یک هفته برای هفت نفر .... هنوز کربلا نرفته داشتیم تغییر می‌کردیم حداقل در سبک ساک بستنمان" و این تغییر امسال ملموس تر از پارسال بود. نفری سه دست لباس یک دست را که پوشیده اند یک دست در ساک و یک دست هم درماشین که وقتی برگشتند مهران ؛ تازه اگر نیاز شد... باقدری خورده ریزهای خوردنی و بهداشتی. حتی بستن کوله برای اربعین هم ادم ساز است. در همین فکرها بودم که تلفنم زنگ خورد. محمد بود که داشت دلبری می‌کرد. با ناله ی خنده داری گفت "خانم کجایی که دخترات به داد من نمیرسن؟ ساندویچ درست کردن برام ؛ فقط یه ذره مخلفات داره توش، نون خالیه ازگلوم پایین نمیره..." و بعد صدای خنده بچه ها آمد. صدای زهرا را هم شنیدم که انگار داشت غر می زد : چقدر کار مامان سخت بوده تومسافرتا .. ادامه دارد..2️⃣
🏴اینجا زمان می‌ایستد! 🖌مریم فلاح در این دنیای پر هیاهو، که هر چه تلاش می‌کنی از زمان و مکان عقب میفتی، هر چه می‌دَوی زمان زودتر از تو می‌رسد، اوقاتت آنقدر بی‌برکت است که گاهی از تلاش خسته می‌شوی و می‌خواهی به همه چیز پشتِ پا بزنی و قید همه چیز را بزنی... آن وقت سالی یکبار، اتفاقی در این میان میفتد، که با تمام وجود، توقف زمان را در یک مکان پر از انرژیِ مثبت، درک می کنی... این مکان سرزمین کربلا و این زمان فقط ایام اربعین است... حتی اگر بین تمام کارهای ریز و درشت زندگیِ پرتلاطمت توفیق حضور در این زمان و مکان را یافته باشی، درست از وقتی که عازم می‌شوی، دیگر حس گذرِ زمان را نداری، دیگر دغدغه‌ای جز رسیدن و درک مکان عاشقانه‌ی بین‌الحرمین در دل و ذهنت نیست... بی‌وقت‌ترین قسمت این عشق‌بازی، زمانی است که پا در میانه‌ی بین‌الحرمین گذاشته‌ای و گوشه‌ای دنج یافته‌ای، طوری‌که از سمتی چشم به گنبد ارباب و از سمتی دیگر چشم به گنبد علمدار وفادار داشته باشی، مدام چشم می‌گردانی و روح و جانت را صفا می‌بخشی... عاشقِ این اوقات بی‌وقتم. کاش هر انسانی که روی این کره‌ی خاکی نفس می‌کشد، چنین لحظاتی را تجربه کند... انتهای این آرزو، رسیدن به ظهور موعود است... زمانی که همه‌ی عالَم عاشق شوند، صاحبِ زمان خواهد آمد... به امید این روز به زودیِ زود. پایان
🏴بیابان جای بچه‌ها نیست 🖌ریحانه ابوترابی صبح تا عصر نمی‌شود خیلی راه رفت. باید سایه به سایه و کولر به کولر بچه ها را روی دست برد. آفتاب که کوچک و بزرگ سرش نمیشود. می‌تابد و می‌سوزاند. کاش سرش می‌شد...! ولی خودمانیم بیابان جای زن و بچه نیست. انگار اصلا آدم باید اربعین را خانوادگی بیاید تا مردش بعدا در جمع های خصوصی تر با رفیق و رفقایش بگوید : سخت است. بیابان جای زن و بچه نیست! همینطوری روضه هامصور می‌شود دیگر. تازه ما اینجا مهمانیم. مارا چون گریه کن حسینیم نمی‌زنند. حلوا حلوا می‌کنند. آخ اگر اشکی از چشم طفلی بیاید. سیل نوازش و عروسک و خوراکی و توجه و محبت است که سرازیر می‌شود.... ای حسین... ای حسین... کی می‌آید منتقم؟ ما بیشتر دوست داریم در راه تو به خاک و خون کشیده شویم حسین... پایان
