eitaa logo
هم نویسان
304 دنبال‌کننده
146 عکس
28 ویدیو
95 فایل
💠‌ با هم بنویسیم تا به، ادبیات، فرهنگ و تمدن برسیم https://eitaa.com/joinchat/2477260908C5a78446aac سردبیر: @Jahaderevayat 🔻ارسال یادداشت و کوتاه‌نوشت #هم_نویسان
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
(170) ⚠️ آیا جرئت دارید که اسرائیل رو به خاطر جنگ غزه مثل روسیه در جنگ اوکراین از مسابقات ورزشی کنار بگذارید؟ © شهاب‌گرافی کپی‌رایت ندارد...🔻 @SHAHAB_GRAPHY @HamNevisan
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
(171) 🎥 ما پیروزیم✌️... 🔺این خون یک دختر بچه ۵ ساله است میفهمی ؟! 🔸شرف ما ناموس ماست ، خاک ماست ، خانه‌ی ماست ؛ ولی جان ما اینقدر ارزش نداره که زندگی رو به بی‌غیرتی و بی‌شرفی ترجیح بدیم ؛ ما موفق هستم حتماً انشاءالله ... 🆔 @lightmedia @HamNevisan
(172) به نقل از منابع غیر رسمی، نخست وزیر اسرائیل تیم ویژه ای از افسران مورد اعتماد و باسابقه موساد را جهت پیدا کردن دعایی که چاهزاده رضا پهلوی در یکی از سوراخهای متعدد دیوار ندبه گذاشته، مامور نموده است. © شهاب‌گرافی کپی‌رایت ندارد...🔻 @SHAHAB_GRAPHY @HamNevisan
(173) بنام خدا پاره تن من هر لحظه انگار تکه ای از وجودم میسوزد درد میگیرد نه میتوانم از خودم جدا کنم و نه میتوانم به دیگری بدهم تا دردش را بکشد باید خودم دردش را بکشم اما شیرین هست و گوارا. درد وجودم را روز به روز مقاوم تر میکند. انگار با درد آبدیده تر میشود و محکم تر. دخترها زنها مادرها همه به خیابان آمدند انگار درد آنها را هم بیچاره کرده است و نمی توانند یک جا بنشینند باید کاری کنند حرکتی خیزشی اعتراضی خشمی شاید از دردشان کاسته شود تازه با درد آشنا شدند هرچه این درد بیشتر باشد جنب و خروششان بیشتر. نمیتوانم خودم را جای آن زنی قرار بدهم که وقتی خبر مرگ دختر و همسر و فرزندانش را میشنود چه واکنشی خواهم داشت اما اقرار میکنم که صبر اکسیر اعظم است و همه قدرت ها را به ستوه درمیاورد دوباره دختری را میبینم که کنار دیوار خراب شده نشسته و سر در گریبان دارد شاید با خود فکر میکند: « چه کنم! نه خانه ای دارم نه پدری که سایه اش بالای سرم باشد نه مادری که درآغوشش آرامش بگیرم نه برادری که به غیرتش تکیه کنم خدا را شکر که یک چادری بالای سر دارم و زمینی هم زیر پاهایم.» بیمارستان قتلگاه شده است. قتلگاه جلوی چشم همه جهانیان همه قدرتها همه سران فتنه همه اصحاب سلطه همه کسانی که از مقدس مابی شان حقوق بشر ساخته اند اما حالا خفه خون گرفته اند. اینها تجسم نیرنگ و فریب هستند جز برای منافع خود کاری نمیکنند. بلکه تنها سنگ سود و بهره خود را به سینه میزنند شاید اشک تمساحی هم بریزند اما دیگر این حناها برای دنیا رنگی ندارد چون فطرت سالم جهان بیدار گشته است و همه یک دل فریاد میزنند و دوران عوض خواهد و ما در یک دوران جدید قدم خواهیم گذاشت دورانی که حق از همیشه روشنتر و باطل از همیشه تاریک تر. دورانی هرچه جلوتر میرویم خالص و خالص تر میشویم. سید امین میراسماعیلی @HamNevisan
(174) پوستر برای نبرد با کفار حربی 💥پی‌نوشت: برای مردم مظلوم و مقتدر که در خط مقدم قرار دارند دعا کنیم🤲 "امن یجیب" بخوانیم. اگر رسانه‌ای داریم تبیین کنیم اگر نداریم اهل تبیین را حمایت کنیم فقط جزو نباشیم... 💔این صحنه، معرکه‌ای است برای امتحان قلب‌ها. گرچه دست‌ها به اسلحه نمی‌رسد و مامور به صبریم‌؛ اما قلب‌ها باید بخروشد. خدا به ها نظر دارد. قلبی که در این جنایت وحشیانه برای مجاهدان فلسطینی نتپیده باشد مثل کسی است که از دستش کاری بر می‌آمد و هیچ نکرد. چه فرقی میکند؟ از قلبش کاری برمی‌آمد و از دعایی دریغ کرد... ✍️محمدمهدی حسین زاده @menhaj_hoseinzade @HamNevisan
(175) قوطی‌های خنک خون ✍️جواد اکبری 🔺 هر بار بحثش پیش می‌آمد که پپسی و کوکاکولا و... حامی اسرائیل‌اند میگفتم هنوز قطعی ثابت نشده اصلا مگر چقدر حمایت میکند اصلا مگر تحریم من چه تاثیری دارد 🔺 ولی بعد از اتفاقات این دو هفته بعد از اینکه هزاران انسان را به قتل رساند بعد از اینکه 2704 کودک را کشتند بعد از ماجرای بیمارستان المعمدانی بعد از اینکه آب، برق، سوخت را مسدود کردند بعد از اینکه با افتخار از این قتل‌عام صحبت کردند و پشیمان نبودند 🔺 دیگر غیرت و انسانیتم اجازه نداد بیخیال باشم که به خاطر هوسم کوکاکولا بنوشم و آروغی از روی خوشی بزنم و بگویم ان‌شاءلله که به اسرائیل کمکی نمیرسد. 🔺 نخیر مماشات بس است اگر این‌ها حامی اسرائیل نیستند، خب دهان باز کنند و صراحتا از این رژیم ملعون کودک‌کش برائت بجویند. 🔺شما را نمیدانم اما من نمیتوانم حتی تصور کنم که ریالی از پولم خرج موشکی میشود که کودکان فلسطینی را سلاخی میکند. 🔺 پس این از من نه تنها از این شرکت‌ها خرید نخواهم کرد که حتی اگر کسی دیگری خریده بود استفاده نخواهم کرد ما با این رژیم حرامزاده و حامیانش پدرکشتگی داریم والسلام @HamNevisan
(176) از شدت سرما، نفسم سرد شده بود′.. از درو دیوار صدا میریخت. صدای بمب، موشک، تیر و تفنگ و ترکش. در آغوش گرم مادرم میلرزیدم. لحظه به لحظه فشرده شدنم را در آغوش مادرم بیشتر حس می‌کردم. موشکی به خانه کناریمان خورد و منفجر شد. کل خانه های منطقه لرزید. اشک مادرم روی گونه‌ام چکید و با خون‌های روی لبم ترکیب شد. صبح هفته پیش، پدرم برای هیزم آوردن به بیرون از خانه رفته بود′. ظهر شد بابا نیامد. مادرم با گام های بلند و پر استرس از اینور خانه به آنور قدم برمی‌داشت. خورشید تاریک شد. بابا نیامد. دیگر مادرم خسته‌ام، کنار مبل روی زمین نشسته و با بغض به دیوار زل زده بود′. صبح روز بعد، دست در دست مادرم، به سر خاکی رفتیم. عکس پدرم را که بر قبر خاکی دیدم، سردرد عجیبی گرفتم. دنیا برایم سیاه شد. با خودم گفتم حالا که دیگر کسی برایمان هیزم نمی‌آورد، تب روی پیشانی ام خانه را گرم میکند. شب‌ها خاطرات برادر کوچکم و دلتنگی‌اش میخواهد سینه‌ آزرده‌ام را شرحه شرحه کند. دیشب خواب دیدم در روزی آفتابی، قاصدک‌ها در آسمان پرواز می‌کردند. در پارک سر خیابان مشغول بازی بودیم. من میدویدم و برادرم دنبالم می‌آمد. صدای جیغ های شعف بار و دوستداشتنی‌مان، هنوز در گوشم می‌پیچد. در شیرینی خواب غرق بودم که تلخی موشکی، به بدن نیمه جانم لگدی زد. با جیغی هراسناک از خواب پریدم. هرچه مادرم را صدا میزدم، کسی جوابی نمی‌داد. بوی باروت و دود در کل خانه حس می‌شد. بلند شدم کلید لامپ را زدم، برق ها رفته بود′. سراسیمه به سمت حیاط دویدم، آنجا هم کسی نبود′. نور ماه به روی دستانم تابید. کف دستم چیز هایی نوشته بود′. دستخط مادرم بود. کمی دقت کردم، نام و فامیل‌ام را با خودکار نوشته بود′. قطره آبی که انگار اشک مادرم بود′ روی روز تولدم، جوهر خودکار را پخش کرده بود′. راه پله هارا، دوتا یکی به بالا دویدم تا وارد خانه شدم. مادرم گوشه خانه، غرق در خون افتاده بود″... این همه بود′ کاش هیچ وقت نبود... ابوالفضل سلیمی @HamNevisan
