داستان کوتاه رایحه اریحا.pdf
96.3K
#روایت_غزه (۶۴)
داستان کوتاه رایحه اریحا
همینطور که بادقت به سمت جمعیت انتهای سالن نزدیک میشدم، دستم و گرفت و کشید تو یکی از اتاقها، با گریه و ترس گفت، لطفاً کمکم کن.
ی نگاهی به دور و بر انداختم، هنوز تو بهت بودم! وقتی چشمم خورد به بچش، قلبم انگار خونسرد داشت پمپاژ میکرد، گفتم مادر کاری از دستم برنمیاد، به پرستارا بگو.
گفت، دستم به دامنت کسی نیست، همه رفتن به داد اون پسربچه برسن.
فک کنم همون جمعیت ته سالن رو میگفت. گفتم مادر چیکار کنم؟
گفت این دستمال و محکم بگیر رو زخمش، منم دست و پاهاش رو میگیرم.
صحنة بدی بود
ابراهیم حاتمی
#غزه #فلسطین
@HamNevisan
#روایت_غزه (65)
«کلُّ یومٍ عاشورا و کلُّ ارضٍ کربلا»
باران میبارد. هوا لطیف و مطبوع است. از پشت شیشهی پنجره رقص برگهای پاییزی درختان گردو را تماشا میکنم. اسحاق هی هیکنان گلهی گوسفندانش را به سمت آبادی میراند. پنجره را باز میکنم تا برای گلبهار که با پشتهی هیزم از نم باران بینصیب نمانده دستی تکان دهم؛ سوز سرمای پاییزی بیتعارف به اطاقم هجوم میآورد.
هوس یک فنجان چای گرم، من را از آغوش پنجره جدا میکند. کتری را زیر شیر آب میگذارم تا پر شود. آب گل آلود است. بیخیال چای میشوم و غرغرکنان با کنترل، شبکههای تلویزیونی را عوض میکنم. هر شبکه گوشهای از وقایع دردناک غزه را پوشش میدهد. با شنیدن خبر قطع آب و برق در غزه، حالم دگرگون میشود.
چه عاشورایی در کربلای غزه به پا شده و من به خاطر یک جرعه آب گل آلود که میدانم ساعتی بعد رفع میشود به هم ریختهام.
🖌حمیده بذرافکن
@HamNevisan
#روایت_غزه (۶۶)
بر غاصبِ خاورِ میانه لعنت
بر عاملِ قتل وحشیانه لعنت
بر این سگِ هارِ صهیونیستِ ظالم
بر شمر و یزیدِ این زمانه لعنت
🖌علیرضا تیموری
@HamNevisan
#روایت_غزه (۶۷)
قدس
قطره ها سوی دریا بیایند
موجها رو به بالا بیایند
پیله از تار غیرت تنیده
تا که پروانه دنیا بیایند
سنگ ها در فلاخن نهادند
ترس در جان دشمن نهادند
مست گشتند از باده ی وصل
جان خود رهن میخانه دادند
جرعه جرعه عطش نوش کردند
وعده ی صابران گوش کردند
سوختند آنچنان در تب عشق
درد را هم فراموش کردند
قدس رنگین شد از خون پاکان
گیسوی مادران شد پریشان
کودکان هم در آغوش مادر
عهد بستند با این شهیدان
غاصبانی که شیطان پرستند
شاخه ی سبز زیتون شکستند
کودکان را که لب تشنه دیدند
آب ها را ز سرچشمه بستند
کینه از فتح خیبر گرفتند
سینه ها روی مِجمَر گرفتند
آنچنان خون مردم مکیدند
تا جهان را سراسر گرفتند
انتقام از پیامبر گرفتند
خانه از نسل حیدر گرفتند
معجَر از موی دختر گرفتند
کودک از دست مادر گرفتند
خیمه و خرمن و خانه ها سوخت
پیله و بالِ پروانه ها سوخت
موج ها هم سراسیمه گشتند
عشق تا پای دیوانه ها سوخت
هر کسی که ستم پیشه باشد
یا بر این گونه اندیشه باشد
باید از وی برائت بجویید
گرچه با نوح هم ریشه باشد
با ستم دیده هم درد باشید
دین ندارید اگر، مرد باشید
شیر باشید بهتر از این است
با شغالان همآورد باشید
ما بر آیینِ حق استواریم
دست از دین خود بر نداریم
ننگمان باشد ار روزگاری
سنگری را به دشمن سپاریم
سنگری که خدا برگزیده
از ازل پاکِ پاک آفریده
دیر سالی است از دست دیوان
زخم ها دیده، سختی کشیده
پس سزا نیست تنها بماند
درد در جان ((صبرا)) بماند
یا ((شتیلا)) فراموش گردد
غَزِّه از قافله جا بماند
از کسانی که خود ریشه دارند