🏴جامانده 🖌زهرا کبیری پور ‌می‌گویند، نگویید جامانده‌ایم ولی ما جامانده‌ایم دیگر.. جسم‌مان جامانده است در لابه‌لای روزمرگی‌هامان اگرچه روح‌مان پرواز کرده باشد. پایان
اربعین پدر دختری 🖌س.غلامرضاپور باید خودم رابرای نق زدن‌های زینب آماده می‌کردم. خوراکی های جورواجوری که برایش خریده بودیم تنها لحظات کوتاهی می‌توانست مشغولش کند. اسباب بازی و تلویزیون هم خیلی سرگرمی‌های جالبی برایش نبودند. او بیشتر ساعات روز را با خواهرهایش به بازی و نقاشی و ...می‌گذراند. و حالا جای خالی آنها را باید یک جوری پر می‌کردم. برنامه یک دورهمی را برای شب با خاله ها و دختر خاله هایش چیدم و مشغول مرتب کردن خانه شدم. از خواب که بیدار شد فکر‌‌ کرد خواهرهایش رفته‌اند کلاس و بابا رفته تا آن‌ها را بیاورد. بعدازظهر کم‌کم داشت از نبودنشان کلافه میشد که ریحانه پیغام صوتی فرستاد. من‌که گوش به‌ زنگ بودم سریع پیغامش را باز کردم . اصلا فکرش را هم نمی‌کردم با شنیدن صدای ریحانه، بهم بریزد. بغض کرد و روی زمین دراز کشید . گفت "آجیا نرفتن کلاس؟ رفتن کربلا؟" مانده بودم چه بگویم:" زود میان مامان جون. الان خاله ها میان بچه ها میان یک عالمه بازی می‌کنیم." خداروشکر مهمان‌ها زود رسیدند . تا شب مشغول بازی شد. قرار شد خاله ها خوابیدن هم پیش ما بمانند . رختخوابهارا در هال پهن کردیم . قبل از خواب خاله وحیده پرسید: "ظاهرا مرز مهران شلوغ بوده. تا مرز هم پیاده روی داشتن؟" داشتم برایش توضیح می‌دادم که :" نه منکه با بچه ها و پدرشون صحبت کردم گفتن با ماشین تا مرز اومدن و خیلی راحت...." که یکهو زینب شروع کرد به گریه کردن ... پرسیدم:" چی شده مامان؟" با صدای نق دار و درحالیکه همزمان داشت محتوای شیشه پستانکش را می‌خورد گفت : "نگو دلم تنگ میسه." تابخوابد دیگر حرفی نزدم. اما در دلم قربان صدقه‌ی آن سه ساله ای رفتم که یک روز از صبح تا غروب پدر و برادرهایش را .... ادامه دارد...3️⃣
🏴وقتی که ماه کامل بود... 🖌نجمه صالحی برای اولین بار بود که پیاده‌روی را از طریق حله آغاز می‌کردیم، این طریق از جمله مسیرهایی است که موکب کم است و مشایه کمتر اما برای تندروها بسیار مناسب است! اغلب افرادی‌که در مسیر مشایه، حضور داشتند عراقی‌ و عرب زبان بودند و تعداد کمی از ایرانیان این راه را انتخاب کرده بودند شاید هم به دلیل عدم آشنایی! البته اگر همسفر، دوست و همکار عراقی‌ام نبود شاید ما هم همان مسیر هر ساله را انتخاب می‌کردیم! اما قطعا از زیبایی‌هایی این مسیر محروم می‌ماندیم! جاده در شب خیلی زیباتر شده بود، نور کامل ماه در جاده زائرین را از نور چراغ بی‌نیاز می‌کرد! در حال پیاده‌روی برای تعدادی از دوستان و اساتیدم چند فایل صوتی ارسال کردم تا در حال و هوای دقایقی از مسیر شریک شوند، دوست عزیزی بعد از شنیدن صدایم، پرسید: شب تاریک است نمی‌ترسید! خیالش را راحت کردم که به لطف سلطان عشق ازلی خیالمان جمع است! تصویر ماه کامل در میان درختان نخل یکی از زیباترین تصاویری بود که در قاب دوربین ثبت کردیم! پایان
