فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌#شهیدانه
🎙برای خوشایند هیچکس جهنم نرید....
#شهید_احمد_کاظمی🌹
معرفی کتاب حاج احمد 🌱
بریده ای از کتاب:
سوار بر موتور تریل ۲۵۰ شده بود و با تمام سرعت رو به جلو میراند.
گردوخاک زیادی هم از پشت سر بر جای گذاشته بود.
کمی زیگزاگ میرفت، اما عملاً فایدهای نداشت.
یکی درمیان خمپاره با سوتهایش به اطراف مینشست.
سال ۶۱ با تمام فراز و فرود و عملیاتِ خوب و بدش گذشت.
اسم عملیاتی را که به اهداف خود نرسیده بود، نمیگفتند شکست؛ اسمش را گذاشته بودند «عدم الفتح» یعنی هرچند در ظاهر برای ما فتحی نداشت، اما هم چنان رزمندگان اسلام بر مقاومت و جهاد در برابر دشمن متجاوز و متکبر، هم صدا و مصمم بودند.
هرچند شرق و غرب عالم در برابر این ملت و این ایمان صفآرایی کرده بودند و همین نکته بود که همه را در راه جهاد مستحکم و امیدوار کرده بود.
#معرفی_کتاب_شهدا 🕊🌱
#شهید_احمد_کاظمی 🕊🌱
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
معرفی کتاب نردبانی برای چیدن نارنج 🌱
بریده ای از کتاب:
او همواره در آرزوی شهادت، عرصههای نبرد را تجربه کرده بود.
از فیاضیه و فارسیات تا مرصاد. حتی منافقین هم در مرصاد تاب ایستادگی مقابل او را پیدا نکردند.
جنگ تمام شد و احمد، ردّ کاروان رفتهی شهدا را با نگاهی اشکبار رصد میکرد.
او اکنون پدرِ دو فرزند بود.
آسان نیست برای فرماندهی که یاران همرزمش را شهید ببیند و بعد ببیند که فرصت شهادت از دست رفته است.
خودش در یک سخنرانی میگوید: «خدا را شاهد میگیرم که هیچ روزی نیست که از واماندگی از این کاروان، غبطه و حسرت نخورم...»
اما خواست خدا بود که او بماند.
#معرفی_کتاب_شهدا 🕊🌱
#شهید_احمد_کاظمی 🕊🌱
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
معرفی کتاب خط تماس 🌱
بریده ای از کتاب:
تمام جرأت خود را به کمک گرفت و هرچه شجاعت داشت خرج کرد تا کار را خراب و یا خراب تر نکند. با صدای رسایی گفت: "من سرباز وظیفه..."
سردار دستش را جلو آورد. با مهربانی زد به شانه ی سرباز. "آرام باش! لازم نیست داد بزنی! من فقط اسمت را پرسیدم. ببین! من اسمم احمد است. تو اسمت چیست؟"
سرباز به سختی و با صدای آرامی گفت: "محمود هستم قربان!"
سردار دست زد به شانه ی او. "این شد یک چیزی! راحت باش محمود! من که لولوخرخره نیستم."
سرباز هنوز هم شک داشت اما چشمهای مهربان سردار نشان میداد که همه چیز دوستانه پیش خواهد رفت. "الان دوست داشتی کجا باشی محمود؟..مرخصی؟!"
سرباز محمود نتوانست جواب بدهد. صدایش بالا نمیآمد. به سختی آبدهانش را قورت داد. سردار با ته لهجه ی اصفهانی گفت: "قهری با ما؟" و اطرافیانش را نگاه کرد. آن ها همگی خندیدند.
و این جوری بود که آن لحظه ی تاریخی در ذهن سرباز حک شد و نقش بست و آن لبخند و آن صدای دوستانه و آرام بخش را فراموش نکرد، به گونهای که بعد از ترخیصی، اسیر وسوسهای شد که رهایش نمیکرد
#معرفی_کتاب_شهدا 🕊🌱
#شهید_احمد_کاظمی 🕊🌱
#همراه_شهدا 🏴
@Hamrahe_Shohada
#شهید_احمد_کاظمی (زاده ۱ تیر ۱۳۳۸ نجف آباد – درگذشته ۱۹ دی ۱۳۸۴ ارومیه) نظامی ایرانی بود.