راستی را در اندیشه دارند
با ستمدیده هم درد باشند
دست از آستین هم برآرند
با ستمدیدگان همنوا باش
بند از پای بگشا، رها باش
شیوه ی رادمردان به یاد دار
درد هر بینوا را دوا باش
چون خلیل از بتان دست بردار
حرمت دین حق را نگه دار
روزهای خدا این چنین اند
روزهای خدا را به یاد آر
🖌قاسم بدره
@HamNevisan
#روایت_غزه (۶۸)
خون و باروت و هراس و انفجار آورده است
شعله ی سرکش ببین با خود شرار آورده است
هر نسیمی رد شده از شیون پروانه ها
بوی خون از زلف های بی قرار آورده است
این خزان با تو چه کرده باغبان، که در بهار
جای زیتون باغ سبز تو انار آورده است
آینه! با چفیه رویت را بگیری بهتر است
گردباد حادثه با خود غبار آورده است
باز کن آغوش دشتت را فلسطین عزیز
دامن مادر برایت لاله زار آورده است
سنگِ غیرت تا که افتاده میان مشت ها
کودکان را مرد جنگاور به بار آورده است
🖌فرزانه قربانی
@HamNevisan
#روایت_غزه (۶۹)
گناهِ سکوت
میانِ ظلمت خــود در شب سیاهِ سکوت
نشسته است به درماندگی سپاه سکوت
در این زمانه که وقتِ جهادِ فریاد است
اسیـرِ دامِ تماشـاسـت خیـمهگاه سکوت
جــدا شدند رفیقان و یک به یک رفتند
یکی به راه شهادت، یکی به راه سکوت
شکسته باد قلمهای شاعرانِ پریش
که ظالمــانه نوشتند از نگاه سکوت
عروض و قافیه خواندند و درسِ شعر ولی
شُـدنـد یــکســــره اسـتـــــادِ کارگاه سکوت
بریده باد سری که به روی تن ماندهست
در این زمانهی فریــــــادْ در پناهِ سکوت
به این بهانه که باشند بیطرف، شیطان
نهــاده بر ســـر بی مایگان کلاهِ سکوت
چگونه بیطرفی،کربلاســت در تکـــرار
شریکْ جرمیِ شمر است،اشتباه سکوت
شدیـد غَـرّه به این بیگناهی کاذب
چقدر سر که بُریدید با گناه سکوت
بهار میرسد از راه و باز خواهد ماند
سیـاه روییِ دوران به روسیاهِ سکوت
🖌احمدرفیعی وردنجانی
@HamNevisan
#روایت_غزه (۷۰)
✍ طاهره شجاعیان، کارشناس رسانه
ای قدس!
دارد تمام میشود!
صبرت دارد گل میدهد!
قانون تاریخ به نتیجه نزدیک شده است؛ به نتیجه ظلم.. به طوفان رسیده است! طفلان شهیدت را به آغوش گرم و خونبارت بفشار و ایستادگی مادران حزینت را قاب کن و حماسه مردانت را فریاد کن... که دلاوران بیشهات پنجه دشمن از گلوی قدس برداشتهاند... و پنجه در پنجه دیو، دارد میرسد روز موعود!
تو به خون نشستی تا رسانه را از خدمت گلوله صهیونیست رهاندی.. و با فریاد آرمانت پروپاگاندای دروغگوی غرب را به تضعیف کشاندی... و پرده برداشتی از فریب و جادوی رسانه، و در موج سوم نبرد، با قنداقهای گلگون طفلان و ضجه مادران و داغ مردانت هماورد رسانه شدی و حقیقت خود را در -عزم بر رهایی- به همه عالم پست کردی!
حیاک الله! نزدیک است که فرعون را از قدمگاه انبیاء الله بیرون برانی و ترکهای بت ظلم را با تبر ابراهیمی جوانانت بر مذلت اضمحلال فروکشانی...
چشم احرار عالم به زمین و آسمان توست...؛ موشک شوید و از آسمان ببارید، تیغ شوید و از زمین برویید .. طوفان شوید و بپالایید سپاه دست و پا شکسته فرعون را.. که عصای موسی به دریای غیرت و شجاعت جوانانت خورده است!
ای قدس!
تو بلندکردی فریادهای عجل علی ظهورک را...
تو دلها را به ولوله انتظار جوشاندی و دستها به دعا شد برای فتح قریبت..
تو اشک شوق دواندی بر چشمها و نور امید تاباندی بر دلهای منتظر که -یا صاحب الزمان- بت بزرگ دارد فرو میشکند... بیا و علم ظهورت را بر فتح قدس برافراز تا نور علی نور شود!
@HamNevisan
#روایت_غزه (۷۱)
🔶( شعری کوتاه در وصف شجاعان عملیات طوفان الاقصی وبیزاری از کودک کشی صهیونیست های نجس وپلید)
❌❌❌❌❌❌❌
⭕️«طوفان اقصی»✊👊
چه گویم زطوفان اقصی چرا درگرفت...
درعالم ندای فلسطین مظلوم از سرگرفت...
ببوسم همی دست وبازوی رزمندگان...
وآتش به دامان صهیون افکندگان...
به جوش آمده خشم وغیرت به رگهایشان...
خروشنده بر ظلم ظالم و سگ هایشان...
چو شیران شرزه بشورند بر خصم دون...
به صبحی که صهیون به خواب اندرون...
جوانان گردان قسام یزدان شناس...
ندارند ازمرگ واز تیر وترکش هراس...
همانا که شاگرد قاسم، پی رهبرند...
مجاهد، سلخشور وزقاعدین برترند...
اگر کربلا حرمله کودکی سربرید...
بصاروخ صهیون چه سرها که ازتن پرید...
رژیمی که سفاک و کودک کش است...
وحال زمین وزمان از عدو ناخوشست...
به طفلان مظلوم غزه که در خاک وخون...
فتادند و سوی دگر مادران لاله گون...
قسم که فلسطین واقصی رها می شود...
جماعت به سید علی اقتدا می شود...
پس انگاه پرچم به مهدی صاحب رسد...
زمان پلیدی،پلشتی به سر می رسد...
پیام ابو صادق اینست ای رهروان...
به آزادی قدس باید فدا روح وجان...
@HamNevisan
#روایت_غزه (۷۲)
تا بمب به روی چلچله می افتد
خونخوار به فکر هلهله می افتد
دنبال سفیدی گلو می گردد
تیری که به دست حرمله می افتد
🖌فرزانه قربانی
@HamNevisan
#روایت_غزه (۷۳)
سایهی همسایه
همسایهی ما با مزاحمت و دردسر همسایه ما شد. همسایه که نه، اصلاً نمیشد سایههایمان به هم نزدیک شود چه رسد به این که همسایه شوییم. هنوز هم همین طور است. غریبهای که به زور ساکن خانهای نزدیک خانه ما شد. مدتی در محلهی ما آواره بود. با این که در شهر دیگری خانه داشتند ولی خانه به دوش بودند. کسی از آنها دل خوشی نداشت. در هر محلهای رفت و آمد میکردند دردسر درست میشد.
اول یک اتاق در خانه همسایه ما خرید. اتاق که نبود، قسمتی از یک انباری کوچکی بود که در مقایسه با کل خانه و اتاقها و پذیرایی و حیاط، چیز خاصی محسوب نمیشد. قدیم بود و خرید و فروش به این سبک مرسوم. سید ضیاء، پسر ناخلف خانه ما هم نمیدانم برای چه چیزی، خوش خدمتی خوبی در جوش خوردن همین معامله داشت. مرد غریبه از همان اول ادعا داشت که اینجا ملکِ آبا و اجدادی من است. چون صدها سال پیش اجداد من در این محله و خانه زندگی کردهاند. با این که همسایهی قلدر ما صاحب همان یک انباری هم نبود، ولی بعد از مدتی ادعا کرد که مالک کل خانه است و اختیارات خانه با اوست. البته آن هم کم کم. چند باری بچههای همخانهایها را کتک زد که چرا از جلوی اتاق ما رد میشوید! راهرو برای من است. یکی دو باری هم از اتاق هم خانهها دزدی کرد. البته ماجرا هم به همین جا ختم نشد.
چندنفری از همخانههایش اعتراض کردند. صدای اعتراض همسایهها هم بلند شد. ناپدری که در خانه ما حاکم شده بود هم چندان به این ماجرا التفاتی نداشت. روحانی محله به مردم هشدار میداد ولی اثری نداشت. چند نفری هم غریبهای که دیگر همه او را میشناختند کتک زند؛ بعدها هم بچههای همسایه جلو قلدر مآبی او ایستادگی کردند.
همسایه قلدر، اتاق سمت چپی هم خانهایاش را تصاحب کرد. پیرزن صاحب اتاق، آواره شد. دیوار اتاق همسایه سمت راستی را هم یک روز خراب کرد و اتاقش را توسعه داد. البته نه اتاق برای او بود و نه توسعه دادن حقّ او. ضرب و شتمی که با زنهای ساکن در خانه کرد را فراموش نمیکنم. آسیبی که به روح زن همسایه زده بود کمتر از جسمش نبود. داستان به قتل و غارت هم رسید. صدای همسایههای غیر مسلمان ما هم بلند شد. ولی صداها یکصدا نبود. همه مثل انگشتان یک دست کنار هم نبودند.
خودش این قدرها آدم باقدرتی نبود؛ معلوم بود از بیرون خانه حمایت میشود. بیرون از شهر کسانی بودند که میخواستند جناب قلدر، دراین محله باقی بماند. معلوم بود که سَر و سِرّی با یکدیگر دارند. گاهی همسایهها ردّ آنها را با آن شمایل عجیبشان در همان خانه دیده بودند.
همسایهها که دیگر به تنگ آمده بودند برای رفع مساله به چند سازمان پُر اسم و رسم که ادعای جهانی داشتند هم سری زدند. آنها که اتاقشان را از دست داده بودند بارها شکایت کردند. مدعیان رفع مساله هم دستشان با حامی همسایه و مرد غریبه در یک کاسه بود. فقط به اعتراض مردم خوب گوش میکردند و یک نامه از سازمان میفرستادند که: آقای قلدر! لطفاً کمی آرامتر!
داستان مفصلتر و پیچیدهتر از این حرفها هست. بیش از نیم قرن از شروع داستان گذشته است و هنوز ادامه دارد. چند باری ماجرا اوج گرفت ولی همسایهی نامرد ما که هنوز هم برایم همان مرد غریبه است، تا این اندازه بی رحم نشده بود.
کم کم لقب کودک کُش شد خصلت بارز این سگ هار!
بیمارستان را به آتش کشیدن یکی از کارهای تازه این همسایه ناجوانمرد است. او که نه از دین بویی برده است و نه از انسانیت... .
امیر خندان
#طوفان_الاقصی
#بیمارستان_المعمدانی
#غزه
@HamNevisan
#روایت_غزه (۷۴)
حتی سستر از خانه عنکبوت.
سالهاست که طاغوتهای جهان امروز، بلاخص رژیم منحوس اسرائیل، با جنگ رسانهای و ایجاد رعب و وحشت در اذهان مردم جهان، خود را یک رژیم شکست ناپذیر قلمداد کرده، اما دیدیم چگونه یک گروه شبه نظامی با توانمندی بسیار پایین، تمام ابهت این رژیم را به یکباره فرو پاشید، و یک رژیم به ظاهر قدرتمند، سستر از خانه عنکبوت که هیچ، همانند سوسکی در دام خود گرفتار شده است.
این امر را نه تنها بعضیها، بلکه در واقع برای افراد قابل توجهی قابل باور نبود.
اما اگر به جای خود بینی و خوداتکایی، خدا را میدیدیم و به آموزهای دینی و رهبران واقعی جهان امروز توجه میکردیم، زودتر از این حرفها شاهد این وضع، بلکه نابودی بطورکل این رژیم بودیم.
خداوند در قرآن به صراحت هرگونه تفرقه را از مسلمان نهی کرد« وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا...»؛ خیلی از ماها خوب این مطلب را نفهمیدیم، اما آیا دشمن هم نفهمید؟! دشمن هم میداند عاقبت کار، دست مستضعفین میافتد و مسلم است که نمیگذارد «وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِينَ ما میخواهیم بر مستضعفان زمین منّت نهیم و آنان را پیشوایان و وارثان روی زمین قرار دهیم! ۵ قصص.»
و این امیدی صریح به وعده واقعیای است که در چهار چوب هایی چون: ایمان و اتحاد جهانی مسلمانان حول محور حق رخ خواهد داد.
اما اکثریت مسلمان، زیر سلطه حکومتهای طاغوتی خود، از ابهت دشمن می هراسند و توجهی به وعدههای الهی ندارند، وگرنه طبق فرموده رهبرکبیر انقلاب اسلامی ایران امام خمینی (ره) « اگر مسلمین مجتمع بودند و هرکدام سطل آبی بر روی اسرائیل می ریختند، اورا را سیل می برد.» و یا طبق سخن دبیرکل با بصیرت حزب الله که اسرائیل را مثابه« ضعیفتر از خانه عنکبوت» معرفی کرده بود، باور و محقق میشد، کار زودتر از این حرفها به اینجاها میکشید، گرچه آن زمان که مقام معظم رهبری فرمودند «اسرائیل ۲۵ سال آینده را نخواهد دید» باز خیلی ها به این باور نرسیده بودند؛ چیزی که به عینه امروز مشخص، و فقط یک حرکت همگانی تمام عیار نیاز است تا کار تمام شود.
#غیریت_اتحادهمگانی_مسلمین
محمدعلی بابایی ملیکی
#غزه #فلسطین
@HamNevisan
#روایت_غزه (۷۵)
آری بیمارستانی که بمباران شد
تنها مسئولش توهستی ! 👆👆
به زودی جوابش را خواهی گرفت.
✍🏻ف. مرادی
#طوفان_الاقصی
#مرگ_بر_اسرائیل
@HamNevisan