🏴 اربعین مهدوی 🖌هادی حمیدی من الغریب الی الحبیب... با "لبیک یا حسین" باید برخاست جوشید و رفت. گرچه در هیأت و حسینیه و محراب هم می‌توان سلامش داد ولی نه، این رسم عاشقی نیست باید آن سرزمین حماسه را نفس کشید و به وصالش رسید به آغوشش گرفت تنگ تنگ... موکب به موکب پنجه در رنج‌های ریز و درشت سفر، منزل به منزل باید رفت چای و قهوه تلخ عراقی را نوشید، لقمه‌های محبت میزبان را تناول کرد و نمک‌گیرش شد و به مقصد و مقصود مشرف شد. چه زیباست ساعت وصال با حقیقت عشق و عشق تمام.دیدگان بارانی می‌شود و مروارید اشک بر گونه‌ها می‌غلتد از بین الحرمین ندایی می‌آید؛ هلا بیکم یا زواری هلا بیکم خوش آمدید ای زائران عزیزم! کربلا به شدن است نه به رفتن. کربلایی که شدی تازه ضربان قلبت در نینوا به ساعت ظهور تنظیم می‌شود! باید به سمت قبله شش گوشه عشاق نماز وصل گذارد و قد قامت نصرت با حسین زمان‌عج را بست. این زیارت عارفانه با دو بال عقل و عشق آغازِ مسئولیت بزرگی‌است و قبول آن امانت الهی که آسمان را یارای حمل آن نبود! با قدم‌های جابر در اربعین باید پا‌به‌پای قدم‌های پسر مهزیار، از "لبیک یا حسین" به "لبیک یا مهدی" رسید... اللهم ارنا الطّلعه الرشیده والغره الحمیده پایان
🏴اربعین پدر دختری 🖌س.غلامرضاپور صبح بچه‌ها و خاله‌ها رفتند پای درخت انجیر. از اواخر تیر که انجیرها می‌رسند برای صبحانه نان و انجیر تازه می‌چسبد. بعد از صبحانه بساط بازی امروز را هم برای بچه ها فراهم کردیم. موکت دم در هال کثیف شده بود. توی حیاط پهنش کردم. یکی یکدانه تور دادم دست بچه ها و روی موکت که حالا دیگر کاملا خیس شده بود، قدری شوینده ریختم . کف که درست شد صدای خنده ی بچه ها رفت بالا. کلی رویِ موکت خیس و کفی بپربپر کردند. زینب حسابی خیس شده بود. کار که تمام شد لباسهایش را عوض کردم. رفت از توی کشو جوراب و لباسِ بیرونش را آورد و گفت: " مامان بیا اینارو برام بپوش، بریم آجیا رو بیاریم" انگار دلش می‌خواست در شادی این بازی تازه آنها هم شریک باشند. مادرجون هم ظهر از مشهد رسید. با خاله فاطمه اینها رفته بود زیارت. می خواست از همان‌جا برگردد شمال اما مادری کرد و آمد یکی دو روزی پیش ما تا تنها نباشیم. خاله زهرا اینها هم از کربلا رسیدند. زینب، فاطمه دختر خاله زهرا را خیلی دوست دارد. قبل ترها که هنوز از قم نرفته بودند، فاطمه هم یکی از دخترهای خانه‌ی ما بود. یکسالی می شود که رفته اند شمال. از آمدنشان کلی خوشحال شدم. زینب هم انگار خواهرهایش را پیدا کرده دیگر از بغل فاطمه پایین نمی‌آمد. خاله زهرا می‌گفت بچه ها را در سرداب سامرا دیدند . گفت حالشان خوب بوده و قرار بوده که بعد ازسامرا به کاظمین بروند. با خنده یک عنوان جدید هم به من داد؛ "دل‌گنده" گفت : "چطور دلت اومد بچه ها رو بفرستی و خودت نری..." دلم آمد؟ گاهی فکر می‌کنم نکند از سر عافیت طلبی به زیارت اربعین نرفتم! نمی‌دانم ... فقط می‌دانم همه بی قرارِ رفتن بودند و شرایط من نباید مانعشان می شد. ادامه دارد...4️⃣
🏴صداها رهایم نمی‌کنند. 🖌امیر خندان جواد مقدم فریاد میزند هروله. حسین سیب اوج گرفته و میخواند: بدرُ فاطمه نورُ کلامی سیدالشهداااا.... میثم مطیعی هم با همان آرامش دارد قدم قدم را میخواند. چند وقتی است ملاباسم هم اضافه شده است و گاهی «تزرونی» میخواند و گاهی هم «مشای علی وعدک صلیت» ذهنم حسابی شلوغ شده است. یکی از گوشه ای مدام و بدون وقفه با یک ریتم ثابت، انگار که یک هزارم دسی بل هم صدایش تغییر نکند، میگوید«شای ابوعلی». عین را هم جوری تلفظ میکند انگار از لوزالمعده اش صدا را برداشته و به گوشم می رسند. لحظه ای تنفس و باز دوباره «اشرب شای ابوعلی». صدای لخ لخ دمپایی آبی رنگ مرد هندی، که پای چپش را روی زمین می کشاند زیر صدای کودکی است که با ادا اطوار بچه‌گانه اش مثل صدای دعوت به چایی میگوید: «فضل یا زائر! مای بارد یا زائر.» مرد عصا به دستی از کنارم رد می‌شود. صدای تق تق عصا در هر قدم دوبار بلند می شود. گویا ایرانی است و جانباز. چفیه ای بسیجی دور گردنش است. ضبط کوچکی را به کوله اش آویزان کرده و انگار تمام روضه های عالم را میخواهد در چند کلمه به گوش همه برساند: السلام علیک یا اباعبدالله... ویلچر مرد پاکستانی که مادر یا همسرش را روی آن نشانده هم مثل این که بخواهد یک حرفی را تکرار کند. شاید لاستیک سمت راستش درد گرفته. نمیدانم. فکر میکنم دارد با صدای قیچ قیچش‌با من حرف میزند. کمی نگاهش میکنم. معنای حرفش را نمی فهمم، مثل حرف های خود مرد پاکستانی. قیچ قیچ‌ قیچ قیچ... پیرزن عرب زبانی که خمیده خمیده جلو آمده، به پاهای برهنه ام اشاره میکند. مقداری حرف میزند. معنای دقیق تک‌تک کلمات را درک نمیکنم. فقط میفهمم دارد توصیه مادرانه‌ای می‌کند. به زور کلمه«حذاءک» را تشخیص می‌دهم. با کلمه ای «مو مشکل» داستان ختم می شود. شلوغ و پلوغی جمعیت نشان میدهد به سیطره رسیده ایم. باید ایستاد. ما می‌ایستیم ولی صداها نه. جمعیت دم میگیرند: لبیک یا حسین! لبیک یا حسین!... صداها رهایم نمی‌کنند. هر سال نزدیک اربعین صداها در خواب و بیداری رهایم نمی‌کنند. صدای لبیک یا حسین جمعیت رو به ضریح، صدای موتور سه چرخه ای که آهنگی روی اعصاب پخش می‌کند تا به موکب‌دارها بگوید کپسول گاز رسید، صدای کش کش قدم ها، مداحی های ایرانی و عربی بین راه، مای بارد، شای‌ ابوعلی، فضّل یا زائر....فضّل... پایان