(۱۷۷) برای بچه هایی مظلومِ غزّه.... فاطمه پورسعید قدرت! از کلمه ی قدرت بدم آمده! قدرتی که طفلی شیرخوار راازهم میدرد ، قدرتی که کودکی را تکه تکه میکند، قدرتی که بیماری رنجور و زخمی را آتش میزند، قدرتی که مادری داغدیده را هدف گلوله قرار میدهد، مظلومانی که پناه آورده اند به بیمارستانی که مثلا امن است را....منفجر میکند... قدرت در بازوهای شیاطینِ انسانی، جان هزاران مظلوم بیگناه را گرفته...آواره شان کرده!داغدارشان کرده! یتیمشان کرده! خانه هاشان را ویران کرده! اینها معنی قدرت است؟ یعنی اگر معنی این کلمه را داشتی یورش ببری؟؟ چون زور داری حیوانی درنده شوی؟ آخر حیوان هم نمیشود بشما گفت! کدام حیوان درنده ای تاکنون جنایتی مرتکب شده؟ که اگر شکاری کرده برای ارضای نیاز گرسنگی بر یک هدف بسنده کرده! قدرتِ شیطانی شما را تبدیل به موجودی کرده که حتی نمیشود نام درنده برشما گذاشت... دیشب دیدم پسری زخمی بر بالین برادر مُحتضرش شهادتین تلقین میکرد...برادر بزرگتر ده دوازده ساله بنظر میرسید.. مگر کودکی به این سن چقدر در قلب کوچکش توان دارد؟که داغی به این وسعت را تحمل کند...بخدا اگر برای این صحنه بمیریم کم است...بارها خودم را جای برادر بزرگتر گذاشتم...چه کشیده در آن لحظات؟ درتمام لحظاتی که برای برادر کوچکِ محتضرش تلقین میگفت چه خاطراتی رامرور میکرد؟؟ بازیهایشان را؟ راه مدرسه تا خانه را که باهم میرفتن؟ شبها که قبل از خواب برای مسواک زدن ازهم سبقت میگرفتن؟ دلخوشیهای کوچک کودکانه ای که بین خودشان دونفر بود را؟ کیکی که آنروز مادرشان پخته بود و چقدر ذوق کرده بودند برای خوردنش دورهم؟ شاید یاد آنشبی افتاده بود که مادرشان اجازه داد شب را باهم خانه ی مادربزرگ بمانند..یاد آنروز که پدرشان دوتا ماشین پلاستیکی پلیس برایشان خریده بود؟ خدایا..من فقط چند ثانیه از زندگی این دو کودک را در فضای مجازی دیدم ولی...تمام زندگیشان را در ذهن و جانم مرور میکنم..تمام حدس هایم را درباره ی زندگی کوتاهشان درکنارهم رادر ذهنم زنده میکنم... نمیتوانم آن چند ثانیه فیلم را از یاد ببرم... بارها با خودم مرور کردم به چه گناهی دیگر به این کودکان اجازه ی خندیدن ندادند؟ مگر بچه باید اینطور زخمی و ترکش خورده شود؟ مگر سرباز جنگی است؟ بچه ها در تمام دنیا باید شاد باشند، بازی کنند و آرزو های کوچک قشنگ داشته باشند... از قدرتی که شادی کودکانِ غزّه را گرفته بیزارم..ننگ براین قدرت ...ننگ براین ناتوانی که بخداقسم در ظاهر قدرت است! روضه های کربلا برایم زنده شده! صحنه ی شهادت حضرت علی اصغر را بارها و بارها در غزه دیدم...دیگر چه چیز دلمان را آرام میکند؟دیگر چه کسی لبخند برلب هایمان می آورد؟ با عجزی عمیق و چشمانی لبریز از اشک هرلحظه زمزمه میکنم: الهی مولای مارابرسان..... ۲۶ مهر۱۴۰۲/ بعد ازحمله ی وحشیانه به بیمارستانِ معمدانیِ غزّه @HamNevisan
(۱۷۸) صورتی که یک روز می‌کشیم پسرکم فلسطین را کشیده. آن خانه‌های بنفش بالای صفحه خانه نیستند که! موشکند! موشک‌های فلسطینی که دارند می‌روند سر صهیونیست‌ها بریزند. پسرکم انگشت می‌گذارد روی آن آدم کنار موشک و صدایش را جدی می‌کند و می‌گوید: این مرده نگهبان موشکاس! اسلحه هم داره ببین! خیلیم عصبانیه! این یعنی مردش مرد است. حسابی قوی است. من هم باید در جواب بگویم: اوه! یعنی حساب کار دستم آمده. پسرکم لب پهن می‌کند به خنده. پرچم فلسطین را وسط صفحه نشان می‌دهد و می‌گوید: آتیش گرفته! نمیدانم چرا عین خیالش نیست. نگران می‌پرسم: چرا؟ دست به کمر می‌زند و انگار یک عینک آفتابی به چشم کم دارد که ژستش تکمیل شود. یک جور مردانه‌ی دل گرم‌کنی می‌گوید: نگران نباش! ماشین آتش نشانی داره خاموشش می‌کنه! دلم آرام می‌گیرد. یک غمت نباشه تا من هستمی در ماشین آتش‌نشانی‌ اش هست. پسرکم انگشت می‌گذارد وسط مستعطیل قرمز که به قول خودش آتش‌نشانی‌ است: ماشینش از ایران اومده. ببین پرچم ایران روش داره. و تاکید می‌کند که نشان «الله» هم وسط پرچم دارد. مرد آتش‌نشان خندان است. اما این آخر قصه نیست. آخر قصه‌اش صفحه دوم نقاشی است. می‌نشیند کنارم. صدایش مظلوم و نرم می‌شود: امام زمانو کشیدم. ظهور کرده! با پرچم ایران! باز تاکید می‌کند بلد بوده نشان «الله» را وسط پرچم بکشد. دم گوشم می‌گوید: یادته می‌گفتی صورت اماما رو نمی‌کشیم چون ندیدیمشون؟ می‌گفتی به جاش نور می‌کشیم. ولی من اینجا یکم از صورت امام زمانو کشیدم. چون ظهور کرده دیگه کم‌کم داره صورتش معلوم میشه. دقت که می‌کنم در صورت امام زمانش دهان و بینی میبینم. پسرکم دوست داشته امام زمانش صورت داشته باشد. یک شوری میفتد به جانم. یادم میاید صبح یکی از رفقا پرسیده بود با این‌همه جنگ و خونریزی این جهان چه چیز خوبی برایش مانده؟ صبح چیزی نداشتم بگویم. اما حالا فکر می‌کنم باید نقاشی پسرکم را برایش بفرستم. ✍️ طیبه مهدی‌زاده @HamNevisan
(۱۷۹) گریه نکن عزیزم، زخم‌های صورتت را زود مداوا میکنم. کودک در حال گریه می‌گوید: مادرم کجاست؟ بگویید بیاید پیش من. پرستار رو به همکارش میکند و میگوید: آخر چطور به او بگوییم مادرش شهید شده؟! همکار پرستار به کودک می‌گوید: آلان مادرت اینجا نیست، ما باید برویم پیشش، اگر بگزاری زخم‌هایت را مداوا کنیم، شاید رفتیم پیش مادرت. پرستار شروع کرد به پاک کردن صورت کودک، کودک با صدای غم آلود گفت: این کار صورت من را می‌سوزاند. پرستار گفت یکم دیگر تحمل کنی تمام می شود. و صدای انفجار... دیگر لازم نیست کودک تحمل کند، رفتند پیش مادر کودک. @HamNevisan
(۱۸۰) و اما غزه و کودکانش مادر، بردارم علی کجاست؟ دلم برای برادرم تنگ شده است، میخواهم در آغوشش بگیرم و با او بازی کنم و او را راه ببرم. مادر چرا ساکتی؟ از دیشب که دست همسایه‌مان، ام الرضا بود دیگر ندیدمش. اگر نگویی میروم از ام الرضا میپرسم. درست از چند کوچه آن ور تر است اما میروم. نه نرو عزیزم، بهت میگویم، میدانم اگر ازت قول هم بگیرم بی‌فایده هست. ام الرضا خانه‌‌شان نیست، با علی رفته اند سفر. برای چی اجازه دادی علی را ببرند سفر، او کوچک است و بهانه مادر میگیرد، من طاقت دوری او را ندارم. نه من مطئمنم او بهانه من را نمیگیرد. تو هم دختر بزرگی هستی، نا سلامتی شش سالت است، نباید بهانه برادرت را بگیری. کی برمیگردد؟ آنها بر نمیگردند ما رویم جای آنها. کی؟ نمی‌دانم. شاید چند روز دیگر... @HamNevisan
(۱۸۱) ✨﷽✨ اینجا یک نفر دارد دق می‌کند... ✍️شکیبا شیردشت‌زاده در وجود هر دختر، یک «مادرِ درون» نفس می‌کشد که چه آن دختر ازدواج کند چه نه، چه بچه‌دار شود چه نه، زنده است و لطافت را در رگ‌های روح جاری می‌کند. برخلاف ظاهرم، مادرِ درون من خیلی حساس است، خیلی دل‌نازک است. بچه می‌بیند دلش ضعف می‌رود. عاشق در آغوش گرفتن بازی با بچه‌هاست. عاشق نگاه کردنشان، بوییدن بوی نوزادِ پس گردنشان. شاید چون مادرِ درونم خیلی زود آزاد شد، یعنی از وقتی خواهرم به دنیا آمد و همه گفتند تو مادر دوم اویی. و من واقعا عاشق این بودم که برایش مادری کنم. حتی گاهی دلم می‌خواست به من بگوید مامان. مادر درون من هیچ مقاومتی در برابر بچه‌ها ندارد. محرم که توفیق خدمت در روضه را داشتم، کافی بود چشمم به بچه بیفتد تا تمام هوش و حواسم برود پی‌اش. با چوب‌پر صورتشان را قلقلک می‌دادم و وقت‌هایی که صدای گریه‌شان را می‌شنیدم، برای آرام کردنشان همیشه یک شکلات داخل کیفم داشتم. مادر درونم هروقت ببیند یک جایی، یک بچه‌ای به هر نحوی دارد اذیت می‌شود، دلش آشوب می‌شود و به تکاپو می‌افتد که یک کاری بکند. کودک کار می‌بیند قلبش فشرده می‌شود. بخش اطفال بیمارستان‌ها بیچاره‌اش می‌کند. آمارهای کودک‌آزاری روحش را می‌خراشد. کودکان قربانی تروریسم را که می‌بیند، از درون می‌شکند. یادم هست وقتی ماجرای بچه‌های جنگ‌زده‌ی خرمشهر را در کتاب دا خوانده بودم، مادر درونم مثل شمع داشت آب می‌شد. بعد فکر کنید این مادرِ درون الان نزدیک دو هفته است دارد فیلم و عکس کودکان شهید و مجروح غزه را می‌بیند و هیچ‌کاری نمی‌تواند بکند. چی به سرش می‌آید؟ الان حدود دو هفته است که مادرِ درونم به خودش می‌پیچد و به زمین و زمان چنگ می‌زند. گریه می‌کند. ضجه می‌زند. وقتی که بی‌حال می‌شود هم با چشمان قرمز می‌نشیند یک گوشه و زیر لب لالایی می‌خواند. آن شب که بیمارستان المعمدانی را زدند، مادر درونم چندبار غش کرد. جیغ کشید و غش کرد. لب به غذا نزد. خوابش نبرد. اگر همینطور پیش برود، مادر درونم دق می‌کند. آرام‌آرام آب می‌شود. و می‌دانید، اگر مادر درونم بمیرد من هم همراهش می‌میرم. مادر درونم دائم می‌نشیند فیلم بچه‌های غزه را می‌بیند و تصور می‌کند که بغلشان کرده. توی ذهنش محکم بغلشان می‌کند، دانه‌دانه انگشت‌های کوچکشان را می‌بوسد، خاک را از میان موهایشان می‌تکاند و خون را از چهره‌شان پاک می‌کند. بهشان آب می‌دهد و می‌بوسدشان. زخمشان را می‌بندد و این جملات را تکرار می‌کند: الهی قربونت بشم مامان... هیچی نیست نترسیا... من پیشتم. هیچی نمی‌شه. الهی دورت بگردم... گرسنه نیستی؟ آب نمی‌خوای؟ جاییت که درد نمی‌کنه؟ بعد می‌گیردشان توی آغوشش و تابشان می‌دهد تا خوابشان ببرد. دست‌های تپل و کوچک و لطیف‌شان را می‌گیرد و آرام نوازش می‌کند. همان لالایی را می‌خواند که خواهرم وقتی کوچک بود براش می‌خواندم، همان لالایی که می‌گوید: دختر خوبم، ناز و عزیزم/ پسر ریز و، تر و تمیزم... آفتاب سر اومد، مهتاب می‌تابه/ بچه‌ی کوچیک، آروم می‌خوابه...* وای به وقتی که مادرِ درونم کودک شهید ببیند. گریه کنان بغلش می‌کند، تندتند می‌بوسدش و التماس می‌کند که: بیدار شو عزیز دلم... بیدار شو فدات بشم... چیزیت نشده که... پاشو بخند. پاشو بازی کن. پاشو غذاتو بهت بدم. پاشو همه‌جا رو بهم بریز. شیطونی کن. فقط پاشو... مادر درونم دارد میان آوارها می‌چرخد و برای بچه‌های زیر آوار لالایی می‌خواند. دارد عروسک‌هاشان را از زیر آوار بیرون می‌کشد و خاکشان را می‌تکاند. دست‌هاش زخم شده از بس خاک و آوارها را کنار زده تا بچه‌ها را پیدا کند. همه‌اش زیر لب با خودش حرف می‌زند، می‌گوید نگران بچه‌هاست که زیر آوار خفه شوند، می‌گوید بدن بچه‌ها ضعیف است و موج انفجار هم می‌تواند به تنهایی برایشان کشنده باشد، می‌گوید نگران این است که بچه‌ها دچار پی‌تی‌اس‌دی شوند. می‌گوید بچه‌ها در سن رشدند و بدنشان به مواد غذایی نیاز دارد... یکی بیاید جلوی چشمان مادر درونم را بگیرد... نه فایده ندارد. ذهنش از فکر بچه‌ها خالی نمی‌شود. مادر درونم دارد مثل ساختمان‌های غزه فرو می‌ریزد... مادر درونم می‌خواهد برای تک‌تک بچه‌های غزه، نه... برای تک‌تک بچه‌های جهان مادری کند... ____________ *لالایی خواب‌های پارچه‌ای @HamNevisan
(182) شده تا بحال تشنه ات بشود؟ چه سوال مسخره ای معلوم است که شده است. شده تشنه است بشود ولی آب نباشد یا آب باشد اما نشود نوشید. آری شده. آیا سختت بوده؟ آری ولی بعدش بلافاصله آب نوشیدم. کودکان غزه کی آب بنوشند؟؟؟ @HamNevisan
(۱۸۳) اشک ماه‌آلود این طفل فلسطینی دست شرم ماه را بر چهره اش بر زد @HamNevisan
(184) کودکم تو شهید شدی. غم شهادت تو برای من سخت است، اما ذلت ترک وطن برایم قابل تحمل نیست. من بعد از شهادتت به خود می‌بالم. خون تو بیهوده ریخته نشد، خون هیچ کوچک و بزرگی در این شهر بیهوده ریخته نمیشود. این خون ها مهر تایید مقاومت ماست. با این مقاومت است که ان‌شاءالله ما بر این دیو هفت سر پیروز می‌شویم. ما هرگز شکست نمیخوریم، یا شهید می‌شویم یا پیروز. اگر ده کودک هم مثل تو داشتم برای آزادیمان فدا میکردم. @HamNevisan
(185) تصورش را بكن: صورتت زخمي شده بدنت سوخته و ميسوزد وسيله اي براي مدوا نيست آب براي خوردن نداري گرسنگی تو را به ضعف کشانده خانه تان خراب شده مکانی برای خواب نداری و از همه بدتر مادرت شهید شده این حال هر روز کودکان غزه است، اگر شهید نشوند. @HamNevisan
(۱۸۶) صورتی که یک روز می‌کشیم پسرکم فلسطین را کشیده. آن خانه‌های بنفش بالای صفحه خانه نیستند که! موشکند! موشک‌های فلسطینی که دارند می‌روند سر صهیونیست‌ها بریزند. پسرکم انگشت می‌گذارد روی آن آدم کنار موشک و صدایش را جدی می‌کند و می‌گوید: این مرده نگهبان موشکاس! اسلحه هم داره ببین! خیلیم عصبانیه! این یعنی مردش مرد است. حسابی قوی است. من هم باید در جواب بگویم: اوه! یعنی حساب کار دستم آمده. پسرکم لب پهن می‌کند به خنده. پرچم فلسطین را وسط صفحه نشان می‌دهد و می‌گوید: آتیش گرفته! نمیدانم چرا عین خیالش نیست. نگران می‌پرسم: چرا؟ دست به کمر می‌زند و انگار یک عینک آفتابی به چشم کم دارد که ژستش تکمیل شود. یک جور مردانه‌ی دل گرم‌کنی می‌گوید: نگران نباش! ماشین آتش نشانی داره خاموشش می‌کنه! دلم آرام می‌گیرد. یک غمت نباشه تا من هستمی در ماشین آتش‌نشانی‌ اش هست. پسرکم انگشت می‌گذارد وسط مستعطیل قرمز که به قول خودش آتش‌نشانی‌ است: ماشینش از ایران اومده. ببین پرچم ایران روش داره. و تاکید می‌کند که نشان «الله» هم وسط پرچم دارد. مرد آتش‌نشان خندان است. اما این آخر قصه نیست. آخر قصه‌اش صفحه دوم نقاشی است. می‌نشیند کنارم. صدایش مظلوم و نرم می‌شود: امام زمانو کشیدم. ظهور کرده! با پرچم ایران! باز تاکید می‌کند بلد بوده نشان «الله» را وسط پرچم بکشد. دم گوشم می‌گوید: یادته می‌گفتی صورت اماما رو نمی‌کشیم چون ندیدیمشون؟ می‌گفتی به جاش نور می‌کشیم. ولی من اینجا یکم از صورت امام زمانو کشیدم. چون ظهور کرده دیگه کم‌کم داره صورتش معلوم میشه. دقت که می‌کنم در صورت امام زمانش دهان و بینی میبینم. پسرکم دوست داشته امام زمانش صورت داشته باشد. یک شوری میفتد به جانم. یادم میاید صبح یکی از رفقا پرسیده بود با این‌همه جنگ و خونریزی این جهان چه چیز خوبی برایش مانده؟ صبح چیزی نداشتم بگویم. اما حالا فکر می‌کنم باید نقاشی پسرکم را برایش بفرستم. ✍ طیبه مهدی‌زاده @HamNevisan
(187) عزیزم چرا به خود میلرزی؟ این صداها، این صداها، من از این صداها خیلی میترسم. نترس عزیزم. دیروز در کوچه بودیم، با رفقایم بازی میکردم، یکدفعه این صدا آمد، خانه یمان آتش گرفت. مادرم، مادرم در آن خانه بود. بگویید این صداها را تمام کنند، بگویید این صداها را تمام کنند. @HamNevisan
(188) امن یجیب... ظلم به اوجش رسیده است امن یجیب... رنگ زمانه پریده ست امن یجیب.. گرگ به انسانیت زده امن یجیب... حنجر طفلان دریده است... مضطر شدیم و صبر به فریاد آمده شاید که دست غیب به امداد آمده این غزه است شعله به شعله درون خون این غزه است عشق کنان در تب جنون این غزه است، سینه سپر، غرق در غرور کوه است گرچه دامنش اینگونه لاله گون... صبح تو خصم را به سیاهی کشانده است عالم به ایستادگی ات خیره مانده است ای سرزمین غیرت و ای خاک قهرمان برخیز و در میانه ی میدان رجز بخوان زن های تو فداشده ی مام میهنند اطفال تو چگونه رجزخوان شدند؟ هان! هرقدر زیر و رو بشوی قهرمان تری با صبر از دشمن خود زهره میبری... صهیون اگرچه خون شما را حلال کرد خود را به دست پست خودش در زوال کرد اما کجاست غیرت اسلام و مسلمین باید ازین یزید زمانه سوال کرد... با مشرکان نشسته و لیوان به هم زدید سفیانیان چگونه به دین محمدید؟... آزادگان عالم امکان بایستید آری. به احترام شهیدان بایستید ای سرو های تازه نفس قد علم کنید ای بیدها به حال پریشان بایستید چیزی دگر نمانده فقط مانده چند آه دارد سوار منتقمی میرسد ز راه 🖌ریحانه ابوترابی @HamNevisan
(189) چرا از غزه نمیروید، این وحشی ها که رحم ندارد! کجا بریم؟ اینجا خانه ماست. خب شهید می‌شوید. بشویم، جانمان فدای وطنمان. @HamNevisan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
(۱۹۰) 💢 بزرگ‌مرد کوچک ✅ احمد، نوجوان فلسطینی در پاسخ به اینکه اسرائیل می‌خواهد وارد شهرک‌‌تان شود، بزرگ‌مردانه می‌گوید: «میخواهیم شهید بشویم؟! بعد از شهدا نسل بعدی به دنیا می‌آیند و ما همیشه مقاوم هستیم. دماغشان را خواهیم شکست. کودکان و جوان شهید شدند همه به فدای فلسطین...» @SHAHAB_GRAPHY @HamNevisan
🇮🇷🇵🇸 (191) 📝 تصویرسازی درباره تقابل تاریخی محور مقاومت با رژیم غاصب صهیونیستی و حامیان آن بر اساس آیات قرآن کریم: 🍃🌹🍃 🌺أعوذ باللّه من الشّیطان الرّجیم 🌺بســــــــــم الله الرّحـــمن الرّحـــیم 📖 و مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ مَا لَهَا مِنْ قَرَارٍ. و مَثَل کلمه ناپاک [کفر و شرک و نفاق] مانند درخت ناپاک است که از زمین برکنده شده و هیچ ثبات و بقایی ندارد. 📚 قرآن کریم: آیه ۲۶ سوره مبارکه ابراهیم 📖 إنَّهَا شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِي أَصْلِ الْجَحِيمِ طَلْعُهَا كَأَنَّهُ رُءُوسُ الشَّيَاطِينِ. آن درختى است كه از اعماق جهنم مى‌رويد؛ شکوفه آن مانند سرهای شیاطین است! 📚 قرآن کریم: آیات ۶۴ و ۶۵ سوره مبارکه صافات https://virasty.com/user168155516079/1698670823484047758 @HamNevisan
(۱۹۲) برای تو می‌نویسم ای غزه.... برای تو می نویسم. برای تو که قلبت از انفجار غم شرحه شرحه شده است. برای کودکانی که روزی باخنده های گرم و شیرینشان درکوچه هایت بازی میکردندوحالا با جسمی سردوخسته از جفای نامردان( تو بخوان پست تر از حیوان) در درونت آرمیده اند. آه غزه چه روزهایی بر تو رفته است و چه شبهایی که زبان قاصر است از بیانش... آنقدر مظلوم دردلت جا داردکه زمین از وجودشان غمباد گرفته است. آنقدر فریاد مظلومیت مردمانت بلند است که چون صیحه آخرالزمان جهان را فراگرفته است. این روزها بیشتربه فرج فکرمیکنم. فرجی که برای ترس و وحشت کودکانت شادی باشد. برای زنانت تسلی خاطرباشد،برای مردانت آسودگی و آرامش و برای خودت آزادی... و من ایمان دارم به آیه ی "و نرید ان نمن علی الذین استضعفو فی الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثون" ان شاء الله مردمانت همان جلوداران و وارثان هستند. به امید فرج صاحب العصروالزمان و به امید آزادی انسان از بند شیطان بزرگ یعنی آمریکا و اسرائیل ✍️خوشکام @HamNevisan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
(۱۹۳) زنان همینند... اصلا همه چیز از آن‌ها شروع می‌شود! گاهی بصیرتشان قومی را به عاقبت‌بخیری می‌کشاند و گاهی کوردلیشان جمعی را به سقوط! دوست و دشمن انگشتش اول از همه حول زن می‌گردد! آن‌ها همیشه بوده‌اند! گاهی در پشت جبهه، گاهی در خط مقدم! در هرصورت آن‌ها می‌جنگند! عده‌ای برای آزادی و آزادگی و عده‌ای برای رهایی و سرخوشی! البته همیشه آن‌ها به خدا نزدیک‌تر بوده‌اند... به‌خاطر قلب مهربانشان... به‌خاطر عشقی که در سینه دارند! آن‌ها دخترند، آن‌ها همسرند، آن‌ها مادرند! هرکسی توانایی کسب این سِمَت‌ها را ندارد! آن‌ها اگر بخواهند دنیا را می‌لرزانند... شیطان از زنان هوشمند و فعال می‌ترسد... آن‌ها همیشه نقشه‌اش را نقش برآب می‌کنند! آن‌ها محکم ایستاده‌اند و تا حق به حق‌دار نرسد، آرام نمی‌گیرند! م.خوانساری @HamNevisan
(۱۹۴) بی طرفان ⚠️ قضایای این چند وقت نشون داد که آدم ها سه دسته اند: انسان، گرگ درنده و گوسفند بی درد! پ ن: با عرض پوزش از گرگ ها و گوسفند های غیر بشر 😂 @cafe_fekr @HamNevisan