که در طول جنگ ایران و عراق از اعضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی محسوب میشد و فرماندهی لشکر ۸ نجف را برعهده داشت.
وی از سال ۱۳۷۲ تا ۱۳۷۶ فرمانده قرارگاه حمزه بود و از ۱۳۷۶ تا ۱۳۷۹ فرماندهی لشکر ۱۴ امامحسین را برعهده داشت.
شهید کاظمی در فاصله سالهای ۱۳۷۹ تا ۱۳۸۴ بهعنوان فرمانده نیروی هوایی سپاه پاسداران فعالیت میکرد و در سال ۱۳۸۴ به فرماندهی نیروی زمینی سپاه پاسداران منصوب شد.
ایشان در دیماه ۱۳۸۴ در سانحه سقوط هواپیمای داسو فالکن ۲۰ در نزدیکی ارومیه، به همراه شماری از فرماندهان سپاه به #شهادت رسید
و در گلستان شهدای اصفهان پیکر مطهرش دفن شد.
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
اگر میخواهید تاثیرگذار باشید
اگر میخواهید به عمر و خدمت و جایگاهتون
ظلم نکرده باشید ما راهی به جز اینکه
یک شهید زنده در این عصر باشیم نداریم...
#شهید_احمد_کاظمی
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
🌹 در عملیـات کـربلای ۵ به مـا اطلاع دادنـد،
حـاج احمـد کـاظـمی پسـردار شـده.
ازقبل هم گفته بود اسـمش را "محـمـد" بگذارند.
🔸 وقتی پشت بیسیم به او گفتم که: «خـدای متـعال به تو هدیـه ای داده»؛ ابتدا فکر کرد رزمندگان به پیروزی خاصی دست پیـدا کرده اند. ولی وقتی به او گفتم پسردار شدی
ابتدا خیلی خوشـحال شد
اما بعداز چند ثانیه مکثی کرد و گفت:
«بگذارید بعـداز عملـیات صحبت می کنیم.»
👈 من فکر میکنم؛ او یک جهــاد نفسی انجام داد برای جلوگیری از تاثیر این خبر بر روحیه خودش هنگام رزم.
◽️راوی: محسن رضایی
📚 «پــرواز در پــرواز» زندگیـنامه و خـاطـرات
#شهید_احمد_کاظمی
#از_شهدا_بیاموزیم
#شهیدانه
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
سالگرد تولد #شهید_احمد_کاظمی 🌱
همراه سردار رفته بوديم اصفهان، مأموريت.
موقع برگشتن، بردمان تخت فولاد.
به گلزار شهدا كه رسيديم، گفت: بچهها، دوست دارين، دری از درهای بهشت رو به شما نشون بدم؟
گفتيم: چی از اين بهتر، سردار؟
كفشهايش را درآورد، وارد گلزار شد.
يک راست بردمان سر مزار شهيد حسين خرازی.
با يقين گفت: از اين قبر مطهر، دری به بهشت باز میشه...
نشستيم.
موقع فاتحه خواندن، حال و هوای سردار تماشایی بود.
توی آن لحظهها، هيچ كدام از ما نمیدانستيم كه اين حال و هوا، حال و هوای پرواز است؛
به ده روز نكشيد كه خبر آسمانی شدن خودش را هم شنيديم.
وصيت كرده بود كه حتماً كنار شهيد خرازی دفنش كنند.
دفنش هم كردند.
تازه آن روز فهميديم كه بنا بوده از اين جا، در دیگری هم به بهشت باز بشود...
تولدت تو آسمونا مبارک قهرمان 🌻
تاریخ تولد ۱۳۳۷/۵/۲ 🌹
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada