eitaa logo
457 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
795 ویدیو
33 فایل
#_همپا= #ه_👈_هیات #م_👈_مسجد #پا_👈_پایگاه بسیج این کانال برای انعکاس برنامه های مسجد،پایگاه ، هیئت و فعالیت های منطقه ی شهرک انقلاب به بسیجیان و هم محله ای های عزیز تشکیل شده است. #_همپا(هیأت،مسجد،وپایگاه بسیج عاشقان ولایت مسجدالنبی شاهرود)
مشاهده در ایتا
دانلود
بِسمِ الله الرَحمنِ الرَّحیم ✅ مشخصات شهید: ° •نام» ابراهــیم•° °•نام خانوادگی» هــادی•° °•نام پدر» محمد حســین•° °•وضیت تاهل» مجرد•° °•تاریخ تولد» ۱۳۳۶/۲/۱•° °•محل تولد» تـهران•° °•اعزام به جبـهه»۱۳۵۹/۶/۳۱•° °•تاریخ شـهادت»۱۳۶۱/۱۱/۲۲•° °•مزار یاد بود شـهید»قطعه ۲۶ بهشـت زهـرا(س)•° ✅ چند جمله زیبا از شهید: 1⃣همیشه آیه وَ جَعَلْنا...را زمزمه مےکرد گفتم:آقا ابراهیم این آیه براے محافظت درمقابل دشمنه؛ اینجا که دشمن نیست! نگاهےکرد وگفت: دشمنے بزرگترازشیطان هم وجود داره! 2⃣مقید‌ بود هر روز زیارت عاشورا را بخواند ؛ حتی اگر کار داشت و سرش شلوغ بود سلام آخر زیارت را می‌خواند دائما می گفت : اگر دست جوان ها رو بزاریم توی دست امام حسین ؛ مشکلاتشون حل می شود . و امام با دیده لطف به انها نگاه می کند. 3⃣میگفت: تاخودمان‌را‌نسازیم‌و‌تغییر‌ندهیم‌جامعه ساخته‌نمی‌شود؛ مشکل‌کار‌ما‌این‌است‌که‌برای‌رضای‌همه‌کار می‌کنیم‌الا‌رضای‌خدا . . 4⃣بـه فکرِ مثلِ شهدا مردن نباشیـد ؛ بـه فـکرِ مثل شـهدا زندگـی‌گردن باشیـد. 5⃣+ بهش گفتن‌آقا ابراهیـم... چرا جبهہ رو ول نمیکنے بیای دیدار ؟ - گفت ما رهبری رو براے اطاعت میخوایم؛ نہ براے تماشا 6⃣ابراهیم میگفت: مطمئن باش ! هر کس با حسین رفیق شود تغییر میکند ... 7⃣همیشه میگفت: زیباترین شهادت را میخواهم! یڪ بار پرسیدم: شهادت خودش زیباست، زیباترین شهادت چگونه است؟!🥀 در جواب گفت: زیباترین شهادت این است ڪه؛ جنازه اے هم از انسان باقے نماند...🌱 ✅ویژگی های مهم و ویژه شهید: 🔸شهید" ابراهیم هادی" روضه خوان هیئت بود روضه های حضرت زهرایش خیلی جانسوز بود همه فکر و ذکرش مزار بی نشان حضرت زهرا(س) بود و علاقه خاصی به شهدای جاویدالاثر داشت خودش هم دوست داشت بی نشان بماند آخرش همین هم شد .. ✅ خاطره ای از شهید: 🔰یادم هست در ارتفاعات کوره‌موش، در همان روزهاے اول، چهار اسیر گرفتیم. ما در یکے از خانه‌هاے ابتداے شهر مستقر بودیم. همراه با ابراهیم، این چهار اسیر را به خانه آوردیم تا چند روز بعد به پادگان ابوذر منتقل شوند. آن سوے حیاط، یڪ اتاق با درب آهنے وجود داشت. رفقا پیشنهاد کردند که اسرا را به آنجا منتقل کنیم و دربش را قفل کنیم. ابراهیم قبول نکرد. گفت: «اینها مهمان ما هستند.» گفت: آقا ابرام چے می‌گی؟ اینها اسیر جنگے هستند. یه وقت فرار می‌کنند. ابراهیم گفت: «نه، اگر برخورد ما صحیح باشد مطمئن باش هیچ کارے نمی‌کنند». دستان اسرا را باز کرد و آورد داخل اتاق. سفره ناهار پهن شد. نان و کنسرو را آوردم. تعداد کنسروها کم بود. با تقسیم‌بندے ابراهیم، خودمان هر دو نفر یڪ کنسرو خوردیم، اما به اسراے عراقی، هر نفر یڪ کنسرو دادیم! عراقی‌ها زیرچشمے شاهد این اتفاقات بودند. می‌دیدند که قرار بود آنها را زندانے کنیم، اما حالا در بهترین حالت در کنار ما هستند. آنها می‌دیدند؛ همان چیزے که ما می‌خوریم حتے بهتر از آن را براے اسرا می‌آوریم. دو روز گذشت. ابراهیم به من گفت: «حمام را روشن کن.» من هم آبگرمکن را روشن کردم و حمام آماده شد. ابراهیم چهار دست لباس زیر تهیه کرد و یکے یکے اسراے عراقے را به حمام فرستاد تا تمیز شوند. عصر همان روز ابراهیم به پادگان ابوذر رفت. همان موقع یڪ خودرو براے انتقال اسرا به محل استقرار ما آمدند. اسراے عراقے گریه می‌کردند و نمی‌رفتند! مرتب هم اسم ابراهیم را صدا می‌کردند. با بی‌سیم تماس گرفتم و ابراهیم برگشت. اسراے عراقے یکے یکے با او دست و روبوسے و خداحافظے کردند. آنها التماس می‌کردند که پیش ابراهیم بمانند ولے قانون چنین اجازه‌اے به ما نمی‌داد. ✅ چند کتاب درباره شهید: ۱) سلام بر ابراهیم ۲) یاران ابراهیم ۳) خدای خوب ابراهیم ۴) راز کانال کمیل ۵) جوانمرد 🌱 باتشکر از توجه گرمتان 🌱